Print Friendly and PDF

Hakim Senâi Divan 1. Kısım

 


دیوان حکیم‌ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی

مشخصات کتاب

معرفی

دیوان اشعار

غزلیات

حرف ا

غزل شماره 1: احسنت و زه ای نگار زیبا

غزل شماره 2: جمالت کرد جانا هست ما را

غزل شماره 3: بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا

غزل شماره 4: باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

غزل شماره 5: باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

غزل شماره 6: می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

غزل شماره 7: جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

غزل شماره 8: انعم‌الله صباح ای پسرا

غزل شماره 9: ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

غزل شماره 10: در ده پسرا می مروق را

غزل شماره 11: چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

غزل شماره 12: مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

غزل شماره 13: ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

غزل شماره 14: ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

غزل شماره 15: من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا

غزل شماره 16: نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

غزل شماره 17: ای به بر کرده بی وفایی را

غزل شماره 18: مرحبا مرحبا برای هلالا

غزل شماره 19: ای همه خوبی در آغوش شما

غزل شماره 20: ای ز عشقت روح را آزارها

غزل شماره 21: ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها

غزل شماره 22: ما باز دگر باره برستیم ز غمها

حرف ب

غزل شماره 23: فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

غزل شماره 24: از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب

حرف ت

غزل شماره 25: ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات

غزل شماره 26: دوش مرا عشق تو از جامه برانگیخت

غزل شماره 27: این رنگ نگر که زلفش آمیخت

غزل شماره 28: تا نقش خیال دوست با ماست

غزل شماره 29: از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست

غزل شماره 30: ای مسلمانان مرا در عشق آب بت غیر تست

غزل شماره 31: ماهرویا در جهان آوازهٔ تست

غزل شماره 32: تا گل لعل روی بنمودست

غزل شماره 33: این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست

غزل شماره 34: تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست

غزل شماره 35: ماه شب گمرهان عارض زیبای تست

غزل شماره 36: بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست

غزل شماره 37: تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست

غزل شماره 38: ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست

غزل شماره 39: هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

غزل شماره 40: راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست

غزل شماره 41: ای پر در گوش من ز چنگت

غزل شماره 42: توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

غزل شماره 43: زان چشم پر از خمار سرمست

غزل شماره 44: دوست چنان باید کان منست

غزل شماره 45: تا خیال آن بت قصاب در چشم منست

غزل شماره 46: ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست

غزل شماره 47: ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

غزل شماره 48: دارم سر خاک پایت ای دوست

غزل شماره 49: روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

غزل شماره 50: گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست

غزل شماره 51: گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست

غزل شماره 52: کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست

غزل شماره 53: ای ساقی می بیار پیوست

غزل شماره 54: سبب عاشقان نه نیکوییست

غزل شماره 55: نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست

غزل شماره 56: ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست

غزل شماره 57: عشق بازیچه و حکایت نیست

غزل شماره 58: ای پسر عشق را شکایت نیست

غزل شماره 59: هر کرا درد بی نهایت نیست

غزل شماره 60: چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

غزل شماره 61: معشوقه از آن ظریفتر نیست

غزل شماره 62: جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست

غزل شماره 63: جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست

غزل شماره 64: عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

غزل شماره 65: کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت

غزل شماره 66: سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت

غزل شماره 67: زینهاد این یادگار از دست رفت

غزل شماره 68: عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت

غزل شماره 69: هر آن روزی که باشم در خرابات

غزل شماره 70: تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

غزل شماره 71: چه خواهی کرد قرایی و طامات

غزل شماره 72: نخواهم من طریق و راه طامات

غزل شماره 73: گل به باغ آمده تقصیر چراست

غزل شماره 74: ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

غزل شماره 75: رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

غزل شماره 76: راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست

غزل شماره 77: دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست

غزل شماره 78: اندر دل من عشق تو نور یقینست

غزل شماره 79: شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

غزل شماره 80: در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست

غزل شماره 81: ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست

غزل شماره 82: هر که در راه عشق صادق نیست

غزل شماره 83: ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست

غزل شماره 84: در دل آن را که روشنایی نیست

غزل شماره 85: دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت

حرف د

غزل شماره 86: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

غزل شماره 87: معشوق به سامان شد تا باد چنین باد

غزل شماره 88: دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

غزل شماره 89: روزی دل من مرا نشان داد

غزل شماره 90: تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد

غزل شماره 91: این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد

غزل شماره 92: تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

غزل شماره 93: ایام چو من عاشق جانباز نیابد

غزل شماره 94: مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

غزل شماره 95: کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

غزل شماره 96: آنکس که ز عاشقی خبر دارد

غزل شماره 97: دلم با عشق آن بت کار دارد

غزل شماره 98: آنرا که خدا از قلم لطف نگارد

غزل شماره 99: با من بت من تیغ جفا آخته دارد

غزل شماره 100: نور رخ تو قمر ندارد

غزل شماره 101: آنی که چو تو گردش ایام ندارد

غزل شماره 102: تا لب تو آنچه بهتر آن برد

غزل شماره 103: منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

غزل شماره 104: زلف پر تابت ما در تاب کرد

غزل شماره 105: عاشقی تا در دل ما راه کرد

غزل شماره 106: سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد

غزل شماره 107: روی خوبت نهان چه خواهی کرد

غزل شماره 108: ناز را رویی بباید همچو ورد

غزل شماره 109: ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

غزل شماره 110: صحبت معشوق انتظار نیرزد

غزل شماره 111: عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

غزل شماره 112: خوبت آراست ای غلام ایزد

غزل شماره 113: زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

غزل شماره 114: زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

غزل شماره 115: چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد

غزل شماره 116: دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

غزل شماره 117: معشوق که او چابک و چالاک نباشد

غزل شماره 118: هر دل که قرین غم نباشد

غزل شماره 119: در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد

غزل شماره 120: از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

غزل شماره 121: دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

غزل شماره 122: ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد

غزل شماره 123: بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

غزل شماره 124: گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

غزل شماره 125: وصال حالت اگر عاشقی حلال کند

غزل شماره 126: مردمان دوستی چنین نکنند

غزل شماره 127: گر سال عمر من به سر آید روا بود

غزل شماره 128: آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

غزل شماره 129: چون دو زلفین تو کمند بود

غزل شماره 130: عاشق و یار یار باید بود

غزل شماره 131: هزار سال به امید تو توانم بود

غزل شماره 132: روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

غزل شماره 133: از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود

غزل شماره 134: نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود

غزل شماره 135: با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

غزل شماره 136: هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

غزل شماره 137: هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

غزل شماره 138: ای یار بی تکلف ما را نبید باید

غزل شماره 139: ترا باری چو من گر یار باید

غزل شماره 140: تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

غزل شماره 141: لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

غزل شماره 142: اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

غزل شماره 143: معشوق مرا ره قلندر زد

غزل شماره 144: روزی بت من مست به بازار برآمد

غزل شماره 145: هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

غزل شماره 146: دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

غزل شماره 147: هر که در عاشقی تمام بود

غزل شماره 148: هر که در بند خویشتن نبود

غزل شماره 149: هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

غزل شماره 150: هر کو به خرابات مرا راه نماید

غزل شماره 151: جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

غزل شماره 152: میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

غزل شماره 153: بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

غزل شماره 154: عاشق مشوید اگر توانید

حرف ر

غزل شماره 155: هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

غزل شماره 156: ای من غلام عشق که روزی هزار بار

غزل شماره 157: جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

غزل شماره 158: مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار

غزل شماره 159: زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار

غزل شماره 160: ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار

غزل شماره 161: زینهار ای یار گلرخ زینهار

غزل شماره 162: ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار

غزل شماره 163: هر کرا در دل بود بازار یار

غزل شماره 164: چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر

غزل شماره 165: ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر

غزل شماره 166: غریبیم چون حسنت ای خوش پسر

غزل شماره 167: تا کی از ناموس هیهات ای پسر

غزل شماره 168: راحتی جان را به گفتار ای پسر

غزل شماره 169: صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر

غزل شماره 170: حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر

غزل شماره 171: باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر

غزل شماره 172: ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر

غزل شماره 173: من ترا ام حلقه در گوش ای پسر

غزل شماره 174: چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر

غزل شماره 175: زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر

غزل شماره 176: همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر

غزل شماره 177: ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر

غزل شماره 178: ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

غزل شماره 179: ساقیا می ده و نمی کم گیر

غزل شماره 180: هر زمان چنگ بر کنار مگیر

حرف ز

غزل شماره 181: سکوت معنویان را بیا و کار بساز

غزل شماره 182: با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

غزل شماره 183: تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

حرف س

غزل شماره 184: دلبر من عین کمالست و بس

غزل شماره 185: چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس

غزل شماره 186: ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

غزل شماره 187: ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

حرف ش

غزل شماره 188: ای ز ما سیر آمده بدرود باش

غزل شماره 189: ای ز خوبی مست هان هشیار باش

غزل شماره 190: ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش

غزل شماره 191: ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش

غزل شماره 192: ای پسر میخواره و قلاش باش

غزل شماره 193: بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش

غزل شماره 194: ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

غزل شماره 195: ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

غزل شماره 196: دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

غزل شماره 197: برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش

غزل شماره 198: الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش

غزل شماره 199: بر من از عشقت شبیخون بود دوش

غزل شماره 200: چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

غزل شماره 201: از فلک در تاب بودم دی و دوش

غزل شماره 202: در عشق تو ای نگار خاموش

غزل شماره 203: دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

غزل شماره 204: ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش

غزل شماره 205: چون نهی زلف تافته بر گوش

غزل شماره 206: ای جور گرفته مذهب و کیش

غزل شماره 207: آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش

غزل شماره 208: ای زلف تو تکیه کرده بر گوش

غزل شماره 209: ای بس قدح درد که کردست دلم نوش

حرف ط

غزل شماره 210: تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط

حرف ق

غزل شماره 211: ای زلف تو بند و دام عاشق

غزل شماره 212: خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق

غزل شماره 213: تا دل من صید شد در دام عشق

غزل شماره 214: از حل و از حرام گذشتست کام عشق

غزل شماره 215: تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

حرف ک

غزل شماره 216: من کیستم ای نگار چالاک

غزل شماره 217: ای بلبل وصل تو طربناک

حرف ل

غزل شماره 218: در زلف تو دادند نگارا خبر دل

حرف م

غزل شماره 219: ای ساقی خیز و پر کن آن جام

غزل شماره 220: هر شب نماز شام بود شادیم تمام

غزل شماره 221: بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

غزل شماره 222: دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام

غزل شماره 223: برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

غزل شماره 224: صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام

غزل شماره 225: بستهٔ یار قلندر مانده‌ام

غزل شماره 226: تا بر آن روی چو ماه آموختم

غزل شماره 227: از همت عشق بافتوحم

غزل شماره 228: دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم

غزل شماره 229: تا من به تو ای بت اقتدی کردم

غزل شماره 230: دستی که به عهد دوست دادیم

غزل شماره 231: ما عاشق همت بلندیم

غزل شماره 232: خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

غزل شماره 233: خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم

غزل شماره 234: پسرا خیز تا صبوح کنیم

غزل شماره 235: خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم

غزل شماره 236: گفتم از عشقش مگر بگریختم

غزل شماره 237: الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم

غزل شماره 238: من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

غزل شماره 239: ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم

غزل شماره 240: تا به رخسار تو نگه کردم

غزل شماره 241: به دردم به دردم که اندیشه دارم

غزل شماره 242: ای یار سر مهر و مراعات تو دارم

غزل شماره 243: روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

غزل شماره 244: الحق نه دروغ سخت زارم

غزل شماره 245: می ده پسرا که در خمارم

غزل شماره 246: چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

غزل شماره 247: فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم

غزل شماره 248: روا داری که بی روی تو باشم

غزل شماره 249: من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم

غزل شماره 250: چو دانستم که گردنده‌ست عالم

غزل شماره 251: ای چهرهٔ تو چراغ عالم

غزل شماره 252: در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

غزل شماره 253: مسلم کن دل از هستی مسلم

غزل شماره 254: ای ناگزران عقل و جانم

غزل شماره 255: ای دیدن تو حیات جانم

غزل شماره 256: آمد بر من جهان و جانم

غزل شماره 257: به صفت گر چه نقش بی جانم

غزل شماره 258: تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم

غزل شماره 259: هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم

غزل شماره 260: از عشق ندانم که کیم یا به که مانم

غزل شماره 261: دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

غزل شماره 262: بی تو یک روز بود نتوانم

غزل شماره 263: روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم

غزل شماره 264: ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم

غزل شماره 265: بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

غزل شماره 266: تا کی ز تو من عذاب بینم

غزل شماره 267: بی صحبت تو جهان نخواهم

غزل شماره 268: ای دو زلفت دراز و بالا هم

غزل شماره 269: ای به رخسار کفر و ایمان هم

غزل شماره 270: لبیک زنان عشق ماییم

غزل شماره 271: خورشید تویی و ذره ماییم

غزل شماره 272: ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

غزل شماره 273: دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم

غزل شماره 274: از پی تو ز عدم ما به جهان آمده‌ایم

غزل شماره 275: ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

غزل شماره 276: تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم

غزل شماره 277: چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم

غزل شماره 278: رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم

غزل شماره 279: سر بر خط عاشقی نهادیم

غزل شماره 280: ما فوطه و فوطه پوش دیدیم

غزل شماره 281: نه سیم نه دل نه یار داریم

غزل شماره 282: آمد گه آنکه ساغر آریم

غزل شماره 283: ما عشق روی آن نگاریم

غزل شماره 284: خیز تا می خوریم و غم نخوریم

غزل شماره 285: خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم

غزل شماره 286: ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانیم

غزل شماره 287: گرچه از جمع بی نیازانیم

غزل شماره 288: ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم

غزل شماره 289: او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم

حرف ن

غزل شماره 290: باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان

غزل شماره 291: سنایی را یکی برهان ز ننگ و نام جان ای جان

غزل شماره 292: مرا عشقت بنامیزد بدانسان پرورید ای جان

غزل شماره 293: تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان

غزل شماره 294: جانا نخست ما را مرد مدام گردان

غزل شماره 295: ای وصل تو دستگیر مهجوران

غزل شماره 296: عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان

غزل شماره 297: چون در معشوق کوبی حلقه عاشق‌وار زن

غزل شماره 298: چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن

غزل شماره 299: جام را نام ای سنایی گنج کن

غزل شماره 300: ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن

غزل شماره 301: خانهٔ طاعات عمارت مکن

غزل شماره 302: قومی که به افلاس گراید دل ایشان

غزل شماره 303: جوانی کردم اندر کار جانان

غزل شماره 304: ز دست مکر وز دستان جانان

غزل شماره 305: همه جانست سر تا پای جانان

غزل شماره 306: تخم بد کردن نباید کاشتن

غزل شماره 307: نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن

غزل شماره 308: چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن

غزل شماره 309: جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

غزل شماره 310: ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن

غزل شماره 311: ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن

غزل شماره 312: ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن

غزل شماره 313: ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن

غزل شماره 314: گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن

غزل شماره 315: عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن

غزل شماره 316: خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن

غزل شماره 317: ای رخ تو بهار و گلشن من

غزل شماره 318: ای نگار دلبر زیبای من

غزل شماره 319: گر کار بجز مستی اسکندر می من

غزل شماره 320: ای دوست ره جفا رها کن

غزل شماره 321: ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن

غزل شماره 322: این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن

غزل شماره 323: ای باد به کوی او گذر کن

غزل شماره 324: غلاما خیز و ساقی را خبر کن

غزل شماره 325: غریب و عاشقم بر من نظر کن

غزل شماره 326: بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن

غزل شماره 327: ساقیا برخیز و می در جام کن

غزل شماره 328: ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن

غزل شماره 329: جانا دل دشمنان حزین کن

غزل شماره 330: چشمکان پیش من پر آب مکن

غزل شماره 331: مکن آن زلف را چو دال مکن

غزل شماره 332: ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن

غزل شماره 333: جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

غزل شماره 334: ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن

غزل شماره 335: صبر کم گشت و عشق روز افزون

غزل شماره 336: ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین

غزل شماره 337: ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این

غزل شماره 338: ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این

غزل شماره 339: خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین

غزل شماره 340: خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین

غزل شماره 341: جاوید زی ای تو جان شیرین

غزل شماره 342: اسب را باز کشیدی در زین

حرف ه

غزل شماره 343: ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله

غزل شماره 344: چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین

حرف و

غزل شماره 345: گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او

غزل شماره 346: ای جهانی پر از حکایت تو

غزل شماره 347: ای شکسته رونق بازار جان بازار تو

غزل شماره 348: ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو

غزل شماره 349: خنده گریند همی لاف زنان بر در تو

غزل شماره 350: حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو

غزل شماره 351: ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو

غزل شماره 352: ای مونس جان من خیال تو

غزل شماره 353: ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو

غزل شماره 354: موی چون کافور دارم از سر زلفین تو

غزل شماره 355: تا کی از عشوه و بهانهٔ تو

غزل شماره 356: عاشقم بر لعل شکرخای تو

غزل شماره 357: باز افتادیم در سودای تو

غزل شماره 358: ای گشته ز تابش صفای تو

غزل شماره 359: ای کعبهٔ من در سرای تو

غزل شماره 360: تا بدیدم زلف عنبرسای تو

غزل شماره 361: ای ببرده آب آتش روی تو

غزل شماره 362: باد عنبر برد خاک کوی تو

غزل شماره 363: گر خسته دل همی نپسندی بیار رو

غزل شماره 364: ای خواب ز چشم من برون شو

غزل شماره 365: خه خه ای جان علیک عین‌الله

غزل شماره 366: ای قوم مرا رنجه مدارید علی‌الله

غزل شماره 367: ای ز آب زندگانی آتشی افروخته

غزل شماره 368: ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته

غزل شماره 369: من نه ارزیزم ز کان انگیخته

غزل شماره 370: ای نقاب از روی ماه آویخته

غزل شماره 371: بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه

غزل شماره 372: آن جام لبالب کن و بردار مرا ده

غزل شماره 373: ساقیا مستان خواب‌آلوده را آواز ده

غزل شماره 374: ای من مه نو به روی تو دیده

غزل شماره 375: ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده

غزل شماره 376: ای سنایی خیز و بشکن زود قفل میکده

غزل شماره 377: زهی سروی که از شرمت همه خوبان سرافگنده

غزل شماره 378: از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله

غزل شماره 379: دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه

غزل شماره 380: پر کن صنما هلاقنینه

غزل شماره 381: جان جز پیش خود چمانه منه

حرف ی

غزل شماره 382: گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

غزل شماره 383: سینه مکن گرچه سمن سینه‌ای

غزل شماره 384: عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای

غزل شماره 385: این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای

غزل شماره 386: ای جان و جهان من کجایی

غزل شماره 387: جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

غزل شماره 388: ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی

غزل شماره 389: از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی

غزل شماره 390: ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی

غزل شماره 391: ای پیشهٔ تو جفانمایی

غزل شماره 392: ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی

غزل شماره 393: آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی

غزل شماره 394: بتا پای این ره نداری چه پویی

غزل شماره 395: کودکی داشتم خراباتی

غزل شماره 396: ای آنکه به دو لب سبب آب حیاتی

غزل شماره 397: غالیه بر عاج برآمیختی

غزل شماره 398: باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی

غزل شماره 399: تا مسند کفر اندر اسلام نهادستی

غزل شماره 400: اگر در کوی قلاشی مرا یکبار بارستی

غزل شماره 401: دلا تا کی سر گفتار داری

غزل شماره 402: آن دلبر عیار من ار یار منستی

غزل شماره 403: یار اگر در کار من بیمار ازین به داشتی

غزل شماره 404: صنما آن خط مشکین که فراز آوردی

غزل شماره 405: ای راه ترا دلیل دردی

غزل شماره 406: تا معتکف راه خرابات نگردی

غزل شماره 407: زان خط که تو بر عارض گلنار کشیدی

غزل شماره 408: زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی

غزل شماره 409: دلم بردی و جان بر کار داری

غزل شماره 410: روی چو ماه داری زلف سیاه داری

غزل شماره 411: ای آنکه رخ چو ماه داری

غزل شماره 412: انصاف بده که نیک یاری

غزل شماره 413: در ره روش عشق چه میری چه اسیری

غزل شماره 414: عشق و شراب و یار و خرابات و کافری

غزل شماره 415: نگویی تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمری

غزل شماره 416: چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی

غزل شماره 417: ای گل آبدار نوروزی

غزل شماره 418: ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی

غزل شماره 419: لولو خوشاب من از چنگ شد یکبارگی

غزل شماره 420: به درگاه عشقت چه نامی چه ننگی

غزل شماره 421: الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

غزل شماره 422: ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی

غزل شماره 423: تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی

غزل شماره 424: ای چشم و چراغ آن جهانی

غزل شماره 425: ای زبدهٔ راز آسمانی

غزل شماره 426: تو آفت عقل و جان و دینی

غزل شماره 427: گاه آن آمد بتا کاندر خرابی دم زنی

غزل شماره 428: دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی

غزل شماره 429: الا ای نقش کشمیری الا ای حور خرگاهی

غزل شماره 430: عاشق نشوی اگر توانی

غزل شماره 431: ربی و ربک‌الله ای ماه تو چه ماهی

غزل شماره 432: برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی

غزل شماره 433: صنما چبود اگر بوسگکی وام دهی

غزل شماره 434: گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی

غزل شماره 435: صبحدمان مست برآمد ز کوی

قصاید

حرف ا

شماره قصیده 1: ای چو نعمان‌بن ثابت در شریعت مقتدا

شماره قصیده 2: کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا

شماره قصیده 3: ای نهاده پای همت بر سر اوج سما

شماره قصیده 4: تا ز سر شادی برون ننهند مردان صفا

شماره قصیده 5: ای سنایی گر همی جویی ز لطف حق سنا

شماره قصیده 6: منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

شماره قصیده 7: مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا

شماره قصیده 8: ای بنام و خوی خوش میراث دار مصطفا

شماره قصیده 9: آراست جهاندار دگرباره جهان را

شماره قصیده 10: شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

شماره قصیده 11: ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را

شماره قصیده 12: دیده نبیند همی، نقش نهان ترا

شماره قصیده 13: ای ازل دایه بوده جان ترا

شماره قصیده 14: تا کی ز هر کسی ز پی سیم بیم ما

شماره قصیده 15: ای در دل مشتاقان از عشق تو بستانها

حرف ب

شماره قصیده 16: او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب

شماره قصیده 17: عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

شماره قصیده 18: احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب

شماره قصیده 19: یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب

شماره قصیده 20: بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب

حرف ت

شماره قصیده 21: مرد هشیار در این عهد کمست

شماره قصیده 22: سنایی سنای خرد را سزاست

شماره قصیده 23: سنایی کنون با ضیا و سناست

شماره قصیده 24: مردی و جوانمردی آئین و ره ماست

شماره قصیده 25: خاک را از باد بوی مهربانی آمدست

شماره قصیده 26: آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست

شماره قصیده 27: عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست

شماره قصیده 28: کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست

شماره قصیده 29: ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست

حرف د

شماره قصیده 30: مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد

شماره قصیده 31: همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد

شماره قصیده 32: کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد

شماره قصیده 33: ای چو عقل از کل موجودات فرد

شماره قصیده 34: مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

شماره قصیده 35: اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد

شماره قصیده 36: دل بی لطف تو جان ندارد

شماره قصیده 37: تا باز فلک طبع هوا را چو هوا کرد

شماره قصیده 38: ثابت من قصد خرابات کرد

شماره قصیده 39: دی دل ما فگار خواهد کرد

شماره قصیده 40: باز جانها شکار خواهد کرد

شماره قصیده 41: مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد

شماره قصیده 42: وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد

شماره قصیده 43: روزی که جان من ز فراقش بلا کشد

شماره قصیده 44: خورشید چو از حوت به برج حمل آمد

شماره قصیده 45: ای سنایی ز جسم و جان تا چند

شماره قصیده 46: این ابلهان که بی‌سبب دشمن منند

شماره قصیده 47: کرد رفت از مردمان اندر جهان اقوال ماند

شماره قصیده 48: عقل کل در نقش روی دلبرم حیران بماند

شماره قصیده 49: ای مسلمانان خلایق حال دیگر کرده‌اند

شماره قصیده 50: باز متواری روان عشق صحرایی شدند

شماره قصیده 51: عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند

شماره قصیده 52: مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند

شماره قصیده 53: چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند

شماره قصیده 54: باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند

شماره قصیده 55: روز بر عاشقان سیاه کند

شماره قصیده 56: روشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود

شماره قصیده 57: ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود

شماره قصیده 58: در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود

شماره قصیده 59: سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود

شماره قصیده 60: ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود

شماره قصیده 61: تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

شماره قصیده 62: درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

شماره قصیده 63: قصهٔ یوسف مصری همه در چاه کنید

شماره قصیده 64: ای حریفان ما نه زین دستیم دستی برنهید

حرف ر

شماره قصیده 65: طالع از طالعت عجایب‌تر

شماره قصیده 66: دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر

شماره قصیده 67: از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر

شماره قصیده 68: بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر

شماره قصیده 69: ای ذات تو ناشده مصور

شماره قصیده 70: مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور

شماره قصیده 71: ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

شماره قصیده 72: آبرویی کان شود بی علم و بی عقل آشکار

شماره قصیده 73: ای خردمند موحد پاک دین هوشیار

شماره قصیده 74: ای گردن احرار به شکر تو گرانبار

شماره قصیده 75: طلب ای عاشقان خوش رفتار

شماره قصیده 76: ای بی سببی از بر ما رفته به آزار

شماره قصیده 77: نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کار

شماره قصیده 78: تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار

شماره قصیده 79: کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار

شماره قصیده 80: زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار

شماره قصیده 81: ای دل از عقبات باید دست از دنیا بدار

شماره قصیده 82: زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار

شماره قصیده 83: ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر

شماره قصیده 84: نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر

شماره قصیده 85: ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر

شماره قصیده 86: در کف خذلان و ذل فتح و ظفر گشتی اسیر

شماره قصیده 87: ای دل به کوی فقر زمانی قرار گیر

حرف ز

شماره قصیده 88: ای دل خرقه سوز مخرقه ساز

شماره قصیده 89: ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز

حرف س

شماره قصیده 90: درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس

شماره قصیده 91: یکی بهتر ببینید ایها الناس

حرف ش

شماره قصیده 92: به آب ماند یار مرا صفات و صفاش

شماره قصیده 93: ای جوان زیر چرخ پیر مباش

شماره قصیده 94: ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش

شماره قصیده 95: ذات عشق ازلی را چون می‌آمد گهرش

شماره قصیده 96: مست گشتم ز لطف دشنامش

حرف گ

شماره قصیده 97: ای به آرام تو زمین را سنگ

شماره قصیده 98: ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ

حرف ل

شماره قصیده 99: مقدسی که قدیمست از صفات کمال

شماره قصیده 100: ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل

شماره قصیده 101: بس کنید آخر محال ای جملگی اصحاب مال

شماره قصیده 102: ای گرفتار نیاز و آز و حرص و حقد و مال

حرف م

شماره قصیده 103: چون به صحرا شد جمال سید کون از عدم

شماره قصیده 104: مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم

شماره قصیده 105: دوش چون صبح بر کشید علم

شماره قصیده 106: کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم

شماره قصیده 107: مرحبا ای رایت تحقیق رایت را حشم

شماره قصیده 108: روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم

شماره قصیده 109: نماز شام من و دوست خوش نشسته بهم

شماره قصیده 110: زهی پشت و پناه هر دو عالم

شماره قصیده 111: ز باده بده ساقیا زود دادم

شماره قصیده 112: نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

شماره قصیده 113: درین لافگاه ارچه پیروز روزم

شماره قصیده 114: کی باشد کین قفس بپردازم

شماره قصیده 115: بخ بخ اگر این علم برافرازم

شماره قصیده 116: ای خدایی که بجز تو ملک‌العرش ندانم

شماره قصیده 117: قبله چون میخانه کردم پارسایی چون کنم

شماره قصیده 118: پسرا تا به کف عشوهٔ عشق تو دریم

شماره قصیده 119: خیز تا از روی مستی بیخ هستی بر کنیم

شماره قصیده 120: تا کی دم از علایق و طبع فلک زنیم

شماره قصیده 121: خیز تا خود ز عقل باز کنیم

شماره قصیده 122: گاه رزم آمد بیا تا عزم زی میدان کنیم

شماره قصیده 123: گاه آن آمد که با مردان سوی میدان شویم

شماره قصیده 124: بر بساز کم زنان خود را بر آن مهتر نهیم

حرف ن

شماره قصیده 125: عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن

شماره قصیده 126: ای امیرالمومنین ای شمع دین ای بوالحسن

شماره قصیده 127: الا یا خیمهٔ گردان به گرد بیستون مسکن

شماره قصیده 128: پیش پریشان مکن از پی آشوب من

شماره قصیده 129: گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن

شماره قصیده 130: چون من و چون تو شد ای دوست چمن

شماره قصیده 131: دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن

شماره قصیده 132: ای همیشه دل به حرص و آز کرده مرتهن

شماره قصیده 133: کرد نوروز چو بتخانه چمن

شماره قصیده 134: برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن

شماره قصیده 135: ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان

شماره قصیده 136: بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان

شماره قصیده 137: ویحک ای پردهٔ پرده‌در در ما نگران

شماره قصیده 138: چرخ نارد به حکم صدر دوران

شماره قصیده 139: دین را حرمیست در خراسان

شماره قصیده 140: ای سنایی ز آستان نتوان شدن بر آسمان

شماره قصیده 141: خجسته باد بهاری بهار ارسنجان

شماره قصیده 142: تا کی از یاران وصیت تخت و افسر داشتن

شماره قصیده 143: کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن

شماره قصیده 144: شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتن

شماره قصیده 145: دست اندر لام لا خواهم زدن

شماره قصیده 146: ای مسافر اندرین ره گام عاشق‌وار زن

شماره قصیده 147: ای یار مقامر دل پیش آی و دمی کم زن

شماره قصیده 148: چون مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن

شماره قصیده 149: رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن

شماره قصیده 150: ای سنایی قدح دمادم کن

شماره قصیده 151: ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن

شماره قصیده 152: ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن

شماره قصیده 153: ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون»

