İsmail Hakkı Altuntaş

هر شب خوب است اما امشب یک شب دیگر ... عشق من اینجاست اگر من شناخته شده بود یک سینی آماده کردم قلب من است من آن را به عنوان هدیه می گویم ... اوه عزیز ، هیچ کس خوشحال نیست! گریه و درد بیشتر شد عشق من مرا پذیرفت آیا این یک پاداش خوب است ... یا یک لطف؟ چه آغوش ... بوسیدن من هرگز نمی دانستم شب بخیر صبر کن در صورت لزوم آتش را بگیرید مانند عاشقانی که عاشق گریه هستند ننمی ترسم! هیچ ممنوعیتی وجود ندارد ، عشق وجود دارد ... زیرا عشق من فرا رسیده است شراب را درون کاسه بریزید کی باید بنوشیم؟ نه الان برای زیبایی و عشق بی نظیر شما چیز خوبی هستید بیایید دوست داشته باشیم ، گپ بزنیم ... بیایید بی سر و صدا صحبت کنیم بگذارید کلمات از ما شرمنده باشند ... این کافی نیست ... نه این ، نه این هرچه آنها می گویند جدید است نگران نباشید ، کافی نیست ، بگذارید آنها بگویند حضور من ، شانس من یکی از ما رودخانه است و دیگری مانند آب ما یک جریان داریم ساعت ها تا صبح می گذشت به هر حال - چه اتفاقی افتاد ، چه؟ همه رفته اند ... آنها رفته اند فقط دو نفر از ما بگو ... وفاداری به من نشان بده اتفاقی که امشب افتاد برای تمام زندگی ک