Kayıtlar

Güzellerin yüzleriyle saçlarında da bu lütuf ve kahır var

Resim
    هر آن چيزي که در عالم عيان است چو عکسي ز آفتاب آن جهان است جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چيزي به جاي خويش نيکوست تجلي گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معاني را مثال است صفات حق تعالي لطف و قهر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع نخست از بهر محسوس است موضوع ندارد عالم معني نهايت کجا بيند مر او را لفظ غايت هر آن معني که شد از ذوق پيدا کجا تعبير لفظي يابد او را چو اهل دل کند تفسير معني به مانندي کند تعبير معني که محسوسات از آن عالم چو سايه است که اين چون طفل و آن مانند دايه است به نزد من خود الفاظ ماول بر آن معني فتاد از وضع اول به محسوسات خاص از عرف عام است چه داند عام کان معني کدام است نظر چون در جهان عقل کردند از آنجا لفظها را نقل کردند تناسب را رعايت کرد عاقل چو سوي لفظ معني گشت نازل ولي تشبيه کلي نيست ممکن ز جست و جوي آن مي باش ساکن بدين معني کسي را بر تو دق نيست که صاحب مذهب اينجا غير حق نيست ولي تا با خودي زنهار زنهار عبارات شريعت را نگه دار که رخصت اهل دل را در سه حال است

Apaydın gece kapkara gündüz içinde!

  Gene bir gün Niyâzi Sayın, Eşref Ede Efendi'ye: " Amcacı­ğım, Gülşen-i Râz'da "Apaydın gece, kapkara gündüz" [1] diye bir ibâreye rastladım. Bu nedir?" diye sorunca : "Ev­lâdım bu, bakar köre işâret etmektedir" cevâbını almış.   در آلا فکر کردن شرط راه است ولي در ذات حق محض گناه است بود در ذات حق انديشه باطل محال محض دان تحصيل حاصل چو آيات است روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آيات همه عالم به نور اوست پيدا کجا او گردد از عالم هويدا نگنجد نور ذات اندر مظاهر که سبحات جلالش هست قاهر رها کن عقل را با حق همي باش که تاب خور ندارد چشم خفاش در آن موضع که نور حق دليل است چه جاي گفتگوي جبرئيل است فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام «لي مع الله » چو نور او ملک را پر بسوزد خرد را جمله پا و سر بسوزد بود نور خرد در ذات انور به سان چشم سر در چشمه خور چو مبصر با بصر نزديک گردد بصر ز ادراک آن تاريک گردد سياهي گر بداني نور ذات است به تاريکي درون آب حيات است سيه جز قابض نور بصر نيست نظر بگذار کين جاي نظر نيست چه نسبت خاک را با عالم پاک که ادراک است عجز ا

Kafirlik Her birince Hakk'sa

Resim
  Şebusteri...Gülşeni Râz   سؤال از معني بت و زنار و ترسايي بت و زنار و ترسايي در اين کوي همه کفر است ورنه چيست بر گوي جواب بت اينجا مظهر عشق است و وحدت بود زنار بستن عقد خدمت چو کفر و دين بود قائم به هستي شود توحيد عين بت پرستي چو اشيا هست هستي را مظاهر از آن جمله يکي بت باشد آخر نکو انديشه کن اي مرد عاقل که بت از روي هستي نيست باطل بدان که ايزد تعالي خالق اوست ز نيکو هر چه صادر گشت نيکوست وجود آنجا که باشد محض خير است وگر شري است در وي آن ز غير است مسلمان گر بدانستي که بت چيست بدانستي که دين در بت پرستي است وگر مشرک ز بت آگاه گشتي کجا در دين خود گمراه گشتي نديد او از بت الا خلق ظاهر بدين علت شد اندر شرع کافر تو هم گر زو ببيني حق پنهان به شرع اندر نخوانندت مسلمان ز اسلام مجازي گشت بيزار که را کفر حقيقي شد پديدار درون هر بتي جاني است پنهان به زير کفر ايماني است پنهان هميشه کفر در تسبيح حق است و «ان من شي ء» گفت اينجا چه دق است چه مي گويم که دور افتادم از راه « فذرهم بعد ما جائت قل الله » بدان خوبي رخ بت را که آراست که