شماره قصیده 154: ایا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون

شماره قصیده 155: در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این

شماره قصیده 156: ای گزیده مر ترا از خلق رب‌العالمین

شماره قصیده 157: هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین

شماره قصیده 158: ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین

شماره قصیده 159: تا سرا پرده زد به علیین

شماره قصیده 160: بس که شنیدی صفت روم و چین

حرف و

شماره قصیده 161: ای مقتدای اهل طریقت کلام تو

شماره قصیده 162: ای برده عقل ما اجل ناگهان تو

شماره قصیده 163: ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو

شماره قصیده 164: جهان پر درد می‌بینم دوا کو

شماره قصیده 165: ای سنایی عاشقی را درد باید درد کو

شماره قصیده 166: سر به سر دعویست مردا مرد معنی دار کو

شماره قصیده 167: راه دین پیداست لیکن صادق دین‌دار کو

شماره قصیده 168: دلی از خلق عالم بی‌غمی کو

شماره قصیده 169: جویندهٔ جان آمده ای عقل زهی کو

حرف ه

شماره قصیده 170: آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه

شماره قصیده 171: در همه ملک ندید از مه مردان شاه

شماره قصیده 172: ای ایزدت را رحمت آفریده

شماره قصیده 173: ای دل غافل مباش خفته درین مرحله

حرف ی

شماره قصیده 174: گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی

شماره قصیده 175: ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

شماره قصیده 176: ای ز عشق دین سوی بیت‌الحرام آورده رای

شماره قصیده 177: ای ز آواز و جمال تو جهان پر طربی

شماره قصیده 178: دلا زین تیرگی زندان اگر روزی رها یابی

شماره قصیده 179: ایا مانده بی‌موجب هر مرادی

شماره قصیده 180: این چه بود ای جان که ناگه آتش اندر من زدی

شماره قصیده 181: ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

شماره قصیده 182: شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

شماره قصیده 183: گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری

شماره قصیده 185: ای دل ار خواهی که یابی رستگاری آن سری

شماره قصیده 186: ای سنایی بی کله شو گرت باید سروری

شماره قصیده 184: با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری

شماره قصیده 188: ای سنایی چند لاف از خواجه و مهتر زنی

شماره قصیده 189: عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی

شماره قصیده 187: ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

شماره قصیده 190: مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی

شماره قصیده 191: بمیر ای حکیم از چنین زندگانی

شماره قصیده 192: تا کی این لاف در سخن رانی

شماره قصیده 193: شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانی

شماره قصیده 194: ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی

شماره قصیده 195: از خانه برون رفتم من دوش به نادانی

شماره قصیده 196: زیر دام عشوه تا چند ای سنایی دم زنی

شماره قصیده 197: بیا تا اهل معنی را درین عالم به غم بینی

شماره قصیده 198: دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی

شماره قصیده 199: فضل یحیاست بر ضعیف و قوی

شماره قصیده 200: نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی

شماره قصیده 201: چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی

شماره قصیده 202: ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی

شماره قصیده 203: هستی به حقیقت ای سنایی

شماره قصیده 204: ای خواجه ترا در دل اگر هست صفایی

قصاید و قطعات

حرف ا

شماره 1: امتحان واجب نیامد سفتن الماس را

شماره 2: وقف کن بر ناکسان این عالم تعطیل را

شماره 3: نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را

شماره 4: سور نادیده بجویند همی ماتم را

شماره 5: هست از آن سوی تو قرار مرا

شماره 6: دوش لفظ شکرفروش مرا

شماره 7: تا ز تو دور کند مکرمتش احزان را

شماره 8: همچو گوهر که بیاراید مر معدن را

حرف ب

شماره 9: زان رو که تا مرا ببری پیش خواجه آب

شماره 10: شد لبم پر باد و دل پر آتش و دیده پر آب

شماره 11: وز برون یار همچو روز و چو شب

شماره 12: صدر چرخ ثانی از فضل تو پندارم قصب

حرف ت

شماره 13: همچو هفت آبا تو دربایی و چون چار امهات

شماره 14: تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت

شماره 15: خرد ما بدو نظر کردست

شماره 16: خانهٔ خویش مرد را بندست

شماره 17: دست وزارت در آن بلند مقامست

شماره 18: آن تو کری نه سخن باریکست

شماره 19: مردمست آن روسبی زن مردمست

شماره 20: مطبخ او ز دود پاکیزه‌ست

شماره 21: تازگی جهل ز پژمردن اوست

شماره 22: وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست

شماره 23: نبیره دوست من دشمن نه نیکوست

شماره 24: هر جا که ناله‌ایست دردیست

شماره 25: هر کرا از خرد و هش یاریست

شماره 26: کو دل آزاده‌ای کز تیغ او مجروح نیست

شماره 27: که مرا برگ پارسایی نیست

شماره 28: بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت

شماره 29: دوستی ویم به کاری نیست

شماره 30: حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست

شماره 31: گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست

شماره 32: جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست

شماره 33: متلاشی چو نفس حیوانیست

شماره 34: زده استادوار نیش به دست

شماره 35: تیغ الماس گون گرفته به دست

شماره 36: حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت

شماره 37: چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت

شماره 38: مانده در کار خویشتن مبهوت

حرف ث

شماره 39: می باز ندانند مذکر ز مونث

حرف ج

شماره 40: به تو اسرار هر دلی محتاج

حرف خ

شماره 41: پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ

حرف د

شماره 42: زینجا به فلک بر دو قبای ملکی داد

شماره 43: تا نیفتی ز پایهٔ امجاد

شماره 44: دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد

شماره 45: کافران کشت و قلعه‌ها بگشاد

شماره 46: نعمت داده از تو بستاناد

شماره 47: به نامه‌ای ز من آن قوم را نیامد یاد

شماره 48: دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد

شماره 49: اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد

شماره 50: همه رنگ لب معشوق دارد

شماره 51: بست دولت میان و کام گذارد

شماره 52: مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد

شماره 53: بر تو تهمت نهم ز روی خرد

شماره 54: گام چو در کوی طریقت نهاد

شماره 55: گر چه صورت به خاک تیره سپرد

شماره 56: صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

شماره 57: سیرت و صورتت چو بستان کرد

شماره 58: حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد

شماره 59: اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد

شماره 60: عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد

شماره 61: چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد

شماره 62: شبه از لعل پاکتر باشد

شماره 63: چون سکندر سفرپرست نشد

شماره 64: شاید ار زیر کی فرو ماند

شماره 65: چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند

شماره 66: خویشتن محتشم همی دارند

شماره 67: مرد را کوزهٔ فقع سازند

شماره 68: تا به رخسارشان فرو نگرند

شماره 69: گر چه پاکی ترا پلید کند

شماره 70: صبر کار تو خوب زود کند

شماره 71: سر گری را سخن‌سرای کند

شماره 72: که معاصیش هیچ غم نکند

شماره 73: تا کی این شعبده و وعده و این بند بود

شماره 74: نزد هر زیرکی کم از خر بود

شماره 75: تا چون هوات بر همه کس قادری بود

شماره 76: هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

شماره 77: کانکه ز تو زاد بلندان شود

شماره 78: که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

شماره 79: در صدر به جز تو کس نیاید

شماره 80: بنای مملکت ویران نماید

شماره 81: چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید

شماره 82: شادی مهتری به سر ناید

شماره 83: به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

شماره 84: چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید

شماره 85: که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

شماره 86: دمی بو که بی‌زای زحمت زید

شماره 87: در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید

شماره 88: گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

شماره 89: که کشف حال را در حال بی‌حالی زوال آید

شماره 90: فردا که به پیش تو رسول اجل آید

شماره 91: بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید

شماره 92: مجاز صفات وی از وی نهان شد

شماره 93: سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد

شماره 94: این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

شماره 95: تا یکی به ز ما قرین جوید

شماره 96: عهد بشکست و جاودانه نماند

حرف ر

شماره 97: کرکسان گرد او هزار هزار

شماره 98: درست گرددت این چون بپرسی از بیمار

شماره 99: زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار

شماره 100: زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

شماره 101: از همه معشوقگان معشوق‌تر

شماره 102: هیچ خر آن نبود هرگز حر

شماره 103: خانگاه محمد منصور

شماره 104: منه بر گردن چون سیم سنگور

حرف ز

شماره 105: تا بیابی ز جود ایشان چیز

شماره 106: از امیر سخا شدند عزیز

شماره 107: رسن گر بگیرد به بسیار چیز

حرف س

شماره 108: ملک تو ناقیاس و نامحسوس

شماره 109: نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

حرف ش

شماره 110: بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش

شماره 111: لیک محبوس مانده در تن خویش

شماره 112: بد مکن بر رهی کمانی خویش

حرف ع

شماره 113: هزاران سان عنا و درد جامع

حرف ف

شماره 114: که نشناسد مقفا را ز مردف

شماره 115: آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف

حرف گ

شماره 116: از کمان ختنی تیر خدنگ

شماره 117: خواجه خیاطی از سر فرهنگ

حرف ل

شماره 118: ظهور ماه معالی بر آسمان جلال

حرف م

شماره 119: من از آمیزش این چار گهر خویش توام

شماره 120: لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه‌ام

شماره 121: و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم

شماره 122: رو تو همی گویی که من نستهم

شماره 123: چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم

شماره 124: جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

شماره 125: اول و آخر، چو همی بنگرم

شماره 126: بر سر خاک باد پیمودم

شماره 127: بفگند هم اندر زمان ز پایم

شماره 128: روی بفروخت ولیکن ز الم

شماره 129: خواهم که قصیده‌ای بیارایم

شماره 130: من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

شماره 131: وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم

شماره 132: پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم

شماره 133: محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

شماره 134: صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

شماره 135: ما از تو به فضل و مردمی پیشیم

شماره 136: که زمانه ستمگریست عظیم

حرف ن

شماره 137: آب و می و لحن و خوش و بوستان

شماره 138: تا نگردی ز من گران گران

شماره 139: ندهد شادیی به طراران

شماره 140: باز کرده ز بهر دیدن عین

شماره 141: تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

شماره 142: ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن

شماره 143: نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

شماره 144: پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

شماره 145: کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

شماره 146: سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

شماره 147: کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

شماره 148: اندرین وقت همه بی‌سنگان

شماره 149: باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان

شماره 150: تو جود کریمانه با من بکن

شماره 151: دو زبان و دو روی گاه سخن

شماره 152: ذکر و شعر توام چو دین و چو دین

حرف و

شماره 153: آن دو حمال گام گستر تو

شماره 154: پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او

شماره 155: زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او

شماره 156: همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

شماره 157: علی نامی دریغ این نام بر تو

شماره 158: نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

شماره 159: برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

حرف ه

شماره 160: وز تو خرگاه چون سپهر از ماه

شماره 161: کرد روزیش از آن جهان آگاه

شماره 162: باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

شماره 163: باد بر افزون چو مه یکشبه

شماره 164: چنین باشد کسی را کو درم نه

شماره 165: واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

شماره 166: رخت بر تخت عیسی آورده

شماره 167: وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

حرف ی

شماره 168: سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

شماره 169: بر در میدان این درگاه طنازی کنی

شماره 170: ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

شماره 171: بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی

شماره 172: گفتم او را که به نزدیک من آی

شماره 173: نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

شماره 174: که از خوب گویی و از خوشخویی

شماره 175: ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

شماره 176: به فعل اندر نیاید زو درشتی

شماره 177: چه عطایی از او چه عاریتی

شماره 178: آخر چو نکو نکو نگه کردی

شماره 179: قصه ز روزن و سرای آری

شماره 180: داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری

شماره 181: چون فرورید قوم او پسری

شماره 182: شد یار فلک عقل فلکسای معزی

شماره 183: که گر شدی معزی تو دایم همی زی

شماره 184: زن تو راستست و تو کاژی

شماره 185: از پی بخششت ای خواجه علی

شماره 186: من نیز بگویم ار نجوشی

شماره 187: یا مسیح از آسمان آید همی

شماره 188: نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی

شماره 189: اندر حکایت خلفا زید باهلی

شماره 190: یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی

شماره 191: خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

شماره 192: بینم مضرت تن و نقصان جان همی

شماره 193: در پیشش ار نیافتمی روی زردمی

شماره 194: وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی

شماره 195: که اکنونست بیشک زندگانی

شماره 196: چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

شماره 197: نیازارم از تو بدین بدگمانی

شماره 198: شد ز &8230; روا که مابونی

شماره 199: برد از هر دو بلا روسیهی

شماره 200: با کژی خوارتر ز خار بوی

شماره 201: آنچه گوید مگوی عقل مگوی

شماره 202: همچون بلندنی که بود بر بلندیی

شماره 203: نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

ترجیعات

شمارهٔ ۱ - ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد

شمارهٔ ۲ - ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

ترکیبات

شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد

شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

مسمطات

شمارهٔ ۱ - افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

شمارهٔ ۲ - از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی

رباعیات

حرف ا

رباعی شماره 1: عشقست مرا بهینه‌تر کیش بتا

رباعی شماره 2: در دست منت همیشه دامن بادا

رباعی شماره 3: عشقا تو در آتش نهادی ما را

رباعی شماره 4: آنی که قرار با تو باشد ما را

رباعی شماره 5: ای کبک شکار نیست جز باز ترا

رباعی شماره 6: هر چند بسوختی به هر باب مرا

رباعی شماره 7: چون دوست نمود راه طامات مرا

رباعی شماره 8: در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا

رباعی شماره 9: در دل ز طرب شکفته باغیست مرا

رباعی شماره 10: اندوه تو دلشاد کند مرجان را

رباعی شماره 11: کی باشد که ز طلعت دون شما

رباعی شماره 12: گردی نبرد ز بوسه از افسر ما

رباعی شماره 13: در دل کردی قصد بداندیشی ما

حرف ب

رباعی شماره 14: زان سوزد چشم تو زان ریزد آب

رباعی شماره 15: تا در چشمم نشسته بودی در تاب

رباعی شماره 16: چگونه‌ای، داد جواب

رباعی شماره 17: گفتی که کیت بینم ای در خوشاب

رباعی شماره 18: آنکس که ز عابدی در ایام شراب

رباعی شماره 19: روزاز دورخت بروشنی ماند عجب

رباعی شماره 20: ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب

رباعی شماره 21: لبهات می ست و می بود اصل طرب

رباعی شماره 22: نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب

رباعی شماره 23: تا بشنیدم که گرمی از آتش تب

رباعی شماره 24: از روی تو و زلف تو روز آمد و شب

رباعی شماره 25: تا دیده‌ام آن سیب خوش دوست فریب

حرف ت

رباعی شماره 26: بی‌خوابی شب جان مرا گر چه بکاست

رباعی شماره 27: ای جان عزیز تن بباید پرداخت

رباعی شماره 28: آن موی که سوز عاشقان می‌انگیخت

رباعی شماره 29: در دوستی ای صنم چو دادم دادت

رباعی شماره 30: ای مانده زمان بنده اندر یادت

رباعی شماره 31: ای کرده فلک به خون من نامزدت

رباعی شماره 32: صدبار به بوسه آزمودم پارت

رباعی شماره 33: ای خواجه محمد ای محامد سیرت

رباعی شماره 34: زین پس هر چون که داردم دوست رواست

رباعی شماره 35: خورشید به زیر دام معشوقهٔ ماست

رباعی شماره 36: بیرون جهان همه درون دل ماست

رباعی شماره 37: روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست

رباعی شماره 38: هر باطل را که رهگذر بر گل ماست

رباعی شماره 39: هجرت به دلم چو آتشی در پیوست

رباعی شماره 40: دستی که حمایل تو بودی پیوست

رباعی شماره 41: تا زلف بتم به بند زنجیر منست

رباعی شماره 42: خواهم که به اندیشه و یارای درست

رباعی شماره 43: گفتم پس از آنهمه طلبهای درست

رباعی شماره 44: مستست بتا چشم تو و تیر به دست

رباعی شماره 45: ای مه تویی از چهار گوهر شده هست

رباعی شماره 46: چون من به خودی نیامدم روز نخست

رباعی شماره 47: ای چون گل و مل در به در و دست به دست

رباعی شماره 48: ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست

رباعی شماره 49: لشکرگه عشق عارض خرم تست

رباعی شماره 50: گیرم که چو گل همه نکویی با تست

رباعی شماره 51: محراب جهان جمال رخسارهٔ تست

رباعی شماره 52: امروز ببر زانچه ترا پیوندست

رباعی شماره 53: بر من فلک ار دست جفا گستردست

رباعی شماره 54: تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست

رباعی شماره 55: در دام تو هر کس که گرفتارترست

رباعی شماره 56: مژگان و لبش عذر و عذابی دگرست

رباعی شماره 57: هر خوش پسری را حرکات دگرست

رباعی شماره 58: هر روز مرا با تو نیازی دگرست

رباعی شماره 59: در شهر هر آنکسی که او مشهورست

رباعی شماره 60: غم خوردن این جهان فانی هوسست

رباعی شماره 61: در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست

رباعی شماره 62: گر گویم جان فدا کنم جان نفسست

رباعی شماره 63: تا این دل من همیشه عشق اندیش‌ست

رباعی شماره 64: زین روی که راه عشق راهی تنگ‌ست

رباعی شماره 65: ار نیست دهان فزونت ار هست کمست

رباعی شماره 66: تنگی دهن یار ز اندیشه کمست

رباعی شماره 67: هر روز مرا ز عشق جان انجامت

رباعی شماره 68: آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست

رباعی شماره 69: آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست

رباعی شماره 70: برهان محبت نفس سرد منست

رباعی شماره 71: شبها ز فراق تو دلم پر خونست

رباعی شماره 72: آن روز که بیش با من او را کینست

رباعی شماره 73: در مرگ حیات اهل داد و دینست

رباعی شماره 74: آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

رباعی شماره 75: آنکس که به یاد او مرا کار نکوست

رباعی شماره 76: ایام درشت رام بهرام شه‌ست

رباعی شماره 77: هر چند بلای عشق دشمن کامیست

رباعی شماره 78: در دام تو هر کس که گرفتارترست

رباعی شماره 79: چندان چشمم که در غم هجر گریست

رباعی شماره 80: گویند که راستی چو زر کانیست

رباعی شماره 81: کمتر ز من ای جان به جهان خاکی نیست

رباعی شماره 82: اندر عقب دکان قصاب گویست

رباعی شماره 83: زلفین تو تا بوی گل نوروزیست

رباعی شماره 84: عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت

رباعی شماره 85: روزی که رطب داد همی از پیشت

رباعی شماره 86: نوری که همی جمع نیابی در مشت

رباعی شماره 87: بس عابد را که سرو بالای تو کشت

رباعی شماره 88: صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت

رباعی شماره 89: بویی که مرا ز وصل یار آمد رفت

رباعی شماره 90: ای عالم علم پیشگاه تو برفت

رباعی شماره 91: رازی که سر زلف تو با باد بگفت

رباعی شماره 92: چون دید مرا رخانش چون گل بشکفت

رباعی شماره 93: افلاک به تیر عشق بتوانم سفت

رباعی شماره 94: تا کی باشم با غم هجران تو جفت

رباعی شماره 95: در خاک بجستمت چو خور یافتمت

رباعی شماره 96: ای دیدهٔ روشن سنایی ز غمت

رباعی شماره 97: از ظلمت چون گرفته ما هم ز غمت

رباعی شماره 98: دل خسته و زار و ناتوانم ز غمت

رباعی شماره 99: هر چند دلم بیش کشد بار غمت

رباعی شماره 100: سرو چمنی یاد نیاید ز منت

رباعی شماره 101: زین رفتن جان ربای درد افزایت

رباعی شماره 102: آتش در زن ز کبریا در کویت

حرف ج

رباعی شماره 103: هستی تو سزای این و صد چندین رنج

حرف ح

رباعی شماره 104: اندر همه عمر من بسی وقت صبوح

حرف د

رباعی شماره 105: هر جاه ترا بلندی جوزا باد

رباعی شماره 106: ای شاخ تو اقبال و خرد بارت باد

رباعی شماره 107: گوشت سوی عاقلان غافل‌وش باد

رباعی شماره 108: زلفینانت همیشه خم در خم باد

رباعی شماره 109: نور بصرم خاک قدمهای تو باد

رباعی شماره 110: اصل همه شادی از دل شاد تو باد

رباعی شماره 111: از کبر چو من طبع تو بگریخته باد

رباعی شماره 112: گردی که ز دیوار تو برباید باد

رباعی شماره 113: کاری که نه کار تست ناساخته باد

رباعی شماره 114: چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد

رباعی شماره 115: آن را شایی که باشم از عشق تو شاد

رباعی شماره 116: آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد

رباعی شماره 117: ما را بجز از تو عالم افروز مباد

رباعی شماره 118: در دیدهٔ خصم نیک روی تو مباد

رباعی شماره 119: آب از اثر عارض تو می گردد

رباعی شماره 120: تن در غم تو در آب منزل دارد

رباعی شماره 121: هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد

رباعی شماره 122: از روی تو دیده‌ها جمالی دارد

رباعی شماره 123: با هجر تو بنده دل خمین می‌دارد

رباعی شماره 124: ای صورت تو سکون دلها چو خرد

رباعی شماره 125: گه جفت صلاح باشم و یار خرد

رباعی شماره 126: من چون تو نیابم تو چو من یابی صد

رباعی شماره 127: روزی که بود دلت ز جانان پر درد

رباعی شماره 128: گر خاک شوم چو باد بر من گذرد

رباعی شماره 129: بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد

رباعی شماره 130: از دور مرا بدید لب خندان کرد

رباعی شماره 131: سودای توام بی‌سر و بی‌سامان کرد

رباعی شماره 132: روزی که سر از پرده برون خواهی کرد

رباعی شماره 133: چون چهرهٔ تو ز گریه باشد پر درد

رباعی شماره 134: گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد

رباعی شماره 135: منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد

رباعی شماره 136: رو گرد سراپردهٔ اسرار مگرد

رباعی شماره 137: آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد

رباعی شماره 138: بس دل که غم سود و زیان تو خورد

رباعی شماره 139: هر کو به جهان راه قلندر گیرد

رباعی شماره 140: چون پوست کشد کارد به دندان گیرد

رباعی شماره 141: این اسب قلندری نه هر کس تازد

رباعی شماره 142: گبری که گرسنه شد به نانی ارزد

رباعی شماره 143: بادی که ز کوی آن نگارین خیزد

رباعی شماره 144: ای آنکه برت مردم بد، دد باشد

رباعی شماره 145: دشنام که از لب تو مهوش باشد

رباعی شماره 146: تو شیردلی شکار تو دل باشد

رباعی شماره 147: این ضامن صبر من خجل خواهد شد

رباعی شماره 148: در راه قلندری زیان سود تو شد

رباعی شماره 149: بالای بتان چاکر بالای تو شد

رباعی شماره 150: از فقر نشان نگر که در عود آمد

رباعی شماره 151: در هجر توام قوت یک آه نماند

رباعی شماره 152: نارفته به کوی صدق در گامی چند

رباعی شماره 153: نقاش که بر نقش تو پرگار افگند

رباعی شماره 154: مرغان که خروش بی‌نهایت کردند

رباعی شماره 155: ای گل نه به سیم اگر به جانت بخرند

رباعی شماره 156: این بی‌ریشان که سغبهٔ سیم و زرند

رباعی شماره 157: سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند

رباعی شماره 158: سادات به یک بار همه مهجورند

رباعی شماره 159: با یاد تو جام زهر چون نوش کشند

رباعی شماره 160: تا عشق قد تو همچو چنبر نکند

رباعی شماره 161: عشق تو کرای شادی و غم نکند

رباعی شماره 162: بسیار مگو دلا که سودی نکند

رباعی شماره 163: یک دم سر زلف خویش پر خم نکند

رباعی شماره 164: عشاق اگر دو کون پیش تو نهند

رباعی شماره 165: عشق و غم تو اگر چه بی‌دادانند

رباعی شماره 166: آنها که اسیر عشق دلدارانند

رباعی شماره 167: آنها که درین حدیث آویخته‌اند

رباعی شماره 168: دیده ز فراق تو زیان می‌بیند

رباعی شماره 169: آن روز که مهر کار گردون زده‌اند

رباعی شماره 170: تا در طلب مات همی کام بود

رباعی شماره 171: آن ذات که پروردهٔ اسرار بود

رباعی شماره 172: هر بوده که او ز اصل نابود بود

رباعی شماره 173: دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد

رباعی شماره 174: زن، زن ز وفا شود ز زیور نشود

رباعی شماره 175: ترسم که دل از وصل تو خرم نشود

رباعی شماره 176: یک روز دلت به مهر ما نگراید

رباعی شماره 177: آنی که فدای تو روان می‌باید

رباعی شماره 178: گاهی فلکم گریستن فرماید

رباعی شماره 179: روزی که بتم ز فوطه رخ بنماید

رباعی شماره 180: مردی که به راه عشق جان فرساید

رباعی شماره 181: آن باید آن که مرد عاشق آید

رباعی شماره 182: آن عنبر نیم تاب در هم نگرید

رباعی شماره 183: دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید

رباعی شماره 184: اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید

رباعی شماره 185: ای دیدن تو راحت جانم جاوید

رباعی شماره 186: ای خورشیدی که نورت از روی امید

رباعی شماره 187: یک ذره نسیم خاک پایت بوزید

حرف ر

رباعی شماره 188: گویی که من از بلعجبی دارم عار

رباعی شماره 189: چون از اجل تو دید بر لوح آثار

رباعی شماره 190: نازان و گرازان به وثاق آمد یار

رباعی شماره 191: از غایت بی‌تکلفی ما در هر کار

رباعی شماره 192: نه چرخ به کام ما بگردد یک بار

رباعی شماره 193: بخت و دل من ز من برآورد دمار

رباعی شماره 194: ای گشته چو ماه و همچو خورشید سمر

رباعی شماره 195: ای روی تو رخشنده‌تر از قبلهٔ گبر

رباعی شماره 196: آن کس که چو او نبود در دهر دگر

حرف ز

رباعی شماره 197: بازی بنگر عشق چه کردست آغاز

رباعی شماره 198: هرگز دل من به آشکارا و به راز

رباعی شماره 199: اول تو حدیث عشق کردی آغاز

رباعی شماره 200: از عشق تو ای صنم به شبهای دراز

رباعی شماره 201: خوشخو شده بود آن صنم قاعده‌ساز

رباعی شماره 202: نادیده ترا چو راه را کردم باز

رباعی شماره 203: خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز

رباعی شماره 204: عقلی که همیشه با روانی دمساز

رباعی شماره 205: شب گشت ز هجران دل فروزم روز

رباعی شماره 206: ای گلبن نابسوده او باش هنوز

رباعی شماره 207: آسیمه سران بی‌نواییم هنوز

رباعی شماره 208: بر چرخ نهاده پای بستیم هنوز

رباعی شماره 209: ای در سر زلف تو صبا عنبر بیز

حرف س

رباعی شماره 210: درد دلم از طبیب بیهوده مپرس

رباعی شماره 211: ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس

رباعی شماره 212: خواندیم گرسنه ما ز دل یار هوس

رباعی شماره 213: ای چون هستی برده دل من به هوس

رباعی شماره 214: ای من به تو زنده همچو مردم به نفس

رباعی شماره 215: اندر طلبت هزار دل کرد هوس

رباعی شماره 216: شمعی که چو پروانه بود نزد تو کس

رباعی شماره 217: بادی که بیاوری به ما جان چو نفس

حرف ش

رباعی شماره 218: ای تن وطن بلای آن دلکش باش

رباعی شماره 219: ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش

رباعی شماره 220: با من ز دریچه‌ای مشبک دلکش

رباعی شماره 221: ای عارض گل پوش سمن پاش تو خوش

رباعی شماره 222: بر طرف قمر نهاده مشک و شکرش

رباعی شماره 223: چون نزد رهی درآیی ای دلبر کش

رباعی شماره 224: نی آب دو چشم داری ای حورافش

رباعی شماره 225: با سینهٔ این و آن چه گویی غم خویش

رباعی شماره 226: می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش

رباعی شماره 227: ای برده دل من چو هزاران درویش

رباعی شماره 228: گه در پی دین رویم و گه در پی کیش

رباعی شماره 229: هر چند بود مردم دانا درویش

رباعی شماره 230: دی آمدنی به حیرت از منزل خویش

رباعی شماره 231: آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش

رباعی شماره 232: از عشق تو ای سنگدل کافر کیش

حرف ع

رباعی شماره 233: معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع

حرف غ

رباعی شماره 234: از یار وفا مجوی کاندر هر باغ

رباعی شماره 235: نیکوتری از آب روان اندر باغ

رباعی شماره 236: نادیده من از عشق تو یک روز فراغ

رباعی شماره 237: ای بیماری سرو ترا کرده کناغ

رباعی شماره 238: در راه تو ار سود و زیانم فارغ

حرف ق

رباعی شماره 239: تا دید هوات در دلم غایت عشق

رباعی شماره 240: بر سین سریر سر سپاه آمد عشق

رباعی شماره 241: جز من به جهان نبود کس در خور عشق

رباعی شماره 242: تحویل کنم نام خود از دفتر عشق

رباعی شماره 243: جز تیر بلا نبود در ترکش عشق

رباعی شماره 244: گویند که کرده‌ای دلت بردهٔ عشق

رباعی شماره 245: کی بسته کند عقل سراپردهٔ عشق

رباعی شماره 246: چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق

رباعی شماره 247: خورشید سما بسوزد از سایهٔ عشق

رباعی شماره 248: آن روز که شیر خوردم از دایهٔ عشق

حرف ک

رباعی شماره 249: کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک

رباعی شماره 250: ای آصف این زمانه از خاطر پاک

رباعی شماره 251: زین پیش به شبهای سیاه شبه‌ناک

حرف ل

رباعی شماره 252: ناید به کف آن زلف سمن مال به مال

رباعی شماره 253: هر چند شدم ز عش تو خوار و خجل

رباعی شماره 254: ای عهد تو عهد دوستان سر پل

رباعی شماره 255: از گفتهٔ بد گوی تو چون هر عاقل

رباعی شماره 256: با چهرهٔ آن نگار خندان ای گل

رباعی شماره 257: ای عمر عزیز داده بر باد ز جهل

حرف م

رباعی شماره 258: در عشق تو خفته همچو ابروی توام

رباعی شماره 259: از روی عتاب اگر چه گویی سردم

رباعی شماره 260: بسیار ز عاشقیت غمها خوردم

رباعی شماره 261: بر دل ز غم فراق داغی دارم

رباعی شماره 262: هر بار ز دیده از تو در تیمارم

رباعی شماره 263: هر روز به درد از تو نویدی دارم

رباعی شماره 264: نامت پس ازین یارا به اسم دارم

رباعی شماره 265: در خوابگه از دل شب آتش بیزم

رباعی شماره 266: چون در غم آن نگار سرکش باشم

رباعی شماره 267: گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم

رباعی شماره 268: افسرده شد از دم دهانم دم چشم

رباعی شماره 269: گر با فلکم کنی برابر بیشم

رباعی شماره 270: روز آمد و برکشید خورشید علم

رباعی شماره 271: تیغ از کف و بازوی تو ای فخر امم

رباعی شماره 272: چون گل صنما جامه به صد جا چاکم

رباعی شماره 273: با دولت حسن دوست اندر جنگم

رباعی شماره 274: ای بسته به تو مهر و وفا یک عالم

رباعی شماره 275: ای گشته فراق تو غم‌افزای دلم

رباعی شماره 276: پر شد ز شراب عشق جانا جامم

رباعی شماره 277: یک بوسه بر آن لبان خندان نزنم

رباعی شماره 278: بی وصل تو زندگانی ای مه چکنم

رباعی شماره 279: گیرم ز غمت جان و خرد پیر کنم

رباعی شماره 280: دارد پشتم ز وعدهٔ خام تو خم

رباعی شماره 281: ای چون شکن زلف تو پشتم خم خم

رباعی شماره 282: از آمدنم فزود رنج بدنم

رباعی شماره 283: با ابر همیشه در عتابش بینم

رباعی شماره 284: فتحی که به آمدنت منصور شوم

رباعی شماره 285: در وصل شب و روز شمردیم بهم

رباعی شماره 286: مجرم رخ تو که ما بدو آساییم

رباعی شماره 287: چوبی بودم بود به گل در پایم

رباعی شماره 288: گفتم که مگر دل ز تو برداشته‌ایم

رباعی شماره 289: چون می دانی همه ز خاک و آبیم

رباعی شماره 290: یک چند در اسلام فرس تاخته‌ایم

رباعی شماره 291: راحت همه از غمی برانداخته‌ایم

رباعی شماره 292: از دیده درم خرید روی تو شدیم

رباعی شماره 293: ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم

رباعی شماره 294: زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم

رباعی شماره 295: کاری که نه با تو بی‌نظام انگاریم

رباعی شماره 296: تا ظن نبری که از تو آگاه‌تریم

رباعی شماره 297: مانندهٔ باد اگر چه بی‌پا و سریم

رباعی شماره 298: با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم

رباعی شماره 299: ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

رباعی شماره 300: قائم به خودی از آن شب و روز مقیم

رباعی شماره 301: قلاشانیم و لاابالی حالیم

حرف ن

رباعی شماره 302: هستیم ز بندگیت ما شاد ای جان

رباعی شماره 303: اکنون که ز دونی ای جهان گذران

رباعی شماره 304: عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان

رباعی شماره 305: یک شب غم هجران تو ای جان جهان

رباعی شماره 306: گه سوی من آیی از لطیفی پویان

رباعی شماره 307: آزار ترا گرچه نهادم گردن

رباعی شماره 308: اندر دریا نهنگ باید بودن

رباعی شماره 309: در بند بلای آن بت کش بودن

رباعی شماره 310: تا چند ز سودای جهان پیمودن

رباعی شماره 311: ای دیده ز هر طرف که برخیزد خس

رباعی شماره 312: گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن

رباعی شماره 313: فرمان حسود فتنه‌انگیز مکن

رباعی شماره 314: تا با خودی ارچه همنشینی با من

رباعی شماره 315: گه بردوزی به دامنم بر دامن

رباعی شماره 316: اکنون که ستد هوای تو داد از من

رباعی شماره 317: گه یار شوی تو با ملامت‌گر من

رباعی شماره 318: با من شب و روز گرم بودی به سخن

رباعی شماره 319: ای چون گل نوشکفته برطرف چمن

رباعی شماره 320: پندی دهمت اگر پذیری ای تن

رباعی شماره 321: ای یار قلندر خراباتی من

رباعی شماره 322: گر کرده بدی تو آزمون دل من

رباعی شماره 323: بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن

رباعی شماره 324: ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن

رباعی شماره 325: بی تیر غمت پشت کمان دارم من

رباعی شماره 326: غمهای تو در میان جان دارم من

رباعی شماره 327: بختی نه که با دوست درآمیزم من

رباعی شماره 328: ای بی سببی همیشه آزردهٔ من

رباعی شماره 329: چون آمد شد بریدم از کوی تو من

رباعی شماره 330: از عشوهٔ چرخ در امانم ز تو من

رباعی شماره 331: دلها همه آب گشت و جانها همه خون

رباعی شماره 332: در جنب گرانی تو ای نوشتکین

رباعی شماره 333: بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین

رباعی شماره 334: پار ارچه نمی‌کرد چو کفرم تمکین

حرف و

رباعی شماره 335: آب ارچه نمی‌رود به جویم با تو

رباعی شماره 336: ای طالع سعد روح فرخنده به تو

رباعی شماره 337: ای قامت سرو گشته کوتاه به تو

رباعی شماره 338: آنی که عدو چو برگ بیدست از تو

رباعی شماره 339: بی آنکه به کس رسید پیوند از تو

رباعی شماره 340: جز گرد دلم گشت نداند غم تو

رباعی شماره 341: ای مفلس ما ز مجلس خرم تو

رباعی شماره 342: ای بی تو دلیل اشهب و ادهم تو

رباعی شماره 343: چون موی شدم ز رشک پیراهن تو

رباعی شماره 344: دل سوخته شد در تف اندیشهٔ تو

رباعی شماره 345: ای زلف و رخ تو مایهٔ پیشهٔ تو

رباعی شماره 346: ای همت صد هزار کس در پی تو

رباعی شماره 347: دل کیست که گوهری فشاند بی تو

رباعی شماره 348: چون آتش تیز بی‌قرارم بی تو

رباعی شماره 349: ای عقل اگر چند شریفی دون شو

رباعی شماره 350: اندر ره عشق دلبران صادق کو

رباعی شماره 351: باز آن پسر چه زنخ خوش زن کو

رباعی شماره 352: ای معتبران شهر والیتان کو

حرف ه

رباعی شماره 353: گفتی گله کرده‌ای ز من با که و مه

رباعی شماره 354: ما ذات نهاده بر صفاتیم همه

رباعی شماره 355: گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه

رباعی شماره 356: از بهر یکی بوس به دو ماه ای ماه

رباعی شماره 357: با من ز دریچه‌ای مشبک دلخواه

رباعی شماره 358: زین عالم بی وفا بپردازی به

رباعی شماره 359: گر تو به صلاح خویش کم نازی به

رباعی شماره 360: جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه

حرف ی

رباعی شماره 361: با من دو هزار عشوه بفروخته‌ای

رباعی شماره 362: در جامه و فوطه سخت خرم شده‌ای

رباعی شماره 363: ای آنکه تو رحمت خدایی شده‌ای

رباعی شماره 364: تا نقطهٔ خال مشک بر رخ زده‌ای

رباعی شماره 365: هر چند به دلبری کنون آمده‌ای

رباعی شماره 366: در حسن چو عشق نادرست آمده‌ای

رباعی شماره 367: خشنودی تو بجویم ای مولایی

رباعی شماره 368: چون نار اگرم فروختن فرمایی

رباعی شماره 369: گفتم که ببرم از تو ای بینایی

رباعی شماره 370: ای سوسن آزاد ز بس رعنایی

رباعی شماره 371: تا تو ز درون وفای او می‌جویی

رباعی شماره 372: غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی

رباعی شماره 373: بیزار شو از خود که زیان تو تویی

رباعی شماره 374: مردی که برای دین سوارست تویی

رباعی شماره 375: چون حمله دهی نیک سوارا که تویی

رباعی شماره 376: خود ماه بود چنین منور که تویی

رباعی شماره 377: روشن‌تر از آفتاب و ماهی گویی

رباعی شماره 378: جایی که نمودی آن رخ روح‌افزای

رباعی شماره 379: با خصم تو از پی تو ای دهر آرای

رباعی شماره 380: در عشق تو ای شکر لب روح افزای

رباعی شماره 381: خود را چو عطا دهی فراوان مستای

رباعی شماره 382: در پیش خودم همی کنی آنجابی

رباعی شماره 383: شب را سلب روز فروزان کردی

رباعی شماره 384: صد چشمه ز چشم من براندی و شدی

رباعی شماره 385: ای رفته و دل برده چنین نپسندی

رباعی شماره 386: ای دل منیوش از آن صنم دلداری

رباعی شماره 387: در هر خم زلف مشکبیزی داری

رباعی شماره 388: زان چشم چو نرگس که به من در نگری

رباعی شماره 389: گیرم که غم هجر وصالم نخوری

رباعی شماره 390: از نکتهٔ فاضلان به اندام‌تری

رباعی شماره 391: گفتی که چو راه آشنایی گیری

رباعی شماره 392: باشد همه را چو بر ستارهٔ سحری

رباعی شماره 393: راهی که به اندیشهٔ دل می‌سپری

رباعی شماره 394: هست از دم من همیشه چرخ اندر دی

رباعی شماره 395: چون بلبل داریم برای بازی

رباعی شماره 396: گشتم ز غم فراق دیبا دوزی

رباعی شماره 397: در هجر تو گر دلم گراید به خسی

رباعی شماره 398: تا هشیاری به طعم مستی نرسی

رباعی شماره 399: در خدمت ما اگر زمانی باشی

رباعی شماره 400: تا چند ز جان مستمند اندیشی

رباعی شماره 401: ای عود بهشت فعل بیدی تا کی

رباعی شماره 402: بیداد تو بر جان سنایی تا کی

رباعی شماره 403: گر دنیا را به خاشه‌ای داشتمی

رباعی شماره 404: می خور که ظریفان جهان را دردی

رباعی شماره 405: گر آمدنم ز من بدی نامدمی

رباعی شماره 406: گر من سر ناز هر خسی داشتمی

رباعی شماره 407: گر من چو تو سنگین دل و ناخوش خومی

رباعی شماره 408: ای شمع ترا نگفتم از نادانی

رباعی شماره 409: ای آنکه مرا به جای عقل و جانی

رباعی شماره 410: پرسی که ز بهر مجلس افروختنی

رباعی شماره 411: یک روز نباشد که تو با کبر و منی

رباعی شماره 412: گفتم چو لبی بوسه ده‌ای بی‌معنی

رباعی شماره 413: تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی

رباعی شماره 414: جز راه قلندر و خرابات مپوی

رباعی شماره 415: گیرم که مقدم مقالات شوی

رباعی شماره 416: با هر تاری سوخته چون پود شوی

رباعی شماره 417: بر خاک نهم پیش تو سر گر خواهی

رباعی شماره 418: تا کی ز غم جهان امانی خواهی

رباعی شماره 419: از خلق ز راه تیز گوشی نرهی

رباعی شماره 420: تا شد صنما عشق تو همراه رهی

رباعی شماره 421: ای شور چو آب کامه و تلخ چو می

طریق التحقیق

بسم الله الرحمن الرحیم

اول ما خلق الله تعالی نوری

مدح امیرالمومنین علی ع

فی قدوم الخضر

در جواب حضرت خضر علیه السلام گوید

در سؤال از عقل کل و جواب او

در جواب عقل و سقیهم ربهم شراباً طهورا»

در شکایت احوال

هو الاول والآخروالظاهر والباطن وهو بکل شی‌ء علیم

فی الشکایه

فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

مفتاح ابواب الاسرار مصباح ارواح الابرار

و لقد کرمنا بنی آدم

افحسبتم انما خلقناکم عبثاً

اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک

کما تعیشون تموتون وکما تموتون تحشرون

حکایت

قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء

قائد نفوس السالکین و نزهه قلوب المحققین

لیس‌کمثله شی‌ء و هو السمیع البصیر

دع نفسک و تعال

من عرف نفسه فقد عرف ربه

حکایت

ما رایت شیئاً !لا ورایت الله فیه

صفت اصحاب الطریقه

فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر

انما اموالکم واولادکم فتنه

منهاج العارفین و معراج العاشقین

خطوتان وقد وصل

کل نفس ذائقة الموت ثم الیناترجعون

‌فی وحدانیة الله تعالی‌

حکایت

**

فصل در صفت عشق و محبت

اولیاء الله لایموتون ولکن ینتقلون من دار الی دار

فصل در اثبات رؤیت الله تعالی

لا تدرکه الابصار وهو یدرک الابصار، طلب الهدایة والتوفیق بالعمل الصالح

در صفت کبر و عجب

و ان علیک لعنتی الی یوم الدین‌

فصل در مذمّت مرائی و ریائی

الذین یذکرون الله قیاماً وقعوداً و علی جنوبهم‌

والذین جاهدوافینا لنهدینهم سبلنا، صدق الله‌

شرف المؤمن استغناؤه عن الناس

فصل فی ترک الدنیا والاعراض عنه

فصل فی ذکر القلب والتخلص فی العقل

انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون

فصل فی التسلیم

کل یوم هو فی شأن

فصل فی البلا

اذا اراد الله بقوم خیراً ابتلاهم فصل فی الضحی والبکاء

کثرة الضحک تمیت القلب

فصل فی الصبر والشکر

مناجات در تنزیه و تقدیس حضرت باری سبحانه تعالی

الایمان نصفان نصفه صبر ونصفه شکر

فصل فی العافیه

فاستقم کما اُ‌مرت و من تاب معک

در تنبیه غافل و مذمّت جاهل

الوحدة خیر من جلیس السوء والجلیس الصالح خیر من الوحده

اولئک کالانعام بل هم اضل واُ‌ولئک هم الغافلون

خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین

و ان منکم الا واردها کان علی ذلک حتماً مقضیاً

فصل در اکل و شرب

فصل فی الرزق

یفعل الله مایشاء و یحکم مایرید

یسئلونک عن الروح قل الروح من‌امرربی

خطاب به خورشید

والشمس وضحیها والقمراذا تلیها

فصل فی ذم الظلم

حکایت

الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم

در فضیلت عدالت

فصل فی ختم الکتاب

مدح سید کائنات و خاتم المرسلین

و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

vorood.png

 

دیوان حکیم‌ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی

 

 

مشخصات کتاب

 

سرشناسه : سنایی مجدود بن آدم ۴۷۳؟ - ۵۲۵؟ق
عنوان و نام پدیدآور : دیوان حکیم‌ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی با مقدمه و حواشی و فهرست بسعی و اهتمام مدرس رضوی
مشخصات نشر : تهران ابن سینا، ۱۳۴۱.
مشخصات ظاهری : قسز، ۱۲۳۲ ص نمونه
شابک : ۵۰۰ ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی
یادداشت : واژه نامه.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
شناسه افزوده : مدرس رضوی محمدتقی ۱۲۷۴-۱۳۶۵.
شماره کتابشناسی ملی : ۱۸۵۵۹۰

 

معرفی

 

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استاری داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.

 

دیوان اشعار

 

 

غزلیات

 

 

حرف ا

 

 

غزل شماره 1: احسنت و زه ای نگار زیبا

 

احسنت و زه ای نگار زیبا****آراسته آمدی بر ما
امروز به جای تو کسم نیست****کز تو به خودم نماند پروا
بگشای کمر پیاله بستان****آراسته کن تو مجلس ما
تا کی کمر و کلاه و موزه****تا کی سفر و نشاط صحرا
امروز زمانه خوش گذاریم****بدرود کنیم دی و فردا
من طاقت هجر تو ندارم****با تو چکنم به جز مدارا

 

غزل شماره 2: جمالت کرد جانا هست ما را

 

جمالت کرد جانا هست ما را****جلالت کرد ماها پست ما را
دل آرا ما نگارا چون تو هستی****همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد****بسان نرگس تو مست ما را
اگر روزی کف پایت ببوسم****بود بر هر دو عالم دست ما را
تمنای لبت شوریده دارد****چو مشکین زلف تو پیوست ما را
چو صیاد خرد لعل تو باشد****سر زلف تو شاید شست ما را
زمانه بند شستت کی گشاید****چو زلفین تو محکم بست ما را

 

غزل شماره 3: بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا

 

بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا****چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا
خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار****من ننشانم ز جان باد هوای ترا
کاش رخ من بدی خاک کف پای تو****بوسه مگر دادمی من کف پای ترا
گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من****بر سر و دیده نهم رایت رای ترا
تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من****جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا
بار نیامد دلم در شکن زلف تو****گر نه به گردن کشم بار بلای ترا
بنده سنایی ترا بندگی از جان کند****گوی کلاه ترا بند قبای ترا

 

غزل شماره 4: باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

 

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را****باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان****آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را****در میان بحر حیرت لولو فریاد را
خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند****هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را
هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد****ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را
گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم****چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را
زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا****کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را
قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم****همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را
خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات****چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را

 

غزل شماره 5: باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

 

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را****باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار****آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت****آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را
سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان****باز در کار آر نوک ناوک کین توز را
روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت****پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را
آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت****در میان روی نرگس بوستان افروز را
لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه****آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را
نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک****دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را
بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک****دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را

 

غزل شماره 6: می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

 

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را****زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را****در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را****بر شکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را
چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را****راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را

 

غزل شماره 7: جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

 

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را****زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را
توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من****زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی****جان مانی سجده کردی صورت پرویز را
با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب****جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را
جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا****وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را****ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را
گر شب وصلت نماید مر شب معراج را****نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را
اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم****رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را
آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا****در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را

 

غزل شماره 8: انعم‌الله صباح ای پسرا

 

انعم‌الله صباح ای پسرا****وقت صبح آمده راح ای پسرا
با می و ماه و خرابات بهار****خام خامست صلاح ای پسرا
با تو در صدر نشستیم هلا****در ده آواز مباح ای پسرا
خام ما خام تو و پختهٔ تست****تو ز می دار صراح ای پسرا
عاقبت خانه به زلف تو گذاشت****صورت فخر و فلاح ای پسرا
چشم بیمار تو ما را ببرید****ز صحیح و ز صحاح ای پسرا
از پی عارض چون صبح ترا****به نکورویی و راح ای پسرا
همه تسبیح سنایی این است****کانعم الله صباح ای پسرا

 

غزل شماره 9: ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

 

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را****تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی****خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند****توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین****بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را****وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را
ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود****بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

 

غزل شماره 10: در ده پسرا می مروق را

 

در ده پسرا می مروق را****یاران موافق موفق را
زان می که چو آه عاشقان از تف****انگشت کند بر آب زورق را
زان می که کند ز شعله پر آتش****این گنبد خانهٔ معلق را
هین خیز و ز عکس باده گلگون کن****این اسب سوار خوار ابلق را
در زیر لگد بکوب چون مردان****این طارم زرق پوش ازرق را
گه ساقی باش و گه حریفی کن****ترتیب فروگذار و رونق را
یک دم خوش باش تا چه خواهی کرد****این زهد مزور مزیق را
یک ره به دو باده دست کوته کن****این عقل دراز قد احمق را
بنمای به زیرکان دیوانه****از مصحف باطل آیت حق را
بر لاله مزن ز چشم سنبل را****بر پسته منه ز ناز فندق را
بیرون شو ازین دو رنگ و این ساعت****همرنگ حریر کن ستبرق را
مشکن به طمع مرا تو ای ممسک****چونان که جریر مر فرزدق را
گر طمع میان تهی سه حرف آمد****چار است میان تهی مطوق را
در تختهٔ اول ار بنوشتی****بی شکل حروف علم مطلق را
کم زان باری که در دوم تخته****چون نسخ کنی خط محقق را
در موضع خوشدلان و مشتاقان****موضوع فروگذار و مشتق را
شعر تر مطلق سنایی خوان****آتش در زن حدیث مغلق را

 

غزل شماره 11: چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

 

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را****یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید****مشتری گردد همیشه محنت مخراق را
زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت****محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را
هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد****کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را
ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی****دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را
گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار****پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را
هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد****زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را

 

غزل شماره 12: مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

 

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را****جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم****نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را****غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش****چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را
از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را****وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را
گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای****او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را
جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک****از برای کعبه چاکر بود باید میل را
آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت****در خم زلف از برای عاشقان قندیل را
ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی****از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

 

غزل شماره 13: ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

 

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را****بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم****بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم****همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را
دام کن بر طرف بام از حلقه‌های زلف خویش****چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان****زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را
چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست****بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

 

غزل شماره 14: ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

 

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را****ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر****خام در ده پخته را و پخته در ده خام را
قالب فرزند آدم آز را منزل شدست****انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را
نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود****ساقیا در ده شراب ارغوانی فام را
قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود****کار کار خویش دان اندر نورد این نام را
تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم****ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

 

غزل شماره 15: من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا

 

من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا****یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا
گر بود شایستهٔ غم خوردن تو جان من****این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا
گر نه عشقت سایهٔ من شد چرا هر گه که من****روی بر تابم ازو پویان ز پس باشد مرا
هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم****جملهٔ عالم طفیل آن نفس باشد مرا
هز رمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم****باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا
چون خیال خاکپایت می‌نبیند چشم من****بر وصال تو چگونه دست رس باشد مرا

 

غزل شماره 16: نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

 

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا****نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی****کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز****چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی****نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی****نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید****آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل****با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

 

غزل شماره 17: ای به بر کرده بی وفایی را

 

ای به بر کرده بی وفایی را****منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن****بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر****خوبی و لطف و روشنایی را
زود در گردنم فگن دلقی****برکش این رومی و بهایی را
چنگی و بربطی به گاه نشاط****جمله یاری دهند نایی را
با چنان روی و با چنان زلفین****منهزم کرده‌ای ختایی را
آتشی نزد ماست خیز و بیار****آبی و خاکی و هوایی را
بار ندهند نزد ما به صبوح****هیچ بیگانهٔ مرایی را
چون بود یار زشت پر معنی****چکنم جور هر کجایی را
چو شدی مست جای خواب بساز****وز میان بانگ زن سنایی را

 

غزل شماره 18: مرحبا مرحبا برای هلالا

 

مرحبا مرحبا برای هلالا****آسمان را نمای کل کمالا
چند ازین پرده ز آفتاب برون آی****جان ما را بخر ز دست خیالا
اندر آی اندر آی تا بشناسیم****از جمال تو حال را ز محالا
ای همه روی بر خرام به منظر****تا رهد دیده زین شب همه خالا
اشهب صبح در گریزد از شرم****چون بجنبد ز ابلق تو دوالا
روشنی را نشان به اوج شرف بر****تیرگی را فگن به برج و بالا
ای ز پرده زمانه آمده اینجا****مرحبا مرحبا تعالی تعالا
عقل و دینمان ببر تراست مباحا****جان و دلمان ببر تراست حلالا
تا سنایی چو دید گوید ای مه****حبذا و جهک المبارک فالا

 

غزل شماره 19: ای همه خوبی در آغوش شما

 

ای همه خوبی در آغوش شما****قبلهٔ جانها بر و دوش شما
ای تماشاگه عقل نور پاش****در میان لعل خاموش شما
وی امانت جای چرخ سبز پوش****بر کران چشمهٔ نوش شما
آهوان در بزم شیران در شکار****بندهٔ آن خواب خرگوش شما
آب مشک و باد عنبر برد پاک****بوی شمشاد قصب پوش شما
کار ما کردست در هم چون زره****جوشن مشکین پر جوش شما
چند خواهد گفت ما را نوش نوش****آن لب نوشین می نوش شما
چندمان چون چشم خود خواهید مست****ای به بی هوشی همه هوش شما
صد چو او در عاشقیها باشدی****همچو او حیران و مدهوش شما
حلقه چون دارند بر چشمش جهان****ای سنایی حلقه در گوش شما
چون سنایی عاشقی تا کی بود****با چنین یاری فراموش شما

 

غزل شماره 20: ای ز عشقت روح را آزارها

 

ای ز عشقت روح را آزارها****بر در تو عشق را بازارها
ای ز شکر منت دیدار تو****دیده بر گردن دل بارها
فتنه را در عالم آشوب و شور****با سر زلفین تو اسرارها
عاشقان در خدمت زلف تواند****از کمر بر ساخته زنارها
نیستم با درد عشقت لحظه‌ای****خالی از غمها و از تیمارها
بر امید روی چون گلبرگ تو****می‌نهم جان را و دل را خارها
تا سنایی بر حدیث چرب تست****غره چون کفتار بر گفتارها
دارد از باد هوس آبی بروی****با خیال خاک کویت کارها

 

غزل شماره 21: ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها

 

ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها****در آفتاب کرده ز عنبر کلالها
هاروت تو ز معجزه دارد لیلها****ماروت تو ز شعبده دارد مثالها
هر روز بامداد برآیی و بر زنی****از مشک سوده بر سمن تازه خالها
ای کاشکی ز خواسته مفلس نبودمی****تا کردمی فدای جمال تو مالها
نی بر امید فضل گذارم همی جهان****آخر کند خدای دگرگونه حالها

 

غزل شماره 22: ما باز دگر باره برستیم ز غمها

 

ما باز دگر باره برستیم ز غمها****در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها
کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها****دادیم به خود راه بلاها و المها
اول به تکلف بنوشتیم کتبها****و آخر ز تحیر بشکستیم قلمها
لبیک زدیم از سر دعوی چو سنایی****بر عقل زدیم از جهت عجز رقمها
اسباب صنمهاست چو احرام گرفتیم****در شرط نباشد که پرستیم صنمها

 

حرف ب

 

 

غزل شماره 23: فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

 

فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب****فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب
این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان****وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب
بردوش غایه کش او زهره می‌رود****چون کیقباد و قیصر پانصدش در رکیب
یوسف نبود هرگز چون او به نیکویی****چون سامری هزارش چاکر گه فریب
آسیب عاشقی و غم عشق و گمرهی****تا روی او بدید پس آن طرفه‌ها و زیب
غمخانه برگزید و ره عشق و گمرهی****هر روز می برآرد نوعی دگر ز جیب
بسترد و گفت چون که سنایی همه ز جهل****بنبشت در هوای غم عشق صد کتیب

 

غزل شماره 24: از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب

 

از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب****که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب
بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی****خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب
من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم****که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب
برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم****همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب
همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت کافر****مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب
مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی****نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب
دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر****همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب

 

حرف ت

 

 

غزل شماره 25: ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات

 

ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات****هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات
هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم****در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات
حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون****چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات
در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو****یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات
هر گه که بگشایی دهن گردد جهان پر نسترن****بر تو ثنا گوید چو من ریگ و مطر سنگ و نبات
عالی چو کعبه کوی تو نه خاکپای روی تو****بر دو لب خوشبوی تو جان را به دل دارد حیات
برهان آن نوشین لبت چون روز گرداند شبت****وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بنات
بر ما لبت دعوت کنی بر ما سخن حجت کنی****وقتی که جان غارت کنی چون صوفیان در ده صلات
باز ار بکشتی عاجزی بنمای از لب معجزی****چون از عزی نبود عزی لا را بزن بر روی لات
غمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد****یک دیده اینجا دجله شد یک دیده آنجا شد فرات
جان سنایی مر ترا از وی حذر کردن چرا****از تو گذر نبود ورا هم در حیات و هم ممات
ای چون ملک گه سامری وی چون فلک گه ساحری****تا بر تو خوانم یک سری «الباقیات الصالحات»

 

غزل شماره 26: دوش مرا عشق تو از جامه برانگیخت

 

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت****بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم****آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
باد جدا کرد زلفکان تو از هم****مشک سیه با گل سپید برآمیخت
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش****اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
بس بود این باد سرد باده نخواهم****کش دل مسکین به دام ذره در آویخت

 

غزل شماره 27: این رنگ نگر که زلفش آمیخت

 

این رنگ نگر که زلفش آمیخت****وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
وین عشوه‌نگر که چشم او داد****دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش****در دام سر دو زلفش آویخت
افتاد به دام زلف آن بت****هر دل که ز چشمکانش بگریخت
بفروخت دل من آتش عشق****وانگاه بدین سرم فرو ریخت
بر خاک نهم به پیش آن روی****کین عشق مرا چو خاک بر بیخت

 

غزل شماره 28: تا نقش خیال دوست با ماست

 

تا نقش خیال دوست با ماست****ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد****والله که میان خانه صحراست
وانجا که مراد دل برآمد****یک خار به از هزار خرماست
گر چه نفس هوا ز مشکست****ورچه سلب زمین ز دیباست
هر چند شکوفه بر درختان****چون دو لب دوست پر ثریاست
هر چند میان کوه لاله****چون دیده میان روی حوراست
چون دولت عاشقی در آمد****اینها همه از میانه برخاست
هرگز نشود به وصل مغرور****هر دیده که در فراق بیناست
اکنون که ز باغ زاغ کم شد****بلبل ز گل آشیانه آراست
بر هر سر شاخ عندلیبی‌ست****زین شکر که زاغ کم شد و کاست
فریاد همی کند که باری****امروز زمانه نوبت ماست

 

غزل شماره 29: از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست

 

از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست****صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست
میدان مهر او نه به کام سمند ماست****درع وفای او نه به بالای پست ماست
دیریست تا به یادش می نوش می‌کنم****کس را نگفت او که فلان مرد مست ماست
با پاسبان کویش در خاک می‌رویم****هر چند فرق فرقد جای نشست ماست
چون مات برد ماست همه کس حریف ماست****وانجا که نیستیست همه عین هست ماست

 

غزل شماره 30: ای مسلمانان مرا در عشق آب بت غیر تست

 

ی مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست****عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست
عشق دریای محیط و آب دریا آتشست****موجها آید که گویی کوههای ظلمتست
در میان لجه‌اش سیصد نهنگ داوری****بر کران ساحلش صد اژدهای هیبتست
کشتیش از اندهان ولنگرش از صابری****بادبانش رو نهاده سوی باد آفتست
مر مرا بی من در آن دریای ژرف انداخته****بر مثال رادمردی کش لباس خلتست
مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم****گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمتست

 

غزل شماره 31: ماهرویا در جهان آوازهٔ تست

 

ماهرویا در جهان آوازهٔ تست****کارهای عاشقان ناساخته از ساز تست
هر کجا نظمیست شیرین قصه‌های عشق تست****هر کجا نثریست زیبا نامهای ناز تست
باز عشقت جمله باز آن را چو تیهو صید کرد****هست عالی همت آن بازی که صید باز تست
صدهزاران دل فدا بادا دلی را کو ز عشق****سال و ماه و روز و شب مشغول شاهد باز تست
دلبرا دلهای مردان جمله ملک غنج تست****گلرخا جانهای پاکان جمله ملک ناز تست
آسمان تند و سرکش زیر دست و رام تست****روزگار تند و توسن دایهٔ انباز تست
هر کجا چشمیست بینا بارگاه عشق تست****هر کجا گوشیست والا عاشق آواز تست

 

غزل شماره 32: تا گل لعل روی بنمودست

 

تا گل لعل روی بنمودست****بلبل از خرمی نیاسودست
دیرگاهست تا چو من بلبل****عاشق بوستان و گل بودست
روز و شب گر بنغنوم چه عجب****پیش معشوق کس بنغنودست
من غلام زبان آن بلبل****کو گل لعل روش بستودست
ساقیا وقت گل چو گل می ده****وقت گل تو به کس نفرمودست

 

غزل شماره 33: این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست

 

این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست****وین چه کمالست باز کز شرف نام تست
جان همه جانها کوثر و تسنیم تست****نقل همه نقلها پسته و بادام تست
سرمهٔ چشم سپهر تربت درگاه تست****حلقهٔ گوش سروش صدمهٔ پیغام تست
تکیه گه جان و دل گه رخ و گه زلف تست****بوسه گه چشم و لب گه در و گه بام تست
تقویت عاقلان لطف به تقدیر تست****تربیت عاشقان ناز به اندام تست
تا تو به شوخی گری پخته شود کار خام****کانکه درین روزگار سوخته بر خام تست
لهو و هوس را همی عشق شمردند خلق****عشق نه آنست چیست آنکه به هنگام تست
گام برون نه یکی کز پی بوسیدنش****مردمک دیده‌ها منتظر گام تست
طبع سناییت را توسنی اندر سرست****رایض او تا تویی توسن او رام تست

 

غزل شماره 34: تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست

 

تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست****وای مسکین عاشقی کو را دل اندر چنگ تست
عاشق مسکین چه داند کرد با نیرنگ تو****جادوی بلبل اسیر چشم پر نیرنگ تست
نافهٔ آهو غلام زلف عنبر بوی تست****عنبر سارا رهین خط سبز از رنگ تست
تا نهفته مشک باشد مر ترا در زیر سیم****دستهای عاشقان یکباره زیر سنگ تست
من به رنگ تو ندیدم هیچ کس را در جهان****بر تو عاشق باد هر کو در جهان همرنگ تست

 

غزل شماره 35: ماه شب گمرهان عارض زیبای تست

 

ماه شب گمرهان عارض زیبای تست****سرو دل عاشقان قامت رعنای تست
همت کروبیان شعبدهٔ دست تست****سرمهٔ روحانیان خاک کف پای تست
رای همه زیرکان بستهٔ تقدیر تست****جان همه عاشقان سغبهٔ سودای تست
وصل تو سیمرغ گشت بر سر کوی عدم****خاطر بی خاطران مسکن و ماوای تست
بر فلک چارمین عیسی موقوف را****وقت خروج آمدست منتظر رای تست
موسا چون مست گشت عربده آغاز کرد****صبر به غایت رسید وقت تجلای تست

 

غزل شماره 36: بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست

 

بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست****بر دو لب هم درد و هم درمان تراست
گر دو صد یعقوب داری زیبدت****کانچه یوسف داشت صد چندان تراست
خندهٔ تو چون دم عیساست کو****هر چه در لب داشت در دندان تراست
چند گویی کان و کان یک ره ببین****کانچه در کانست در ارکان تراست
چند گویی جان و جان یک دم بخند****کانچه در جانست در مرجان تراست
از لطیفی آنت جان خواند از آنک****هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست
هر زمان گویی همی چوگان من****گوی از آن کیست گر چوگان تراست
چون همی دانی که میدان آن تست****گوی هم می دان که در میدان تراست
بنده گر خوبست گر زشت آن تست****عاشق ار دانا و گر نادان تراست
صورت ار با تو نباشد گو مباش****خاک بر سر جسم را چون جان تراست
من ترا هرگز بنگذارم ولیک****گر تو بگذاری مرا فرمان تراست
هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت****دولتی مرغی که این آسان‌تر است

 

غزل شماره 37: تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست

 

تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست****فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست
هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا****بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا****جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست
تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم****سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست

 

غزل شماره 38: ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست

 

ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست****بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست
هم حیات از لب نمودن هم شفا از رخ چو حور****با دم عیسی و دست موسی عمران تراست
در سر زلف نشان از ظلمت اهریمنست****بر دو رخ از نور یزدان حجت و برهان تراست
ای چراغ دل نمی‌دانی که اندر وصل و هجر****دوزخ بی مالک و فردوس بی رضوان تراست
در میان اهل دین و اهل کفر این شور چیست****گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
از جمال و از بهایت خیره گردد سرو و مه****سرو بستانی تو داری ماه بی کیوان تراست
آنچه بت‌گر کرد و جادو دید جانا باطل است****در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست
گر من از حواری جنت یاد نارم شایدم****کانچه حورالعین جنت داشت صد چندان تراست
از همه خوبان عالم گوی بردی شاد باش****داوری حاجت نیاید ای صنم فرمان تراست
در همه جایی سنایی چاکر و مولای تست****گر برانی ور بخوانی ای صنم فرمان تراست
این چنین صیدی که در دام تو آمد کس ندید****گوی گردون بس که اکنون نوبت میدان تراست

 

غزل شماره 39: هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

 

هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست****گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال****هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی****بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست
باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر****خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست
از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب****از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست
یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد****کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست

 

غزل شماره 40: راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست

 

راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست****کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین****چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان****زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل****کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست

 

غزل شماره 41: ای پر در گوش من ز چنگت

 

ای پر در گوش من ز چنگت****وی پر گل چشم من زرنگت
هنگام سماع بر توان چید****تنگ شکر از دهان تنگت
چون چنگ به چنگ بر نهادی****آید ز هزار زهره ننگت
چون شوخ نه ای بسان نرگس****کی باده دهد چو باد رنگت
هم صورت آهویی به دیده****زنیست تکبر پلنگت
در صلح چگونه‌ای که باری****شهریست پر از شکر ز جنگت
ای چشم خوشت مرا چو دیده****یک روز مباد آژرنگت

 

غزل شماره 42: توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

 

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست****دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت****وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد****حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست
ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید****ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست
با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب****بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مست
پارسایی را بود در عشق تو بازار سست****پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست
جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای****جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست
شادی و آرام نبود هر کرا وصل تو نیست****هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست

 

غزل شماره 43: زان چشم پر از خمار سرمست

 

زان چشم پر از خمار سرمست****پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه****ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر****بی دست و کمان و قبضه و شست
بس کس که ز عشق غمزهٔ او****زنار چهار کرد بر بست
برد او دل عاشقان آفاق****پیچند بر آن دو زلف چون شست
چون دانست او که فتنه بر خاست****متواری شد به خانه بنشست
یک شهر ازو غریو دارند****زان نیست شگفت جای آن هست
دارند به پای دل ازو بند****دارند به فرق سر ازو دست
تا عزم جفا درست کرد او****دست همه عاشقانش بشکست

 

غزل شماره 44: دوست چنان باید کان منست

 

دوست چنان باید کان منست****عشق نهانی چه نهان منست
عاشق و معشوق چو ما در جهان****نیست دگر آنچه گمان منست
جان جهان خواند مرا آن صنم****تا بزیم جان جهان منست
کیست درین عالم کو را دگر****یار وفادار چنان منست
حال ببین پیش بپرس از همه****تا تو نگویی به زبان منست
دوش مرا گفت که آن توام****آن منست ار چه نه آن منست

 

غزل شماره 45: تا خیال آن بت قصاب در چشم منست

 

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است****زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ****بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم****جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست****از برای آنکه من در آب و او در روغن است
گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب****کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است
جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف****گر چه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است
از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری****آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است
هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی****پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است
ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک****کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است
بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک****گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است
هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل****جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است
هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من****خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است
جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا****تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است
از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش****آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است
گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست****گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است
گر چه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی****در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است

 

غزل شماره 46: ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست

 

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست****لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم****چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست
عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز****زیرا که جمال تو ز اندازه برونست
در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست****در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست
تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم****چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست
ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست****کز عشق تو حال من دل سوخته چونست
از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک****بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست

 

غزل شماره 47: ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

 

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست****بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین****آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین****بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست
برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما****چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست
خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس****زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست
خواهی که کاروان سلامت بود ترا****همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست
بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز****تا همچو من نژند نمانی به دام دوست
با خود بیار خاک سر کوی او به من****تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست
بینا مباد چشم من ار سوی چشم من****بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست
گر دوست را به غربت من خوش بود همی****ای من رهی غربت و ای من غلام دوست
از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او****بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست

 

غزل شماره 48: دارم سر خاک پایت ای دوست

 

دارم سر خاک پایت ای دوست****آیم به در سرایت ای دوست
آنها که به حسن سرفرازند****نازند به خاکپایت ای دوست
چون رای تو هست کشتن من****راضی شده‌ام برایت ای دوست
خون نیز ترا مباح کردم****دیگر چکنم به جایت ای دوست
دانی نتوان کشید ازین بیش****بار ستم جفایت ای دوست

 

غزل شماره 49: روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

 

روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست****زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست
روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است****موی سیاه تو گر چه اصل گناهست
شاه بتانی و عاشقانت سپاهند****ماه زمینی و آسمانت کلاهست
رسم چنانست که ماه راه نماید****چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست
موی سپیدم ز اشک سرخ چو خونست****روی امیدم ز رنج عشق سیاهست
حال تو ای ماه روی چیست که باری****دور ز روی تو حال بنده تباهست

 

غزل شماره 50: گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست

 

گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست****ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست
یا بجز عشق تو از تو یادگارم هست نیست****یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست
یا بجز بیدادی تو کارزارم هست نیست****یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست
یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست****یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست
یا بر امید وصالت شب قرارم هست نیست****یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست هست
یا فراقت را بجز ناله شعارم هست نیست****یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست هست
گر دگر همچون سنایی صید زارم هست نیست****یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست هست

 

غزل شماره 51: گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست

 

گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست****بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست
ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق****با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست
ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع****روی و آوازت هلاک پارسایی نیست هست
ور تو اندیشی که گاه گوهر افشاندن ز لعل****از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست هست
ور تو پنداری که چون برداری از رخ زلف را****از تو قندیل فلک را روشنایی نیست هست
ور چنان دانی ترا روز قیامت از خدای****از پی خون چو من عاشق جزایی نیست هست
ور تو بسگالی که با این حسن و خوبی مر ترا****خوی بد عهدی و رسم بی وفایی نیست هست
ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز خون****صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست هست

 

غزل شماره 52: کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست

 

کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست****زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست
خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم****مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست
تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا****در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست
طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی****شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست
ماهرویا تا تو کردی رایت صحبت نگون****رایت صبرم نگونسارست گویی نیست هست
بوسه‌ای را زان لب چون لعل نوشینت به جان****چاکر مسکین خریدارست گویی نیست هست
نرگس خونخوار تو پیوسته خون ریزد همی****نرگست بس شوخ و خونخوارست گویی نیست هست

 

غزل شماره 53: ای ساقی می بیار پیوست

 

ای ساقی می بیار پیوست****کان یار عزیز توبه بشکست
برخاست ز جای زهد و دعوی****در میکده با نگار بنشست
بنهاد ز سر ریا و طامات****از صومعه ناگهان برون جست
بگشاد ز پای بند تکلیف****زنار مغانه بر میان بست
می خورد و مرا بگفت می خور****تا بتوانی مباش جز مست
اندر ره نیستی همی رو****آتش در زن بهر چه زی هست

 

غزل شماره 54: سبب عاشقان نه نیکوییست

 

سبب عاشقان نه نیکوییست****آفت دلبران نه مه روییست
عشق ذات و صفات شرکت نیست****بت پرستیدن از سیه روییست
عشق هم عاشقست و هم معشوق****عشق دو رویه نیست یکروییست
مایهٔ عشق بی‌نصیبی دان****هر که گوید جز این سمر گوییست
قطع کردم سخن تمام نگفت****راحت عاشقان ز کم گوییست

 

غزل شماره 55: نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست

 

نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست****وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او****آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان****پنجه‌های دست رنگین پر شراب و شیر چیست
گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو****پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست
آیتی بنبشته‌ای گرد لب یاقوت رنگ****اندر آن آیت بگو تا معنی و تفسیر چیست
دل ترا دادم توکل بر خدای دادگر****روی کردم سوی تو تا بر سرم تقدیر چیست
مر مر اگر کشته خواهی پس بکش یکبارگی****من کیم در کشتن من این همه تدبیر چیست
مر مرا چون زیر کردی در فراق روی خویش****وانگهی گویی خروش و نالهٔ چون زیر چیست
ای سنایی در فراقش صابری را پیشه گیر****جز صبوری کردن اندر عاشقی تدبیر چیست

 

غزل شماره 56: ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست

 

ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست****وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست
گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان****خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست
گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین****تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست
قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست****از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست
قد من گر چون کمان از عشق تو شد پس چرا****گرد آن دو نرگس بیمار چندان تیر چیست
آیتی کز فال عشق تو برآید مر مرا****اندر آن آیت به جز اندوه و غم تفسیر چیست
در ازل رفته‌ست تقدیری ز عشقت بر سرم****جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست
ای سنایی چون مقصر نیستی در عشق او****در وفا و عهد تو چندین ازو تقصیر چیست

 

غزل شماره 57: عشق بازیچه و حکایت نیست

 

عشق بازیچه و حکایت نیست****در ره عاشقی شکایت نیست
حسن معشوق را چو نیست کران****درد عشاق را نهایت نیست
مبر این ظن که عشق را به جهان****جز به دل بردنش ولایت نیست
رایت عشق آشکارا به****زان که در عشق روی و رایت نیست
عالم علم نیست عالم عشق****رویت صدق چون روایت نیست
هر که عاشق شناسد از معشوق****قوت عشق او به غایت نیست
هر چه داری چو دل بباید باخت****عاشقی را دلی کفایت نیست
به هدایت نیامدست از کفر****هر کرا کفر چون هدایت نیست
کس به دعوی به دوستی نرسد****چون ز معنی درو سرایت نیست
نیک بشناس کانچه مقصودست****بجز از تحفه و عنایت نیست

 

غزل شماره 58: ای پسر عشق را شکایت نیست

 

ای پسر عشق را بدایت نیست****در ره عاشقی نهایت نیست
اگرت عشق هست شاکر باش****که به عشق اندرون شکایت نیست
گر بنالی ز حال عشق ترا****علت عاشقی به غایت نیست
جهد کن جهد تا به عشق رسی****کانچه گفتم ترا کفایت نیست
ز عمل کام دل شود حاصل****درد را نزد من حکایت نیست
چون وصیت کنم به عشق ترا****که مرا نوبت وصایت نیست
عشق ما را ولایتی دادست****که کسی را چنان ولایت نیست
رایت خیل عشق فعل بود****عشق را نزد فعل رایت نیست
هر کرا عشق نیست در دل و جان****در دل و جان او هدایت نیست

 

غزل شماره 59: هر کرا درد بی نهایت نیست

 

هر کرا درد بی نهایت نیست****عشق را پس برو عنایت نیست
عشق شاهیست پا به تخت ازل****جز بدو مرد را ولایت نیست
عشق در عقل و علم درماند****عشق را عقل و علم رایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد****شافعی را در او روایت نیست
عشق حی است بی بقا و فنا****عاشقان را ازو شکایت نیست

 

غزل شماره 60: چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

 

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست****تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست****انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم****با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب****داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان****بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

 

غزل شماره 61: معشوقه از آن ظریفتر نیست

 

معشوقه از آن ظریفتر نیست****زان عشوه‌فروش و عشوه خر نیست
شهریست پر از شگرف لیکن****زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست
مریم کده‌ها بسیست لیکن****کس را چو مسیح یک پسر نیست
فرزند بسیست چرخ را لیک****انصاف بده چنو دگر نیست
آن کیست که پیش تیر بالاش****چون نیزه همه تنش کمر نیست
چون او قمری قمار دل را****در زیر ولایت قمر نیست
شمشیرکشان چشم او را****جز دیدهٔ عاشقان سپر نیست
آن کیست کز آفتاب رویش****چون کان همه خاطرش گهر نیست
در تاب دو زلفش از بلاها****یارب زنهار تا چه در نیست
از بلعجبان نیایدش روی****رویش گویان که روی گر نیست
سم زهر بود به لفظ تازی****زو هیچ خطیر با خطر نیست
دندان و لب چو سین و میمش****این نادره بین که جز شکر نیست
در عشق و بلاش جان و دل را****حقا که جز از حذر حذر نیست
شادی و غمست عشق و ما را****غم هست ولیک آن دگر نیست
از رد و قبول دلبران را****چه سود که هیچ بی‌جگر نیست
او سیم‌بر است و سیم زی او****گر زر نبود ترا خطر نیست
ما را چه ز سیم او که ما را****روی چو زرست و روی زر نیست
حقا که ظریف روزگاران****گر هست حریف ما دگر نیست
ما را کلهی نهاد عشقش****کان بر سر هیچ تاجور نیست
اندر طلبش سوی سنایی****غم تاج سرست و درد سر نیست

 

غزل شماره 62: جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست

 

جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست****تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم****زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود****عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست
دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم****کیست کو هم بسته و پا بستهٔ این دام نیست

 

غزل شماره 63: جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست

 

جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست****سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار****فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش****خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم****از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری****با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو****آری صنما محنت عشق تو بسم نیست

 

غزل شماره 64: عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

 

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست****وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت****یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد****در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد****هر چند که آرام تو جز باد گری نیست
در بند خسی وین عجبی نیست که امروز****اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست
خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید****من بنده مقرم که خود از من بتری نیست
بسیار جفا هات رسیدست به رویم****المنة الله که ترا دردسری نیست
بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن****دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست
بسیار گذر کرد در آفاق سنایی****افتاد به دام تو و از تو گذری نیست

 

غزل شماره 65: کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت

 

کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت****شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم****کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد****چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار****تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت
چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد****زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت
گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش****از بت چینی و ماچین و طرازی در گذشت
بی‌نیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون****این نیاز و خوشدلی و بی‌نیازی در گذشت

 

غزل شماره 66: سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت

 

سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت****اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت
من ز غم رفتم ولی ترسیدم از نظاره‌ای****کاندرین ساعت برین ره حور یا حورا گذشت
گفت خورشید خرامان دیدم و ماه سما****کز تکبر دوش او ابر بر زهرهٔ زهرا گذشت
لولو لال همی بارم ز عشقش در کنار****کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت
با خط مشکین ز سیمین عارضی کایزد نهاد****مورچه گویی به عمدا بر رهی بیضا گذشت
آنچه بر جانم رسید از عشق آن سیمین صنم****صد یکی زان بالله ار بر وامق و عذرا گذشت
حلقهٔ زلفش بدی چون عروةالوثقی مرا****ای مسلمانان فغان کان عروةالوثقا گذشت
دین و دنیا گفتمی در بازم اندر کار عشق****کار من با او کنون از دین و از دنیا گذشت

 

غزل شماره 67: زینهاد این یادگار از دست رفت

 

زینهاد این یادگار از دست رفت****در غم تو روزگار از دست رفت
چون مرا دل بود با او برقرار****دل شد و با دل قرار از دست رفت
سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش****در غم تو هر چهار از دست رفت
پای من در دام تو بس سخت ماند****گر نگیری دست کار از دست رفت
یار بودی مر مرا از روی مهر****یاری اکنون کن که یار از دست رفت
اینهمه خوارست کاندر عاشقی****چون سنایی صد هزار از دست رفت

 

غزل شماره 68: عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت

 

عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت****دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید****از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت****روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت
سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب****از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت
نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی****خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت
بلعجب بازیست در هنگام مستی با فقر****کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست****تا شبی معشوقه را در خانه بی مادر گرفت
آنچه از مستی و کوتاهی شبی آهنگ کرد****تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت
خواجه از مستی شبی بر پای چاکر بوسه داد****تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت
زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد****دیده‌بان کور گوش پاسبان کر گرفت
این مرقعها و این سالوسها و رنگها****امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت
دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند****زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت
ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین****کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت
هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب****چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت

 

غزل شماره 69: هر آن روزی که باشم در خرابات

 

هر آن روزی که باشم در خرابات****همی نالم چو موسی در مناجات
خوشا روزی که در مستی گذارم****مبارک باشدم ایام و ساعات
مرا بی خویشتن بهتر که باشم****به قرایی فروشم زهد و طاعات
چو از بند خرد آزاد گشتم****نخواهم کرد پس گیتی عمارات
مرا گویی لباسات تو تا کی****خراباتی چه داند جز لباسات
گهی اندر سجودم پیش ساقی****گهی پیش مغنی در تحیات
پدر بر خم خمرم وقف کردست****سبیلم کرد مادر در خرابات
گهی گویم که ای ساقی قدح گیر****گهی گویم که ای مطرب غزل‌هات
گهی باده کشیده تا به مستی****گهی نعره رسیده تا سماوات
مرا موسی نفرماید به تورات****چو کردم حق فرعونی مکافات
چو دانی کاین سنایی ترهاتست****مکن بر روی سلامی خواجه هیهات

 

غزل شماره 70: تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

 

تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات****همواره منم معتکف راه خرابات
کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی****چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات
من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم****چون شاه خرابات بود ماه خرابات
گر صومعهٔ شیخ خبر یابد ازین حرف****حقا که شود بندهٔ خرگاه خرابات
بشنو که سنایی سخن صدق به تحقیق****آن کس که چنو نیست هواخواه خرابات
او نیست بجز صورت بی هیئت بی روح****افگنده به میدان شهنشاه خرابات
آن روز مبادم من و آن روز مبادا****بینند ز من خالی درگاه خرابات
شیر نر اگر سوی خرابات خرامد****روباه کند او را روباه خرابات
آنکو «لمن الملک» زند هم حسد آید****او را ز خرابات و علی‌الاه خرابات

 

غزل شماره 71: چه خواهی کرد قرایی و طامات

 

چه خواهی کرد قرایی و طامات****تماشا کرد خواهی در خرابات
زمانی با غریبان نرد بازم****زمانی گرد سازم با لباسات
گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج****گهی شه پیل خواهم گاه شهمات
گهی همچون لبک در نالش آیم****گهی با ساتکینی در مناجات
گهی رخ را نهاده بر زمین پست****گهی نعره کشیده در سماوات
چنان گشتم ز مستی و خرابی****که نشناسم عبارات از اشارات
نه مطرب را شناسم از موذن****نه دستان را شناسم از تحیات
شنیدم من که شاهی بنده را گفت****که تو عبد منی پیش آر حاجات
همی گفت ای سنایی توبه ننیوش****که من باشم بپاهم در مناجات

 

غزل شماره 72: نخواهم من طریق و راه طامات

 

نخواهم من طریق و راه طامات****مرا می باید و مسکن خرابات
گهی با می گسارم انده خویش****گهی با جام باشم در مناجات
گهی شطرنج بازم با حریفان****گهی راوی شوم با شعر و ابیات
گهی شه رخ شوم با عیش و راحت****گهی از رنج گردم باز شهمات
نخواهم جز می و میخانه و جام****نه محنت باشد آنجا و نه آفات
همیشه تا بوم در خمر و در قمر****بیابم راحتی اندر مقامات
چو طالب باشم اندر راه معشوق****طلب کردن بود راه عبادات
طریق عشق آن باشد که هرگز****نیابد عاشق از معشوق حاجات
چنین دانم طریق عاشقی را****که نپذیرد به راه عشق طامات
ز چیزی چون توان دادن نشانی****که پیدا نیست اندر وی اشارات

 

غزل شماره 73: گل به باغ آمده تقصیر چراست

 

گل به باغ آمده تقصیر چراست****ساقیا جام می لعل کجاست
به چنین وقت و چنین فصل عزیز****کاهلی کردن و سستی نه رواست
ای سنایی تو مکن توبه ز می****که ترا توبه درین فصل خطاست
عاشقی خواهی و پس توبه کنی****توبه و عشق بهم ناید راست
روزکی چند بود نوبت گل****روزه و توبه همه روز بجاست
جز از آن نیست که گویند مرا****یار بود آنکه نه از مجمع ماست
شد به بد مردی و میخانه گزید****نیک مردی را با زهد نخواست
من به بد مردی خرسند شدم****هر قضایی که بود خود ز قضاست
ای بدا مرد که امروز منم****ای خوشا عیش که امروز مراست

 

غزل شماره 74: ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

 

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست****هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح****صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست****یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست
طوفان بلا از چپ و از راست برآمد****در باده گریزید که آن کشتی نوحست
باده که درین وقت خوری باده مباحست****تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست
خود روز همه نوبت تن خواهد بود****هین راح که این یک دودمک نوبت روحست
وز می خوش خسب گزین صبح سنایی****تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست

 

غزل شماره 75: رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

 

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست****زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست****زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست
گویند ازین میدان آن را که درآمد****کی خواجه دل و روح و روانت ز روانست
گر ماه هلال آید در نعت کسوفست****ور تیر وصال آید بر بسته کمانست
کاین کوی دو صد بار هزار از سر معنی****گشتست کز ایشان تف انگشت نشانست
آنکس که ردایی ز ریا بر کتف افگند****آن نیست ردا آن به صف دان طلسانست
گر چند نگونست درین پرده دل ما****میدان به حقیقت که ز اقبال ستانست
قاف از خبر هیبت این خوف به تحقیق****چون سین سلامت ز پی خواجه روانست
گویی که مگر سینهٔ پر آتش دارد****یا دیدهٔ او بر صفت بحر عمانست
این چیست چنین باید اندر ره معنی****آن کس که چنین نیست یقین دان که چنانست
نظم گهر معنی در دیدهٔ دعوی****چون مردمک دیده درین مقله نهانست
در راه فنا باید جانهای عزیزان****کاین شعر سنایی سبب قوت جانست

 

غزل شماره 76: راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست

 

راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست****وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست
نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه****مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست
خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان****رو درین معنی نظر کن صدهزاران روزنست
چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت****هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست
نفس را مرکب مساز و با مراد او مرو****همچو خر در گل بماند گر چه اصلش تو سنست
از در دروازهٔ لا تا به دارالملک شاه****هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست
خواجه دارد چار خواهر مختلف اندر وجود****نام خود را مرد کرده پیش ایشان چون زنست
در شریعت کی روا باشد دو خواهر یک نکاح****در طریقت هر دو را از خود مبرا کردنست
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند****حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد****بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست
بر سر کوی قناعت حجره‌ای باید گرفت****نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تنست
گر ز گلشنها براند ما به گلخنها رویم****یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنست
ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن****فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست

 

غزل شماره 77: دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست

 

دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست****شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش****ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق****حرفهای شکرین از دو شکر پارهٔ دوست
چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان****نز پی بلعجبی از پی نظارهٔ دوست
پیش یکتا مژهٔ چشم چو آهوش ز ضعف****شده شیران جهان ریشه‌ای از شارهٔ دوست
کرده از شکل عزب خانهٔ زنبور از غم****دل عشاق جهان غمزهٔ خونخوارهٔ دوست
هر زمان مدعی را ز غرور دل خویش****تازه خونی حذر اندر خم هر تارهٔ دوست
چون به سیاره شدی از پی چندین چو فلک****از ستاره شده آراسته سیارهٔ دوست
لب نوشینش بهم کرده بر نظم بقاش****داد نوشروان با چشم ستمگارهٔ دوست
دوش روزیم پدید آمده از تربیتش****بازم امروز شبی از غم بی‌غارهٔ دوست
چه کند قصه سنایی که ز راه لب و زلف****یک جهان دیده پر آوازهٔ آوارهٔ دوست
هست پروارهٔ او را رهی از بام فلک****همت شاه جهان ساکن پروارهٔ دوست
شاه بهرامشه آن شه که همیشه کف او****سبب آفت دشمن بود و چارهٔ دوست
زخم و رحم و بد و نیکش ز ره کون و فساد****تا ابد رخنهٔ دشمن بود و یارهٔ دوست

 

غزل شماره 78: اندر دل من عشق تو نور یقینست

 

اندر دل من عشق تو نور یقینست****بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
در طبع من و همت من تا به قیامت****مهر تو چو جنانست و وفای تو چو دینست
تو بازپسین یار منی و غم عشقت****جان تو که همراه دم بازپسینست
گویی ببر از صحبت نا اهل بر من****از جان به برم گر همه مقصود تو اینست
آن را غرض صحبت دیدار تو باشد****او را چه غم تاش و چه پروای تکینست
امید وصال تو مرا عمر بیفزود****خود وصل چه چیزست که امید چنینست
گفتم که ترا بنده نباشد چو سنایی****نوک مژه بر هم زد یعنی که همینست

 

غزل شماره 79: شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

 

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست****چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده قدح می در کف****شربت کفر چشیده علم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش****نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست
چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش****که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست
اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او****از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست
هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست****که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد****خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست
بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم****که به بتخانه نیابیم همی جای نشست

 

غزل شماره 80: در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست

 

در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست****از باقیات مردان پیری قنلدریست
پیری که از مقام منیت تنش جداست****پیری که از بقای بقیت دلش بریست
تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود****بر صورتی که خلق برو بر همی گریست
گفتم و را بمیر که این سخت منکرست****گفتا که حال منکری از شرط منکریست
گفتم گر این حدیث درست ست پس چراست****کاندر وجود معنی و با خلق داوریست
گفت آن وجود فعل بود کاندرو ترا****با غیر داوری ز پی فضل و برتریست
آن کس که دیو بود چو آمد درین طریق****بنگر به راستی که کنون خاصه چون پریست
از دست خود نهاد کله بر سر خرد****هر نکته از کلامش دینار جعفریست
گفتم دل سنایی از کفر آگهست****گفت این نه از شما ز سخنهای سر سریست
در حق اتحاد حقیقت به حق حق****چون تو نه‌ای حقیقت اسلام کافریست

 

غزل شماره 81: ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست

 

ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست****جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست
«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز شوق****پس به دل گفتن «انا الا علی» چو هامان شرط نیست
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود****گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست
چون اناالله در بیابان هدی بشنیده‌ای****پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست
از پی مردان اگر خواهی که در میدان شوی****صف کشیدن گرداوبی گوی و چوگان شرط نیست
ور همی دعوی کنی گویی که «لی صبر جمیل»****پس فغان و زاری اندر بیت احزان شرط نیست
چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو****پس نشستن ایمن اندر شهر کنعان شرط نیست
ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست****پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست

 

غزل شماره 82: هر که در راه عشق صادق نیست

 

هر که در راه عشق صادق نیست****جز مرایی و جز منافق نیست
آنکه در راه عشق خاموش ست****نکته گویست اگر چه ناطق نیست
نکتهٔ مرد فکرتست و نظر****وندر آن نکته جز دقایق نیست
آه سرد و سرشگ و گونهٔ زرد****هر سه در عشق بی حقایق نیست
هر که مست از شراب عشق بود****احتسابش مکن که فاسق نیست
تو به از عاشقان امید مدار****عشق و توبه بهم موافق نیست
دل به عشق زنده در تن مرد****مرده باشد دلی که عاشق نیست
ور سنایی نه عاشق ست بگو****سخنش باطلست و لایق نیست

 

غزل شماره 83: ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست

 

ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست****وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست
پختهٔ عشقم شراب خام خواهی زان کجا****سازگار پخته جانا جز شراب خام نیست
با فلک آسایش و آرام چون باشد ترا****چون فلک را در نهاد آسایش و آرام نیست
عشق در ظاهر حرامست از پی نامحرمان****زان که هر بیگانه‌ای شایستهٔ این نام نیست
خوردن می نهی شد زان نیز در ایام ما****کاندرین ایام هر دستی سزای جام نیست
تا نیفتد بر امید عشق در دام هوا****کاین ره خاصست اندر وی مجال عام نیست
هست خاص و عام نی نزدیک هر فرزانه‌ای****دانهٔ دام هوا جز جام جان انجام نیست
جاهلان را در چراگه دام هست و دانه نی****عاشقان را باز در ره دانه هست و دام نیست

 

غزل شماره 84: در دل آن را که روشنایی نیست

 

در دل آن را که روشنایی نیست****در خراباتش آشنایی نیست
در خرابات خود به هیچ سبیل****موضع مردم مرایی نیست
پسرا خیز و جام باده بیار****که مرا برگ پارسایی نیست
جرعه‌ای می به جان و دل بخرم****پیش کس می بدین روایی نیست
می خور و علم قیل و قال مگوی****وای تو کاین سخن ملایی نیست
چند گویی تو چون و چند چرا****زین معانی ترا رهایی نیست
در مقام وجود و منزل کشف****چونی و چندی و چرایی نیست
تو یکی گرد دل برآری و ببین****در دل تو غم دوتایی نیست
تو خود از خویش کی رسی به خدای****که ترا خود ز خود جدایی نیست
چون به جایی رسی که جز تو شوی****بعد از آن حال جز خدایی نیست
تو مخوانم سنایی ای غافل****کاین سخنها به خودنمایی نیست

 

غزل شماره 85: دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت

 

دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت****بامدادان پگه دست منست و دامنت
چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین****نه همین آب و زمین بخشید باید با منت
سوزنی گشتم به باریکی به خیاطی فرست****تا همی دوزد گریبان و زه پیراهنت
آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد****گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت
گر نگیری دستم ای جان جهان در عشق خویش****پیشت افتم باژگونه خون من در گردنت

 

حرف د

 

 

غزل شماره 86: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

 

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد****به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد****بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی****چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران****دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

 

غزل شماره 87: معشوق به سامان شد تا باد چنین باد

 

معشوق به سامان شد تا باد چنین باد****کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر****اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد
آن غمزه که بد بودی با مدعی سست****امروز بتر زان شد تا باد چنین باد
آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت****اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد
حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای****بی سر چو گریبان شد تا باد چنین باد
نعلی که بینداخت همی مرکبش از پای****تاج سر سلطان شد تا باد چنین باد
پیداش جفا بودی و پنهانش لطافت****پیداش چو پنهان شد تا باد چنین باد
چون گل همه تن بودی تا بود چنین بود****چون باده همه جان شد تا باد چنین باد
دیوی که بر آن کفر همی داشت مر او را****آن دیو مسلمان شد تا باد چنین باد
تا لاجرم از شکر سنایی چو سنایی****مشهور خراسان شد تا باد چنین باد

 

غزل شماره 88: دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

 

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد****قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید****دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او****بار چون داد دل او که مرا بار نداد
این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش****کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد
شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات****نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد
هر که او دل به غم یار دهد خسته شود****رسته آنست که او دل به غم یار نداد

 

غزل شماره 89: روزی دل من مرا نشان داد

 

روزی دل من مرا نشان داد****وز ماه من او خبر به جان داد
گفتا بشنو نشان ماهی****کو نامهٔ عشق در جهان داد
خورشید رهی او نزیبد****مه بوسه ورا بر آستان داد
یک روز مرا بخواند و بنواخت****و آنگاه به وصل من زبان داد
برداشت پیاله و دمادم****می داد مرا و بی کران داد
من دانستم که می بلاییست****لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد
از باده چنان مرا بیازرد****کز سر بگرفت و در میان داد

 

غزل شماره 90: تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد

 

تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد****داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد
دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار****عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد
روز من چون تیره زلفش گشت از هجران او****چون بدیدم کان غلامش رخت بر بازل نهاد
زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تیره شب****شد هزیمت چون نگارم رخ سوی منزل نهاد
زاب چشم عاشقان آن راه شد پر آب و گل****تا به منزل نارمید او گام خود در گل نهاد
راه او پر گل همی شد کز فراق خود همی****در دو دیدهٔ عالمی از عشق خود پلپل نهاد
چاکر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنک****با اصیل الملک خواجه اسعد مقبل نهاد

 

غزل شماره 91: این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد

 

این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد****صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر****یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد****تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد
از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد****آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد
دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی****همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد
گفتم ای مست جمال آن وعدهٔ وصل تو کو****خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد
گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی****ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد

 

غزل شماره 92: تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

 

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد****تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد
یک شهر زن و مرد همی باز ندانند****فریاد من از خنده و بیداد تو از داد
آن روز که زلفین نگون تو بدیدند****گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد
هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست****غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد
من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک****با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد
تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک****چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد
ویران کنی آن دل که درو سازی منزل****هرگز نگذاری که بود منزلت آباد
ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران****آن شهر کزو خاستی آباد همی باد
جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا****بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد
مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو****از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد
تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان****افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد
صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت****مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد

 

غزل شماره 93: ایام چو من عاشق جانباز نیابد

 

ایام چو من عاشق جانباز نیابد****دلداده چنو دلبر طناز نیابد
از روی نیاز او همه را روی نماید****یک دلشده او را ز ره ناز نیابد
بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان****پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد
چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری****کز من به جز از گوش من آواز نیابد
رفت‌ست بر دوست نیاید بر من دل****داند که چنو یک بت دمساز نیابد
گشتست دل آگاه که من هیچ نماندم****زان باز نیاید که مرا باز نیابد

 

غزل شماره 94: مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

 

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد****به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد
بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد****بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد
به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان****یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد
سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر****که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد
همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر****ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد

 

غزل شماره 95: کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

 

کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد****که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
وگر نو کیسهٔ عشق تو از شوخی به دست آری****قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد
ز عمر و صبر و دین ببرید آنکو بست بر تو دل****ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پیوندد
سنایی گر به تو دل داد بستاند که بدعهدی****گزافست این چنین زیرک ز ناجنسی کمر رندد
که گر تو فی المثل جانی چنان بستاند از تو دل****که یک چشمت همی گوید دگر چشمت همی خندد

 

غزل شماره 96: آنکس که ز عاشقی خبر دارد

 

آنکس که ز عاشقی خبر دارد****دایم سر نیش بر جگر دارد
جان را به قضای عشق بسپارد****تن پیش بلا و غم سپر دارد
گه دست بلا فراز دل گیرد****گه سنگ تعب به زیر سر دارد
پیوسته چو من فگنده تن گردد****دل را ز هوای نفس بر دارد
بگسسته شود ز شهر و ز مسکن****هر دم زدنی رهی دگر دارد
هر چند که زهر عشق می نوشد****آن زهر به گونهٔ شکر دارد
وان دیده به دست غیر بردوزد****کو جز به جمال حق نظر دارد
ای یار مقامر خراباتی****طبع تو طریق مختصر دارد
بنمای به من کسی که او چون من****در کوی مقامری مقر دارد
یا از ره کم زنان نشان جوید****یا از دل بی دلان خبر دارد

 

غزل شماره 97: دلم با عشق آن بت کار دارد

 

دلم با عشق آن بت کار دارد****که او با عاشقان پیکار دارد
به دست عشقبازی در فتادم****که او عاشق چو من بسیار دارد
دل من عاشق عشقست و شاید****که از من یار دل بیزار دارد
کرا معشوق جز عشقست از آنست****که او آیینهٔ زنگار دارد
یکی باغست این پر گل ولیکن****همه پیرامن او خار دارد
نبیند هرگز آنکس خواب را روی****که عشق او را شبی بیدار دارد
نه هموارست راه عشق آنکس****که با جان عشق را هموار دارد
غم جانان خرد و جان فروشد****کسی کو ره بدین بازار دارد

 

غزل شماره 98: آنرا که خدا از قلم لطف نگارد

 

آنرا که خدا از قلم لطف نگارد****شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن****هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد
انگشت نمای همه دلها شود ار چه****ناخنش نباشد که سر خویش بخارد
با زحمت شانه چکند چنبر زلفی****کاندر شب او عقل همی روز گذارد
مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای****نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد
کی زشت شود روی نکو ار بنشویند****کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد
ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام****در مزرعهٔ جان تو جز لاف نکارد
مشاطهٔ تو چون تو بوی دیو تو لابد****هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد
کانکس که مر او را نبود جلوه‌گر از عشق****شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد
وانرا که قبولش نکند عالم اقبال****گر گلشکری گردد کس را نگوارد
حقا که به مردم سقر نقد ببینی****گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد
هر روز دگر لام کشی از پی خوبی****زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد
آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی****جان را بگذارد چو تویی را نگذارد

 

غزل شماره 99: با من بت من تیغ جفا آخته دارد

 

با من بت من تیغ جفا آخته دارد****صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
او را دلم آرامگه‌ست و عجبست این****کارامگه خویش برانداخته دارد
صد مشعله از عشق برافروخته دارم****تا صد علم از حسن برافراخته دارد
جانم ببرد تا ندبی نرد ببازم****زیرا که دلم در ندبی باخته دارد
صد سلسله دارد ز شبه ساخته بر سیم****آن سلسله گویی پی من ساخته دارد

 

غزل شماره 100: نور رخ تو قمر ندارد

 

نور رخ تو قمر ندارد****شیرینی تو شکر ندارد
خوش باد عشق خوبرویی****کز خوبی او خبر ندارد
دارندهٔ شرق و غرب سلطان****والله که چو تو دگر ندارد
رضوان بهشت حق یقینم****چون تو به سزا پسر ندارد
خوبی که بدو رسید بتوان****باغی باشد که در ندارد
با زر بزید به کام عاشق****پس چون کند آنکه زر ندارد
بی وصل تو بود عاشقانت****چون شخص بود که سر ندارد
رو خوبی کن چنانکه خوبی****کاین خوبی دیر بر ندارد
هر چند نصیحت سنایی****نزد تو بسی خطر ندارد

 

غزل شماره 101: آنی که چو تو گردش ایام ندارد

 

آنی که چو تو گردش ایام ندارد****سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد****چون دام بناگوش توبه دام ندارد
بادی نبرد در همه آفاق که از ما****سوی لب تو نامه و پیغام ندارد
دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد****بی داد تو افراخته صمصام ندارد
من در نرسم در تو به صد حیله و افسون****گویی قدم دولت من گام ندارد

 

غزل شماره 102: تا لب تو آنچه بهتر آن برد

 

تا لب تو آنچه بهتر آن برد****کس ندانم کز لب تو جان برد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد****جان برد جزع تو و آسان برد
کیست آن کو پیش تو سجده نبرد****بنده باری از بن دندان برد
زلف تو چوگان به دست آمد پدید****صبر کن تا گوی در میدان برد
مردن مردان کنون آمد پدید****باش تا شبرنگ در جولان برد
من کیم کز تو توانم برد ناز****ناز تو گر تو تویی سلطان برد

 

غزل شماره 103: منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

 

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد****ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من****زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد
جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا****همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد
همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو****به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد
من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند****همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد
گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم****به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد
روان و جانی و مهجور من ز جان و روان****به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد
اگر جهان همه بر فرق من فرود آید****به نیم ذره نیاید به روی من برگرد
دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل****به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد

 

غزل شماره 104: زلف پر تابت ما در تاب کرد

 

زلف پر تابت مرا در تاب کرد****چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد
با تن من کرد نور عارضت****آنکه با تار قصب مهتاب کرد
عنبرین زلف چو چوگان خم گرفت****تا دلم چو گوی در طبطاب کرد
وان لب عناب گونت طعنه کرد****تا سرشگم سرخ چون عناب کرد
گر عجب بود آنکه عشق تو مرا****مست و هالک بی نبید ناب کرد
این عجب‌تر آنکه عشقت رایگان****چشم من پر لولو خوشاب کرد
میغ روی خوب چون خورشید تو****چشمهٔ خورشید را محراب کرد
و آتش روی ترا چون سجده برد****همچو ابدالان گذر بر آب کرد

 

غزل شماره 105: عاشقی تا در دل ما راه کرد

 

عاشقی تا در دل ما راه کرد****اغلب انفاس ما را آه کرد
بود هر باری دلم عاشق به طوع****برد و زیر پای عشق اکراه کرد
عیش چون نوش مرا چون زهر کرد****صبر چون کوه مرا چون کاه کرد
باز در شهر مسلمانان مغی****کرد ما را بسته و ناگاه کرد
از تن باریک من زنار ساخت****وز دل سنگینم آتشگاه کرد
با همه محنت که دیدم من به عشق****کو مرا بی قدر و آب و جاه کرد
نیک خواهم عشق را گر چه مرا****او به کام دشمن و بدخواه کرد

 

غزل شماره 106: سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد

 

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد****چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم****هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد****وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت****چو آستینش گرفتم گفت بردا برد
نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم****نه حیله‌ای که توانمش باز راه آورد
بر انتظار میان دو حال ماندستم****کشید باید رنج و چشید باید درد
ایا سنایی لولو ز دیدگانت مبار****که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد

 

غزل شماره 107: روی خوبت نهان چه خواهی کرد

 

روی خوبت نهان چه خواهی کرد****شورش عاشقان چه خواهی کرد
مشک زلفی و نرگسین چشمی****تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
خونم از دیدگان بپالودی****رنج این دیدگان چه خواهی کرد
هر زمان با تو یار اندیشم****تا تو اندر جهان چه خواهی کرد
نقش آب روان مباش به پاس****نقش آب روان چه خواهی کرد
مژه تیری و ابروان چو کمان****پس تو تیر و کمان چه خواهی کرد
دل ببردی و قصد جان کردی****یله کن جان تو جان چه خواهی کرد
زان کمر طرف بر میان من ست****بار آن بر میان چه خواهی کرد
ای چو جان و دلم به هر وصلت****وصلت عاشقان چه خواهی کرد
چون سنایی سگی به کوی تو در****نعرهٔ پاسبان چه خواهی کرد

 

غزل شماره 108: ناز را رویی بباید همچو ورد

 

ناز را رویی بباید همچو ورد****چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن****یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر****کعبتین و مهره گو با تخته نرد
در سرت بادست و بر رو آب نیست****پس میان ما دو تن زین‌ست گرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز****صعب باشد چشم نا بینا و درد
جوهرت ز اول نبودست این چنین****با تو ناز و کبر کرد این کار کرد
زر ز معدن سرخ روی آید برون****صحبت ناجنس کردش روی زرد
کی کند ناخوب را بیداد خوب****چون کند نامرد را کافور مرد
تو همه بادی و ما را با تو صلح****ما ترا خاک و ترا با ما نبرد
لیکن از یاد تو ما را چاره نیست****تا دین خاکست ما را آب خورد
ناز با ما کن که درباید همی****این نیاز گرم را آن ناز سرد
ور ثنا خواهی که باشد جفت تو****با سنایی چون سنایی باش فرد
در جهان امروز بردار برد اوست****باردی باشد بدو گفتن که برد

 

غزل شماره 109: ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

 

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد****و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو****گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند****در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو****گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب****جای دگر هوای تو این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو****اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد
گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم****گرد در سرای تو این نیز بگذرد

 

غزل شماره 110: صحبت معشوق انتظار نیرزد

 

صحبت معشوق انتظار نیرزد****بوی گل و لاله زخم خار نیرزد
وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست****خوردن می محنت خمار نیرزد
ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست****آنهمه نسود آفت گذار نیرزد
این دو سه روز غم وصال و فراقت****اینهمه آشوب کار و بار نیرزد
روز شود در شمارم از غم جانان****خود عمل عاشقی شمار نیرزد

 

غزل شماره 111: عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

 

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد****عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد
بر جمال و چهرهٔ او عقلها را پیرهن****نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد
حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست****لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد
آتش عشقش جنیبتهای زر چون در کشید****آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد
شاه عشقش چون یکی بر کد خدای روم تاخت****گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد
زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد****درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد
درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد****زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد
جادوی استاد پیش خاک پای او بسی****بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد
عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی****آتش بی باک را در عقل و جان پاک زد
می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم****سرنگون چون خوشه کرد و حدبه چوب تاک زد

 

غزل شماره 112: خوبت آراست ای غلام ایزد

 

خوبت آراست ای غلام ایزد****چشم بد دورخه به نام ایزد
نافرید و نیاورید به حسن****هیچ صورت چو تو تمام ایزد
در جهان جمالت از رخ و زلف****بهم آورد صبح و شام ایزد
سبب آبروی جانها کرد****خاک کوی تو گام گام ایزد
از پی عزت جمال تو داد****صورت لطف را قوام ایزد
از پی منت وجود تو کرد****گردنانرا به زیر وام ایزد
از پی خدمت رکاب تو داد****آدمی را دم دوام ایزد
کرد گرد سم ستور رهت****سرمهٔ چشم خاص و عام ایزد
برهمن را چو پرسی ایزد کیست****گوید آن رخ نگر کدام ایزد
ای به هر دم شراب آدم خوار****زده بر جام جانت جام ایزد
سر دام خودی نداری هیچ****زان مدامت دهد مدام ایزد
وز برای شکار دلها ساخت****خال تو دانه زلف دام ایزد
آنچنان کعبه‌ای که هست ترا****در و دیوار و صحن و بام ایزد
بده انصاف هیچ وا نگرفت****از تو از نیکویی و کام ایزد
خوبت آراسته‌ست طرفه تر آنک****خود همی گویدت به نام ایزد
تو مقیمی از آن سنایی را****داد بر درگهت مقام ایزد

 

غزل شماره 113: زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

 

زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد****زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا****زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد
ز شرم روی و دندانت خجل پروین و مه هر شب****زهی زهره زهی جوزا بنامیزد بنامیزد
ز خجلت سرو قدت را همی گوید پس از سجده****زهی قامت زهی بالا بنامیزد بنامیزد
من از عشق و تو از خوبی به عالم در سمر گشته****زهی وامق زهی عذرا بنامیزد بنامیزد

 

غزل شماره 114: زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

 

زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد****زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد
میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی****زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد
میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی****زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد
دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت****زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد
خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند****زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد
مرا گفتی تویی عاشق بدین ره جان و دل در باز****زهی فرمان زهی تلقین بنامیزد بنامیزد
ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی****زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد
چو چشم و شکل دندانت ببینم هر زمان گویم****زهی طاها زهی یاسین بنامیزد بنامیزد
گل افشان شد همی چشمم ز نعل سم یک رانت****زهی امکان زهی تمکین بنامیزد بنامیزد
سگی خواندی سنایی را وانگه گفتی آن من****زهی احسان زهی تحسین بنامیزد بنامیزد

 

غزل شماره 115: چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد

 

چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد****که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد****گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد
به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند****که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد
گهی کزو به نفورم بر من آید زود****گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد
ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده****چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد
خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم****که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد
هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم****ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد
نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه****هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد
به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او****جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد
جواب آن غزل خواجه بو سعید است این****«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»

 

غزل شماره 116: دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

 

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد****جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد
ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد****ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد
جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد****ولیکن آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد
نگویند ای مسلمانان هرانکو مبتلا باشد****نباشد مبتلا الا خداوند بلا باشد
چنین گیرم که این عالم همه یکسر ترا باشد****نه آخر هر فرازی را نشیبی در قفا باشد
سنایی از غم عشقت سنایی گشت ای دلبر****مگویید ای مسلمانان خطا باشد خطا باشد

 

غزل شماره 117: معشوق که او چابک و چالاک نباشد

 

معشوق که او چابک و چالاک نباشد****آرام دل عاشق غمناک نباشد
از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم****آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد
در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان****کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد
نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس****از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد
روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را****گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد
دامن نزند شادی با جان سنایی****روزی که دلش از غم تو چاک نباشد

 

غزل شماره 118: هر دل که قرین غم نباشد

 

هر دل که قرین غم نباشد****از عشق بر او رقم نباشد
من عشق تو اختیار کردم****شاید که مرا درم نباشد
زیرا که درم هم از جهانست****جانان و جهان بهم نباشد
با دیدن رویت ای نگارین****گویی که غمست غم نباشد
تا در دل من نشسته باشی****هرگز دل من دژم نباشد
پیوسته در آن بود سنایی****تا جز به تو متهم نباشد

 

غزل شماره 119: در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد

 

در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد****ایمان و کفر من همه رود و شراب شد
زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی****تحقیقها نمایش و آبم سراب شد
ایمان و کفر چون می و آب زلال بود****می آب گشت و آب می صرف ناب شد
دوش از پیاله‌ای که ثریاش بنده بود****صافی می درو چو سهیل و شراب شد

 

غزل شماره 120: از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

 

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد****از یار به هر زخمی افگار نباید شد
ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد****با عشق خوش شوخی در کار نباید شد
گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی****دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد
هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت****پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد
چون سوختن دل را تن در نتوان دادن****از لاف به رعنایی در نار نباید شد
خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو****هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد
خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود****الا ز وجود خود بیزار نباید شد

 

غزل شماره 121: دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

 

دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد****از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد
در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل****رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد
گر چه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست****از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد
رهروی باید که اندر راه ایمان پی نهد****تا ز دل پیمانهٔ غم بر سر پیمان کشد
دین و پیمان و امانت در ره ایمان یکیست****مرد کو تا فضل دین اندر ره ایمان کشد
لشکر لا حول را بند قطیعت بگسلد****وز تفاوت بر شعاع شرع شادروان کشد
خلق پیغمبر کجا تا از بزرگان عرب****جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد
حیدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دین****در صف صفین ستم از لشکر مروان کشد

 

غزل شماره 122: ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد

 

ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد****دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد
در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو****یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد
بر مرکب شایسته شهنشاه شکوهت****بر تخت دل من به جمالی دگر آمد
شد نقص کمالی که مرا بود به صورت****در عالم تحقیق کمالی دگر آمد
بر طبل طلب می‌زدم از حرص دوالی****ناگاه بر آن طبل دوالی دگر آمد
از سینه نهال امل از بیم بکندم****با میوهٔ انصاف نهالی دگر آمد
بر عشوه ز من رفت به تعریض نکالات****آسوده به تصریح نکالی دگر آمد
در وصف صفا حیدر اقبال به چشمم****بر دلدل دولت به دلالی دگر آمد

 

غزل شماره 123: بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

 

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند****هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند
گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب****گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند
گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل****ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند
ای دریغا آن پریرو از نهیب چشم بد****سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند
هر که دید آن خط نورسته بدان یاقوت سرخ****عاجز آید گر صفات رنگ نیلوفر کند
خیز تا یک چند بر دیدار او باده خوریم****پیش از آن کش روزگار بی وفا ساغر کند
مهره بازی دارد اندر لب که همچون بلعجب****گه عقیق کانی و گه در و گه شکر کند
چشم جان آهنج دل الفنج جادو بند او****جادویی داند مگر کز جزع من عبهر کند
آفرین بادا بر آن رویی که گر بیند پری****بی گمان از رشک رویش خاک را بر سر کند
این چنین دلبر که گفتم در صفات عشق من****گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند
گاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر****گه چو زیر چنگم اندر چنگ رامشگر کند
گه کند بر من جهان همچون دهان خویش تنگ****گه تنم چون موی خویش آن لاله رخ لاغر کند
گاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا****گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند
ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل****کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند

 

غزل شماره 124: گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

 

گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند****صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد****هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم****آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود****بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست****مختصر آنست کار از روی آگاهی کند
خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین****کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند
تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن****عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل****عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

 

غزل شماره 125: وصال حالت اگر عاشقی حلال کند

 

وصال حالت اگر عاشقی حلال کند****فراق عشق همه حالها زوال کند
وصال جستن عاشق نشان بی‌خبریست****که نه ره همهٔ عاشقان وصال کند
رهیست عشق کشیده میان درد و دریغ****طلب در او صفت بی خودی مثال کند
نصیب خلق یکی خندقی پر از شهوت****در او مجاز و حقیقت همی جدال کند
چو از نصیب گذشتی روا بود که دلت****حدیث دلبر و دعوی زلف و خال کند
چو آفتاب رخش محترق شود ز جمال****نقاب بندد بعضی ازو هلال کند
نگار من چو شب از گرد مه درآلاید****حرام خون هزاران چو من حلال کند
نگه نیارم کردن به رویش از پی آن****که جان ز تن به ره دیده ارتحال کند
کمال حال ز عشاق خویش نقص کند****بتم چو خوبی بی‌نقص را کمال کند
وصال او به زمانی هزار روز کند****فراق او ز شبی صد هزار سال کند
هزار آیت دل بردنست یار مرا****ز من هر یکیش طبایع دو صد جمال کند
چو او سوار شود سرو را پیاده کند****چو غمزه سازد هاروت را نکال کند
حدیث در دهن او تو گوییی که مگر****وجود با عدم از لذت اتصال کند
گمان بری که سیه زلف او بر آن رخ او****یکی شبست که با روز او جدال کند
زهی بتی که به خوبی خویش در نفسی****هزار عاشق چون من فر و جوال کند
هزار صومعه ویران کند به یک ساعت****چو حلقه‌های سر زلف جیم و دال کند
تبارک‌الله از آن روی پر ملاحت و زیب****که غایت همه عشاق قیل و قال کند

 

غزل شماره 126: مردمان دوستی چنین نکنند

 

مردمان دوستی چنین نکنند****هر زمان اسب هجر زین نکنند
جنگ و آزار و خشم یکباره****مذهب و اعتقاد و دین نکنند
چون کسی را به مهر بگزینند****دیگری را بر او گزین نکنند
در رخ دوستان کمان نکشند****بر دل عاشقان کمین نکنند
چون منی را به چاره‌ها کردن****دل بیگانه را رهین نکنند
روز و شب اختیار مهر کنند****سال و مه آرزوی کین نکنند
چون وفا خوبتر بود که جفا****آن کنند اختیار و این نکنند
بر سماع حزین خورند شراب****لیک عاشق را حزین نکنند
زلف پر چین ز بهر فتنهٔ خلق****همچو زلف بتان چین نکنند
اینهمه می‌کنی و پنداری****که ترا خلق پوستین نکنند
مکن ای لعبت پری‌زاده****که پری‌زادگان چنین نکنند
همه شاه و گدا و میر و وزیر****بهر دنیا به ترک دین نکنند

 

غزل شماره 127: گر سال عمر من به سر آید روا بود

 

گر سال عمر من به سر آید روا بود****اندی که سال عیش همیشه به جا بود
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد****پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس****در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
ای آمده به طمع وصال نگار خویش****نشنیده‌ای که عشق برای بلا بود
پروانهٔ ضعیف کند جان فدای شمع****تا پیش شمع یک نظرش را سنا بود
دیدار وی همان بود و سوختن همان****گویی فنای وی همه اندر بقا بود
آن را که زندگیش به عشق‌ست مرگ نیست****هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود

 

غزل شماره 128: آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

 

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود****و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود****شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود
جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر****این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود
گر شوم من پاسبان کوی تو راضی بوم****خود ببخشایی بر آن کش این هوس درسر بود

 

غزل شماره 129: چون دو زلفین تو کمند بود

 

چون دو زلفین تو کمند بود****شاید ار دل اسیر بند بود
گوییم صبر کن ز بهر خدا****آخر این صبر نیز چند بود
خواجه انصاف می بباید داد****با چنین رخ چه جای پند بود
سرو را کی رخ چو ماه بود****ما را کی لب چو قند بود
می ندانی که پست گردد زود****هر کرا همت بلند بود
هر که معشوقه‌ای چنین طلبد****همه رنج و غمش پسند بود

 

غزل شماره 130: عاشق و یار یار باید بود

 

عاشق و یار یار باید بود****در همه کار یار باید بود
گر همه راحت و طرب طلبی****رنج بردار یار باید بود
روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد****در و دینار یار باید بود
ور گل دولتت همی باید****خستهٔ خار یار باید بود
گاه و بی گاه در فراق و وصال****مست و هشیار یار باید بود
چون سنایی همیشه در بد و نیک****صاحب اسرار یار باید بود

 

غزل شماره 131: هزار سال به امید تو توانم بود

 

هزار سال به امید تو توانم بود****هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست****نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال****نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید****ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو****نمودنی بنمود و ربودنی بربود

 

غزل شماره 132: روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

 

روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود****قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو****بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را****تا زنخدانش چو گوی و زلف چون چوگان بود
گر ز دو هاروت او دلها نژند آید همی****درد دلها را ز دو یاقوت او درمان بود
من به جان مرجان و لولو را خریداری کنم****گر چو دندان و لب او لولو و مرجان بود
راز او در عشق او پنهان نماند تا مرا****روی زرد و آه سرد و دیدهٔ گریان بود
زان که غمازان من هستند هر سه پیش خلق****هر کجا غماز باشد راز کی پنهان بود
بر کنار خویش رضوان پرورد او را به ناز****حور باشد هر که او پروردهٔ رضوان بود
هر زمان گویم به شیرینی و پاکی در جهان****چون لب و دندان او یارب لب و دندان بود

 

غزل شماره 133: از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود

 

از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود****پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود
آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود****وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود
بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت****و ز دیده برون آمد دردی که نهان بود
توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود****ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود
رویی که رقم بود برو دولت اسلام****زلفی که درو مرتدی و کفر نشان بود
بنمود رخ و روم به یک بار بشورید****آیین بت بتگری از دیدن آن بود
پس زلف برافشاند و جهان کفر پراکند****الحق ز چنان زلف مسلمان نتوان بود
گویی که درو پای عزیزان همه سر بود****راهی که در وصل نکویان همه جان بود
از خون جگر سیل وز دل پاره درو خاک****منزلگهش از آتش سوزان دمان بود
بس جان عزیزان که در آن راه فنا شد****گور و لحد آنجا دهن شیر ژیان بود
چون کعبهٔ آمال پدید آمد از دور****گفتند رسیدیم سر ره بر آن بود
بر درگه تو خوار و ز دیدار تو نومید****بر خاک نشستند که افلاس بیان بود
بیرون ز خیالی نبد آنجا که نظر بود****افزون ز حدیثی نبد آنجا که گمان بود

 

غزل شماره 134: نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود

 

نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود****مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود
ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور****در سرایی که درو تابش روی تو بود
در ترازوی قیامت ز پی سختن نور****صد من عرش کم از نیم تسوی تو بود
راه پر جان شود آن جای که گام تو بود****گوش پر در شود آنجا که گلوی تو بود
هر که او روی تو بیند ز پی خدمت تو****هم به روی تو که پشتش چو به روی تو بود
از تو با رنگ گل و بوی گلابیم از آنک****خوی احمد بود آنجا که خوی تو بود
دیدهٔ حور بر آن خاک همی رشک برد****که بر آن نقش ز لعل سر کوی تو بود
کافهٔ خلق همه پیش رخت سجده برد****حور یا روح که باشد که کفوی تو بود
قبلهٔ جایست همه سوی تو چون کعبه از آن****قبلهٔ جان سنایی همه سوی تو بود

 

غزل شماره 135: با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

 

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود****سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود****عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش****آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود
می‌خواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا****کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان****امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببوده‌ام****وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود****بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او****گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای****چون کردمی که با منش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن****کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید****صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست****ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود

 

غزل شماره 136: هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

 

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود****کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود
این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم****آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود
ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا****با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود
مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی****عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود
شد دلم صفرایی از دست فراق این جمال****آنکه صفرایی نشد در عشق سودایی بود
آن که یک ساعت دل آورد و ببرد و باز داد****بر حقیقت دان که او در عشق هر جایی بود
از سخنهای سنایی سیر کی گردند خود****جز کسی کو در ره تحقیق بینایی بود
از جمال یوسفی سیری نیابد جاودان****هر کرا بر جان و دل عشق زلیخایی بود

 

غزل شماره 137: هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

 

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود****قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود
گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی****روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود
ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب****گر دل من چون جحیم و دیده چون جیحون شود
بار اندوهان من گردون کجا داند کشید****خاصه چون فریادم از بیداد بر گردون شود
در غم هجران و تیمار جدایی جان من****گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود
در دل از مهرت نهالی کشته‌ام کز آب چشم****هر زمانی برگ و شاخ و بیخ او افزون شود
تا تو در حسن و ملاحت همچنان لیلی شدی****عاشق مسکینت ای دلبر همی مجنون شود
خاک درگاه تو ای دلبر اگر گیرد هوا****توتیای حور و چتر شاه سقلاطون شود
ای شده ماه تمام از غایت حسن و جمال****چاکر از هجران رویت «عادکالعرجون» شود
آن دلی کز خلق عالم دارد امیدی به تو****چون ز تو نومید گردد ماهرویا چون شود
چون سنایی مدحتت گوید ز روی تهنیت****لفظ اسرار الاهی در دلش معجون شود

 

غزل شماره 138: ای یار بی تکلف ما را نبید باید

 

ای یار بی تکلف ما را نبید باید****وین قفل رنج ما را امشب کلید باید
جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری****وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید
ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید****زنار جاحدی را از جان خرید باید
از روی آن صنوبر ما را چراغ باید****وز زلف آن ستمگر ما را گزید باید
جامی بهای جانی بستان ز دست دلبر****آمد مراد حاصل اکنون مرید باید
چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر****پایی بکوفت باید بیتی شنید باید
ای ساقی سمنبر در ده تو بادهٔ تر****زیرا صبوح ما را «هل من مزید» باید
از بادهٔ تو مستند ای دوست این عزیزان****رنج و عنای مستان اکنون کشید باید
سالی برفت ناگه روزی دو عید دیدم****این هر دو عید امروز خوشتر ز عید باید
از بوستان رحمت حالی کرانه جویید****چون در سرای همت می‌آرمید باید
از گفتن عبارت گر عبرتی نگیری****در گردن اشارت معنی گزید باید
تا در مکان امنی خر پشته زن فرود آی****چون وقت کوچ آمد نایی دمید باید
گر بایدت که بویی آنجا گل عنایت****اینجا گل ریاست می‌پژمرید باید
ای شکر شگرفی در گفتگوی معنی****گر لب شفات آرد آخر بدید باید
هر چند دیر مانی آخر برفت باید****چون شکری بخوردی زهری چشید باید
بفروخته خریدی آورده را ببردی****یاری چه دیده‌ای تو زین پس چه دید باید
چون لاله گر بخندی عمرت کرانه جوید****چون شمع اگر بگریی حلقت برید باید

 

غزل شماره 139: ترا باری چو من گر یار باید

 

ترا باری چو من گر یار باید****ازین به مر مرا تیمار باید
اگر بیمار باشد ور نباشد****مر این دل را یکی دلدار باید
اگر ممکن نباشد وصل باری****بسالی در یکی دیدار باید
بیازردی مرا وانگه تو گویی****چه کردی کز منت آزار باید
مرا گویی که بیداری همه شب****دو چشم عاشقان بیدار باید
چو من وصل جمال دوست جویم****مرا دیده پر از زنگار باید
چه کردی بستدی آن دل کز آن دل****مرا در عشق صد خروار باید
مرا طعنه زنی گویی دلیرا****دلی بستان چرا بیکار باید
دل خسته چه قیمت دارد ای دوست****که چندین با منت گفتار باید
طمع برداشتم از دل ولیکن****مر این جان را یکی زنهار باید
همه خون کرد باید در دل خویش****هر آنکس را که چون تو یار باید
ایا نیکوتر از عمر و جوانی****نکو رو را نکو کردار باید
مرا دیدار تو باید ولیکن****ترا یارا همی دینار باید
مرا دینار بی مهرست رخسار****چنین زر مر ترا بسیار باید
اگر خواهی به خون دل کنی نقش****ولیکن نقش را پرگار باید

 

غزل شماره 140: تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

 

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید****عاشقی از جان من نبست آدم برید
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت****حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان****گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید
مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد****محمل عشق مرا خاک نیارد کشید
ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو****راه خرابات گیر رود و سرود و نبید

 

غزل شماره 141: لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

 

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید****خیز و مهرویا فراز آور نبید
چشم مست پر خمارت باز کن****کز نشاطت صبرم از دل بر پرید
مطرب سرمست را آواز ده****چون ز میخانه عصیر اندر رسید
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش****کت همه جامه چکانه بر چکید
نیست گویی آن حکایت راستی****خون دل بر گرد چشم ما دوید
کیست کز عشقت نه بر خاک اوفتاد****کیست کز هجرت نه جامه بر درید
چون خطت طغرای شاهنشاه یافت****از فنا خط گردد عالم بر کشید
از سنایی زارتر در عشق کیست****یا چو تو دلبر به زیبایی که دید

 

غزل شماره 142: اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

 

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد****ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی****محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد****هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد
مرد باید پاکباز و درد باید مرد سوز****کان نگارین روی عاشق می نخواهد کرد مرد
خاکپای خادمان درگه معشوق شو****بوسه را بر خاک ده چون عاشقان از بهر درد
هر کرا سودای وصل آن صنم در سر فتاد****اندرین ره سر هم آخر در سر این کار کرد
ای سنایی رنگ و بویی اندرین ره بیش نیست****اندرین ره رو همی چون رنگ و بو خواهند کرد

 

غزل شماره 143: معشوق مرا ره قلندر زد

 

معشوق مرا ره قلندر زد****زان راه به جانم آتش اندر زد
گه رفت ره صلاح دین داری****گه راه مقامران لنگر زد
رندی در زهد و کفر در ایمان****ظلمت در نور و خیر در شر زد
خمیده چو حلقه کرد قد من****و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد
چون سوخت مرا بر آتش دوزخ****وز آتش دوزخ آب کوثر زد
در صومعه پای کوفت از مستی****ابدال ز عشق دست بر سر زد
با آب عنب به صومعه در شد****در میکده آب زر بر آذر زد
گر من نه به کام خویشم او باری****با آنکه دلم نخواست خوشتر زد

 

غزل شماره 144: روزی بت من مست به بازار برآمد

 

روزی بت من مست به بازار برآمد****گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
صد دلشده را از غم او روز فرو شد****صد شیفته را از غم او کار برآمد
رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر****باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد
در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین****فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد
رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او****گویند که بر برگ گلش خار برآمد
آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد****تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد
و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار****پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد

 

غزل شماره 145: هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

 

هر که در کوی خرابات مرا بار دهد****به کمال و کرمش جان من اقرار دهد
بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی****ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد
در خرابات بود یار من و من شب و روز****به سر کوی همی گردم تا بار دهد
ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او****مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد
هر که او حال خرابات بداند به درست****هر چه دارد همه در حال به بازار دهد
در خرابات نبینی که ز مستی همه سال****راهب دیر ترا کشتی و زنار دهد
آنکه چون باشد هشیار به فرزند عزیز****در می سیم به صد زاری دشخوار دهد
هر دو عالم را چون مست شود از دل و جان****به بهای قدح می دهد و خوار دهد
آنکه بیرون خرابات به قطمیر و نقیر****چون در آید به خرابات به قنطار دهد
آنکه نانی همه آفاق بود در چشمش****در خرابات به می جبه و دستار دهد
آنکه او کیسه ز طرار نگهدارد چون****به خرابات شود کیسه به طرار دهد
ای تو کز کوی خرابات نداری گذری****زان سناییت همی پند به مقدار دهد
تو برو زاویهٔ زهد نگهدار و مترس****که خداوند سزا را به سزاوار دهد

 

غزل شماره 146: دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

 

دوش ما را در خراباتی شب معراج بود****آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود
بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود****از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود
عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود****حال ما تصدیق بود و مال ما تاراج بود
چاکر ما چون قباد و بهمن و پرویز بود****خادم ما ایلک و خاقان بد و مهراج بود
از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام****زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود
بدرهٔ زر و درم را دست او طیار بود****کعبهٔ محو عدم را جان ما حجاج بود

 

غزل شماره 147: هر که در عاشقی تمام بود

 

هر که در عاشقی تمام بود****پخته خوانش اگر چه خام بود
آنکه او شاد گردد از غم عشق****خاص دانش اگر چه عام بود
چه خبر دارد از حلاوت عشق****هر که در بند ننگ و نام بود
دوری از عشق اگر همی خواهی****کز سلامت ترا سلام بود
در ره عاشقی طمع داری****که ترا کار بر نظام بود
این تمنا و این هوس که تراست****عشقبازی ترا حرام بود
عشق جویی و عافیت طلبی****عشق یا عافیت کدام بود
بندهٔ عشق باش تا باشی****تا سنایی ترا غلام بود

 

غزل شماره 148: هر که در بند خویشتن نبود

 

هر که در بند خویشتن نبود****وثن خویش را شمن نبود
آنکه خالی شود ز خویشی خویش****خویشی خویش را وطن نبود
من مگوی ار ز خویش بی خبری****زان که از خویش مرده من نبود
در خرابات هر که مرد از خویش****تن او را ز من کفن نبود
ارنه‌ای مرده هر چه خواهی گوی****از همه جز منت سخن نبود
با سنایی ازین خصومت نیست****زین خصومت ورا حزن نبود
مست باش ای پسر که مستان را****دل به تیمار ممتحن نبود
راستی را همی چو خواهی کرد****نیستی جز هلاک تن نبود

 

غزل شماره 149: هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

 

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود****تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آری بدین مقام نیارد کسی رسید****تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی****کمتر منازلش دهن اژدها شود
بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم****گاهی زمین تیره و گاهی سما شود
در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ****از روزگار مذهب و آیین جدا شود
هر کس نشان نیافت از این راه بر کران****آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود
در کوی آدمی نتوان جست راه دین****کاندر نسب عقیدهٔ مردم دو تا شود
زاندر که آمدی به همان بایدت شدن****پس جز به نیستی نسب تو خطا شود
صحرا مشو که عیب نهانست در جهان****ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود

 

غزل شماره 150: هر کو به خرابات مرا راه نماید

 

هر کو به خرابات مرا راه نماید****زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر****ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان****در شهر شما کس را خود مزد نباید
گویند سنایی را شد شرم به یک بار****رفتن به خرابات ورا شرم نیاید
دایم به خرابات مرا رفتن از آنست****کالا به خرابات مرا دل نگشاید
من می‌روم و رفتن و خواهم رفتن****کمتر غمم اینست که گویند نشاید

 

غزل شماره 151: جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

 

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید****باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید
نیست جز از نیستی سیرت آزادگان****در ره آزادگان صحو و درس کم کنید
راه خرابات را جز به مژه نسپرید****مرکب طامات را زین هوس کم کنید
مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس****چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید
قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند****گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید
روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را****نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید
گر نتوانید گفت مذهب شیران نر****در صف آزادگان عیب مگس کم کنید

 

غزل شماره 152: میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

 

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید****مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید
نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت****پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید
دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند****نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید
آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک****آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید
گویی اکنون راست شد «والشمس» اندر آسمان****آیت «واللیل» کرد و «الضحاش» اندر کشید
گر ز مرد گرد بیجاده‌ش پدید آمد چه شد****خرمی باید که اندر سبزه زیباتر نبید
هر چه عمرش بیش گردد بیش گرداند زمان****چون غزلهای سنایی تری اندر وی پدید
کی تبه گرداندش هرگز به دست روزگار****صورتی کایزد برای عشقبازی آفرید

 

غزل شماره 153: بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

 

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید****خیزید همی گرد در دوست طوافید
از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید****جز جانب معشوق اگر صوفی صافید
چون مایه همی در پی یک سود بدادید****آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید
تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام****دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید
دارید سرای طایفه دستی بهم آرید****ورنه سرتان دادم خیزید معافید

 

غزل شماره 154: عاشق مشوید اگر توانید

 

عاشق مشوید اگر توانید****تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود****دانم که همین قدر بدانید
هرگز مبرید نام عاشق****تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید****تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفا به کس نجوید****هر چند ز دیده خون چکانید
اینست رضای او که اکنون****بر روی زمین یکی نمانید
اینست سخن که گفته آمد****گر نیست درست بر مخوانید
بسیار جفا کشید آخر****او را به مراد او رسانید
اینست نصیحت سنایی****عاشق مشوید اگر توانید

 

حرف ر

 

 

غزل شماره 155: هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

 

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار****خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار
یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی****تا توانی دوستی با یار معنی دار دار
از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی****روی نیکو را عزیز و مال و نعمت خوار دار
ماه ترکستان بسی از ماه گردون خوبتر****مه ز ترکستان گزین و ز ماه گردون دون عار دار
زلف عنبر بار گیر و جام مالامال کش****دوستی با جام و با زلفین عنبر بار دار
ور همی خواهی که گردد کار تو همچون نگار****چون سنایی خویشتن در عشق او بر کار دار

 

غزل شماره 156: ای من غلام عشق که روزی هزار بار

 

ای من غلام عشق که روزی هزار بار****ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار
این عشق جوهریست بدانجا که روی داد****بر عقل زیرکان بزند راه اختیار
جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ****نامرد را ز مرد که کردست آشکار
جز درد عشق غمزهٔ معشوق را که کرد****بر جان عاشقان بتر از زخم ذوالفقار
این درد عشق راست که در پای نیکوان****هر ساعت ار بخواهد جانها کند نثار
در عشق نیست زحمت تمییز بهر آنک****در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار

 

غزل شماره 157: جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

 

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار****از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار
هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات****زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار
تا در کف اندوه بماندست دل من****زین محنت و اندوه بر آزارم آزار
از بهر رضای دل تو از دل و از جان****ای دوست به جان تو که آوارم آوار
ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب****پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار
ای نقطهٔ خوبی و نکویی به همه وقت****گردندهٔ عشق تو چو پرگارم پرگار
پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز****بر درگه سودای تو بر کارم بر کار
در کعبهٔ تیمار اگر چند مقیمم****ای یار چنان دان که به خمارم خمار
از عشوهٔ عشق تو اگر مست شدم مست****از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار
از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو****اندر چمن عشق به گلزارم گلزار

 

غزل شماره 158: مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار

 

مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار****بیمار و دلفگار و جدا مانده از نگار
ما را مگوی سرو که ما رنج دیده‌ایم****از گشت آسمان وز آسیب روزگار
زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست****بیماری و غریبی و تیمار و هجر یار
رنج دگر مخواه و برین بر فزون مجوی****ما را بسست اینکه برو آمدست کار
بر ما حلال گشت غم و ناله و خروش****چونان که شد حرام می نوش خوشگوار
ما را به نزد هیچ کسی زینهار نیست****خواهیم زینهار به روزی هزار بار

 

غزل شماره 159: زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار

 

زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار****زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار
به نزدیک من از شق زهی شور و زهی شر****به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار
به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان****زهی تیر و زهی تار و زهی قیر و زهی قار
یکی گلبنی از روح گلت عقل و گلت عشق****زهی بیخ و زهی شاخ و زهی برگ و زهی بار
بهشت از تو و گردون حواس از تو و ارکان****زهی هشت و زهی هفت زهی پنج و زهی چار
برین فرق و برین دست برین روی و برین دل****زهی خاک و زهی باد زهی آب و زهی نار
میان خرد و روح دو زلفین و دو چشمت****زهی حل و زهی عقد زهی گیر و زهی دار
همه دل سوختگان را از سر زلف و زنخدانت****زهی جاه و زهی چاه زهی بند و زهی بار
به نزدیک سناییست ز عشق تو و غیرت****زهی نام و زهی ننگ زهی فخر و زهی عار

 

غزل شماره 160: ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار

 

ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار****تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار
از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بود****عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار
هست خوش باشد کسی را کو ز خود باشد بری****خوش بود مستی و هستی خاصه بر روی نگار
من به حق باقی شدم اکنون که از خود فانیم****هان ز خود فانی مطلق شو به حق شو استوار
دل ز خود بردار ای جان تا به حق فانی شوی****آنکه از خود فارغ آمد فرد باشد پیش یار
من به خود قادر نیم زیرا که هستم ز آب و گل****چون بوم جایی که هستم چون یتیمی دلفگار

 

غزل شماره 161: زینهار ای یار گلرخ زینهار

 

زینهار ای یار گلرخ زینهار****بی گنه بر من مکن تیزی چو خار
لالهٔ خود رویم از فرقت مکن****حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار
چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد****تا مگر باقی بمانی چون چنار
چون بنفشه خفته‌ام در خدمتت****پس مدارم چون بنفشه سوگوار
زان که جانها را فراقت چون سمن****یک دو هفته بیش ندهد زینهار
باش با من تازه چون شاه اسپرم****تا نگردم همچو خیری دلفگار
از سر لطف و ظریفی خوش بزی****همچو سوسن تازه‌ای آزاده‌وار
همچو سیسنبر بپژمردم ز غم****یک ره از ابر وفا بر من ببار
چون نخوردم بادهٔ وصلت چو گل****همچو نرگس پس مدارم در خمار
ای همیشه تازه و تر همچو سرو****اشکم از هجران مکن چون گل انار
حوضها کن گلبنان را از عرق****تا چو نیلوفر در او گیرم قرار
زان که از بهر سنایی هر زمان****بر فراز سرو و طرف جویبار
بلبل و قمری همی گویند خوش****زینهار ای یار گلرخ زینهار

 

غزل شماره 162: ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار

 

ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار****هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار
روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ****زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانه‌وار
هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه****هر کجا رنگیست خالت ساخته آنجا قرار
آتش عشقت ببرده عالمی را آبروی****باد هجرانت نشانده کشوری را خاکسار
تا ترا بر یاسمین رست از بنفشه برگ مورد****عاشقان را زعفران رست از سمن بر لاله‌زار
یوسف عصر ار نه‌ای پس چون که اندر عشق تو****خونفشان یعقوب بینم هر زمانی صدهزار
ماه را مانی غلط کردم که مر خورشید را****نورمند از خاک پای تست نورانی عذار
قیروان عشوه بگذارند غواصان دهر****گر نهنگ عشق تو بخرامد از دریای قار
گر براندازی نقاب از روی روح افزای خود****رخت بردارد ز کیهان زحمت لیل و نهار
هر که بر روی تو باشد عاشق ای جان جهان****با جهان جان نباشد بود او را هیچ کار
عالم کون و فساد از کفر و دین آراسته‌ست****عالم عشق از دل بریان و چشم اشکبار
در جهان عشق ازین رمز و حکایت هیچ نیست****کاین مزخرف پیکران گویند بر سرهای دار
وای اگر دستی برآرد در جهان انصاف تو****در همه صحرای جان یک تن نماند پایدار
بر تو کس در می‌نگنجد تالی الا الله چو لا****حاجبی دارد کشیده تیغ در ایوان نار
لاف گویان اناالله را ببین در عشق خویش****بر بساط عشق بنهاده جبین اختیار
من نه تنها عاشقم بر تو که بر هفت آسمان****کشته هست از عشق تو چندان که ناید در شمار
من شناسم مر ترا کز هفتمین چرخ آمدم****بچهٔ عشق ترا پرورده بر دوش و کنار

 

غزل شماره 163: هر کرا در دل بود بازار یار

 

هر کرا در دل بود بازار یار****عمر و جان و دل کند در کار یار
خاصه آن بی دل که چون من یک زمان****بر زمین نشکیبد از دیدار یار
کبک را بین تا چگونه شد خجل****زان کرشمه کردن و رفتار یار
بنگر اندر گل که رشوت چون دهد****خون شود لعل از پی رخسار یار
در جهان فردوس اعلا دارد آنک****یک نفس بودست در پندار یار
در همه عالم ندیدم لذتی****خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار
همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ****بی لب یاقوت شکر بار یار
باد نوشین دوش گفتی ناگهان****چین زلف آشفت بر گلنار یار
زان قبل امروز مشک آلود گشت****خانه و بام و در و دیوار یار
رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر****زان عقیق و لولو شهوار یار
شد دلم مسکین من در غم نژند****من ندانم پیش ازین هنجار یار
دست بر سر ماند چون کژدم دلم****زان دو زلفین سیه چون مار یار
هوش و عقلم برده‌اند از دل تمام****آن دو نرگس بر رخ چون نار یار
مر سنایی را فتاد این نادره****چون معزی گفت از اخبار یار
آنچه من می‌بینم از آزار یار****گر بگویم بشکنم بازار یار

 

غزل شماره 164: چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر

 

چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر****اقبال گیا روید در عین سراب اندر
ور رای شکار آری او شکر شکارت را****الحمد کنان آید جانش به کباب اندر
جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس****از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر
راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید****گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر
جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر****دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر
هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری****مریم کده‌ها داری گویی به حجاب اندر
مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر****قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر
ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو****راند پسر مریم خر را به خلاب اندر
هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب****دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر
دانی که خراباتیم از زلزلهٔ عشقت****کم رای خراج آید شه را به خراب اندر
ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت****اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر
ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت****دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر
ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت****چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر
یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما****جز آب نمی‌باشد با ما به شراب اندر
از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را****در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر
شعری به سجود آید اشعار سنایی را****هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر

 

غزل شماره 165: ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر

 

ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر****وز طرهٔ طرارش رخنه‌ست بدین اندر
افسون لب عیسی دارد به دهان اندر****برهان کف موسی دارد به جبین اندر
کز نوک سلیمانی بر طرف کمر دارد****وز ننگ سلیمان را دارد به نگین اندر
از طلعت و رخسارش خورشید چو مظلومان****افتد ز فلک هر دم پیشش به زمین اندر
خرم بود آن روزی کز بهر طرب دارم****زلفش به یسار اندر ساغر به یمین اندر

 

غزل شماره 166: غریبیم چون حسنت ای خوش پسر

 

غریبیم چون حسنت ای خوش پسر****یکی از سر لطف بر ما نگر
سفر داد ما را چو تو تحفه‌ای****زهی ما بر تو غلام سفر
نظرمان مباد از خدای ار به تو****جز از روی پاکیست ما را نظر
دل تنگ ما معدن عشق تست****که هم خردی و هم عزیزی چو زر
هنوز از نهالت نرسته‌ست گل****هنوز از درختت نپختست بر
ببندد به عشق تو حورا میان****گشاید ز رشگ تو جوزا کمر
نباشد کم از ناف آهو به بوی****کرا عشق زلف تو سوزد جگر
نگارا ز دشنام چون شکرت****که دارد ز گلبرگ سوری گذر
عجب نیست گر ما قوی دل شدیم****که این خاصیت هست در نیشکر
بینداز چندان که خواهی تو تیر****که ما ساختیم از دل و جان سپر
تو بر ما به نادانی و کودکی****چو متواریان کرده‌ای رهگذر
بدین اتفاقی که ما را فتاد****مکن راز ما پیش یاران سمر
مدر پردهٔ ما که در عشق تو****شدست این سنایی ز پرده به در
که از روی نسبت نیاید نکو****پدر پرده‌دار و پسر پرده‌در
دل و جان و عقل سناییت را****ربودی بدان غمزهٔ دل شکر

 

غزل شماره 167: تا کی از ناموس هیهات ای پسر

 

تا کی از ناموس هیهات ای پسر****بامدادان جام می هات ای پسر
ساغری پر کن ز خون رز مرا****کاین دلم خون شد ز غمهات ای پسر
خوش بزی با دوستان یک دم بزن****دل بپرداز از مهمات ای پسر
بر نشاط و خرمی یک دم بزی****وقت کن ایام و ساعات ای پسر
هر کجا دلدادهٔ آواره‌ای****بینی او را کن مراعات ای پسر
چند بر طاعات ما راحت کنی****نیست ما را برگ طاعات ای پسر
عاشقان مست را وقت صبوح****سود کی بخشد مقالات ای پسر
هر زمان خوانی خراباتی مرا****چند باشی زین محالات ای پسر
کاشکی یک دم گذارندی مرا****در صف اهل خرابات ای پسر

 

غزل شماره 168: راحتی جان را به گفتار ای پسر

 

راحتی جان را به گفتار ای پسر****آفتی دل را به کردار ای پسر
هر چه باید داری از خوبی ولیک****نیست کردارت چو گفتار ای پسر
مهر و ماهی گر بدندی مهر و ماه****سرو قد و لاله رخسار ای پسر
بشکنی بازار خوبان جهان****چون فرود آیی به بازار ای پسر
خلقی از کار تو سرگردان شدند****تا کجا خواهد شدن کار ای پسر
همچو یعقوبند گریان زان که تو****یوسف عصری به دیدار ای پسر
عشق تو چون پای بند خلق شد****دست را آهسته بردار ای پسر
عاشق‌ست اکنون سنایی بر تو زار****رحم کن بر عاشق زار ای پسر

 

غزل شماره 169: صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر

 

صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر****خفتگان از خواب ناپاکی برانگیز ای پسر
مجلس ما از جمال خود برافروز ای غلام****می ز جام خسروانی در قدح ریز ای پسر
یک زمان با ما به خلوت می بخور خرم بزی****یک زمان با ما به کام دل برآمیز ای پسر
عاشقان را از کنار و بوسه دادن چاره نیست****دل بنه بر بوسه دادن هیچ مستیز ای پسر
گر ز بهر بوسه دادن در تو آویزد کسی****روز محشر همچو خصمان در من آویز ای پسر
گر توانی کرد با ما زندگی زینسان درآی****ور نه زود از پیش ما برخیز و بگریز ای پسر

 

غزل شماره 170: حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر

 

حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر****عالمی افگنده در جوش ای پسر
کیست در عالم که بیند مر ترا****کش بجا ماند دل و هوش ای پسر
هم تویی ماه قدح‌گیر ای غلام****هم تویی سرو قباپوش ای پسر
سرو در بر دارم و مه در کنار****چون ترا دارم در آغوش ای پسر
بر جفا کاری چه کوشی ای غلام****بر وفاداری همی کوش ای پسر
امشب ای دلبر به دام آویختی****کز برم بگریختی دوش ای پسر
بوسهٔ نوشین همی بخش از عقیق****بادهٔ نوشین همی نوش ای پسر
کم کن این آزار و این بدها مجوی****میر داد اینجاست خاموش ای پسر

 

غزل شماره 171: باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر

 

باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر****بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر
زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان****بر امید دانه در دام او افتادیم ای پسر
گاه با چشم و دل پر آتش و آب ای نگار****گاه با فرق و دو لب بر خاک و بادیم ای پسر
تا دل ما شد اسیر عقرب زلفین تو****همچو عقرب دستها بر سر نهادیم ای پسر
از هوس بر حلقهٔ زلفین تو بستیم دل****تا ز غم بر رخ ز دیده خون گشادیم ای پسر

 

غزل شماره 172: ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر

 

ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر****میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر
آب حیوان داری اندر در و ور جان ای پسر****در و مرجان خوانمت یا آب حیوان ای پسر
باغ خندانی به عشرت ماه تابانی به لطف****باغ خندان خوانمت یا ماه تابان ای پسر
رامش جانی به لطف و فخر حورانی به حسن****فخر حوران خوانمت یا رامش جان ای پسر
درد و درمانی به غمزه شکر و شهدی به لب****شهد و شکر خوانمت یا درد و درمان ای پسر

 

غزل شماره 173: من ترا ام حلقه در گوش ای پسر

 

من ترا ام حلقه در گوش ای پسر****پیش خود میدار و مفروش ای پسر
جام می بستان ز ساقی ای صنم****بوسه‌ای ده زان لب نوش ای پسر
چنگ بستان و قلندروار زن****تا به جان باز آورم هوش ای پسر
آنچه هجران تو با ما کرد دی****با خیالت گفته‌ام دوش ای پسر

 

غزل شماره 174: چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر

 

چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر****پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر
در ره عشق تو ما را یار و مونس گفت تست****زان بگفتی از تو می‌خواهم یاری ای پسر
دیر زی در شادکامی کز اثرهای لطیف****مونس عقلی و جان را غمگساری ای پسر
تلخ گردد عیش شیرین بر بتان قندهار****چون به گاه بذله زان لب لطف باری ای پسر
بامداد از رشک دامن را کند خورشید چاک****روی چون ماه از گریبان چون برآری ای پسر
سر بسان سایه زان بر خاک دارم پیش تو****کز رخ و زلف آفتاب و سایه داری ای پسر
سرکشان سر بر خط فرمان من بنهند باش****تا به گرد مه خط مشکین برآری ای پسر
ار نبودی ماه رخسار تو تابان زیر زلف****با سر زلف تو بودی دهر تاری ای پسر
کودکی کان را به معنی در خم چوگان زلف****همچو گویی روز و شب گردان نداری ای پسر
شد گرفتار سر زلف کمند آسای تو****روز دعوی کردن مردان کاری ای پسر
شد شکار چشم روبه باز پر دستان تو****صدهزاران جان شیران شکاری ای پسر
ماه روی تو چو برگ گل به باغ دلبری****شد شکفته بر نهال کامگاری ای پسر
بس دلا کز خرمی بی برگ شد زان برگ گل****آه اگر بر برگ گل شمشاد کاری ای پسر
کی شدندی عالمی در عشق تو یعقوب‌وار****گر نه از یوسف جهان را یادگاری ای پسر
چون سنایی را به عالم نام فخر از عشق تست****ننگ و عار از وصلت او می چه داری ای پسر

 

غزل شماره 175: زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر

 

زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر****یک زمان از دوش برگیر ای پسر
زان که تا در بند و زنجیر توایم****از در بندیم و زنجیر ای پسر
عرصه تا کی کرد خواهی عارضین****چون گل بی خار بر خیز ای پسر
هر زمان آیی به تیر انداختن****هم کمان در دست و هم تیر ای پسر
زان که چشم بد بدان عارض رسد****زود در ده بانگ تکبیر ای پسر
آن لب و دندان و آن شیرین زبان****انگبین‌ست و می و شیر ای پسر
جست نتواند دل از عشق تو هیچ****جست که تواند ز تقدیر ای پسر
پای بفشارد سنایی در غمت****تا به دست آیی به تدبیر ای پسر

 

غزل شماره 176: همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر

 

همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر****پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه****چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر
پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت****چون چاک قبا کردن تا کی بود ای دلبر
بی روی چو خورشیدت بیچاره سنایی را****گردان چو سها کردن تا کی بود ای دلبر

 

غزل شماره 177: ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر

 

ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر****جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر
کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند****دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر
ور نمی‌دانی که خود جانان چه باشد در صفا****هر چه آن را از تو بیرون برد آن را آن شمر
چشمهٔ حیوان چه جویی قطره‌ای آب از نیاز****در کنار افشان ز چشم و چشمهٔ حیوان شمر
یوسف گم کرده از نو دیدهٔ شوخی بدوز****پوست را بر قالب خود خانهٔ احزان شمر

 

غزل شماره 178: ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

 

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر****از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور
زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران****با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر
ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان****بگشای ترکش از میان تا در میان بندم کمر
زلفت طراز گوش کن یک نیم ازو گل پوش کن****می خواه و چندان نوش کن تا خوانمت تنگ شکر
اکنون طریقی پیش کن تدبیر کار خویش کن****در راه عشق این کیش کن ک «المنع کفر بالبشر»
من مدتی کردم حذر از عشقت ای شیرین پسر****آخر درآمد دل به سر «جاء القضا عمی البصر»

 

غزل شماره 179: ساقیا می ده و نمی کم گیر

 

ساقیا می ده و نمی کم گیر****وز سر زلف خود خمی کم گیر
گر به یک دم بمانده‌ای در دام****جستی از دام پس دمی کم گیر
رو که عیسی دلیل و همره تست****ره همی رو تو مریمی کم گیر
عالمی علم بر تو جمع شدست****علم باقیست عالمی کم گیر
ز کما بیش بر تو نقصان نیست****چون تو بیشی ز کم کمی کم گیر
بم گسسته ست زیر و زار خوشست****زحمت زخمه را به می کم گیر
گر سنایی غمی‌ست بر دل تو****یا غمی باش یا غمی کم گیر

 

غزل شماره 180: هر زمان چنگ بر کنار مگیر

 

هر زمان چنگ بر کنار مگیر****دل مسکین من شمار مگیر
یک زمان در کنار گیر مرا****ور نگیری ز من کنار مگیر
جز به مهر تو میل نیست مرا****جز مرا در زمانه یار مگیر
گر نخواهی که بی قرار شوم****جز به نزدیک من قرار مگیر
بر سنایی ز دهر بیدادست****تو کنون طبع روزگار مگیر
به همه عمر اگر کند گنهی****یک گنه را ازو هزار مگیر

 

حرف ز

 

 

غزل شماره 181: سکوت معنویان را بیا و کار بساز

 

سکوت معنویان را بیا و کار بساز****لباس مدعیان را بسوز و دور انداز
سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی****لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز
مرا که فتنه و پروانهٔ بلا کردند****هزار مشعلهٔ شمع با دلم انباز
به گرد خویش همی پرم و همی گویم****گهی بسوزد آخر فذلک پرواز
قمار خانهٔ دل را همیشه در بازست****نکرد هیچ کس این در به روی خلق فراز
به برده شاد مباش وز مانده طیره مشو****برو بباز بیار و همی به یار بباز

 

غزل شماره 182: با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز****از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک****وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل****گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز
هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم****با این همه در عشق تو هستیم نو آموز
در مملکت عاشقی از پسته و بادام****بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز
تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد****از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم****یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

 

غزل شماره 183: تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

 

تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز****اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز
عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود****از سردی زمستان و ز گرمی تموز
در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه****تا پشت چون کمان نکنی روی همچو توز
چون در میان عشق چو شین اندر آمدی****چون عین و قاف باش همه ساله پشت قوز
گر مرد این رهی قدم از جان کن و در آی****ور عاجزی برو تو و دین و ره عجوز

 

حرف س

 

 

غزل شماره 184: دلبر من عین کمالست و بس

 

دلبر من عین کمالست و بس****چهرهٔ او اصل جمالست و بس
بر سر کوی غم او مرد را****هر چه نشانست و بالست و بس
در ره او جستن مقصود از او****هم به سر او که محالست و بس
از همه خوبی که بجویی ز دوست****بوسه ای از دوست حلالست و بس
چند همی پرسی دین تو چیست****دین من امروز سوالست و بس
نزد تو اقبال دوامست و عز****نزد من اقبال زوالست و بس
حالی یابم چو کنم یاد ازو****دین من آن ساعت حالست و بس
پرده منم پیش چو برخاستم****از پس آن پرده وصالست و بس

 

غزل شماره 185: چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس

 

چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس****رو که ازین دلبران کار تو داری و بس
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول****با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس
کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم****نان موذن ببرد رویت و آب عسس
با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق****فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس
روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز****موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس
جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره****لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس
در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب****بر در تو با خروش بی خبران چون جرس
دایهٔ تو حسن نست میبردت چپ و راست****سایهٔ تو عشق ماست میدودت پیش و پس
هستی دریای حسن از پی او همچنان****نعل پی تست در تاج سر تست خس
کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو****تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس
تا به هم آورد سر آن خط چون مورچه****بر همه چیزی نشست عشق تو همچون مگس
جان همه عاشقان بر لب تو تعبیه‌ست****ای همه با تو همه بی‌لب تو هیچکس
انس سنایی بسست خاک سر کوی تو****نور رخ مصطفا بس بود انس انس

 

غزل شماره 186: ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

 

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس****حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس
گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم****ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس
در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان****پایم ببوسد این جهان گر بر تو یابم دسترس
از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم****لیلی تویی مجنون منم در کار تو بسته هوس
آن شب که ما پنهان دو تن سازیم حالی ز انجمن****باشیم در یک پیرهن ما را کجا گیرد عسس
خواهی همی دیدن چنین با تو بوم دایم قرین****بینم ز بخت همنشین وصلت ز پیش و هجر پس
چون در کنار آرم ترا از دست نگذارم ترا****چون جان و دل دارم ترا این آرزویم نیست بس

 

غزل شماره 187: ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

 

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس****درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس
در داستان عشق تو پیدا نشان عشق تو****در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس
نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت****ار بی تو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس
از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود****دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس
چشم بسان لاله‌ها اشکم بسان ژاله‌ها****هر ساعت از بس ناله‌ها بر من فرو بندد نفس
ای بت شمن پیشت منم جانم تویی و تن منم****گر کافرم گر مومنم محراب من روی تو بس
هر چند بی گاه و به گه کمتر کنی بر من نگه****زین کرده باشم سال و مه میدان عشقت را فرس
گر حور جنت فی‌المثل آید بر من با حلل****من بر تو نگزینم بدل جز تو نخواهم هیچ‌کس
پرهیزم از بدگوی تو زان کمتر آیم سوی تو****پس چون کنم کان کوی تو یک دم نباشد بی عسس

 

حرف ش

 

 

غزل شماره 188: ای ز ما سیر آمده بدرود باش

 

ای ز ما سیر آمده بدرود باش****ما نه خشنودیم تو خشنود باش
کشته ما را گر فراقت ای صنم****تو به خون کشتگان ماخوذ باش
غرقه در دریای هجران توام****دلبرا دریاب ما را زود باش
هجر تو بر ما زیانی‌ها نمود****تو به وصلت دیگران را سود باش
در فراقت کار ما از دست شد****گر نگیری دست ما بدرود باش
ای سنایی در شبستان غمش****گر چه همچون نار بودی دود باش

 

غزل شماره 189: ای ز خوبی مست هان هشیار باش

 

ای ز خوبی مست هان هشیار باش****ور ز مستی خفته‌ای بیدار باش
از شراب شوق رویت عالمی****گشته مستانند هان هشیار باش
گر مه میخواره خوانندت رواست****می به شادی نوش و بی تیمار باش
خویشتن‌داری کن اندر کارها****خصم بر کارست هان بر کار باش
گاه بزم افروز عاشق سوز باش****گاه صاحب درد و دردی خوار باش
زینهاری دارم اندر گردنت****زینهار ای بت بران زنهار باش
چون ز خصمان خویشتن داری کنی****دستبردی بر جهان سالار باش
هم چنین از خویشتن داری مدام****تا توانی سر کش و عیار باش
بر در دیوار خود ایمن مباش****بر حذر هان از در و دیوار باش
کار تو باید که باشد بر نظام****کارهای عاشقان گو زار باش
گر سنایی از تو برخوردار نیست****تو ز بخت خویش برخوردار باش

 

غزل شماره 190: ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش

 

ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش****دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا****گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش****گر بباید بود عمری در دهان مار باش
چشم را بیدار دار اندر غم او زان کجا****دل نداری تا ترا گویم به دل بیدار باش
گر میی خواهی که نوشی صبر کن در صد خمار****ور گلی خواهی که بویی در پی صد خار باش
گر نیابی خضروار آب حیات اندر ظلم****عیب ناید زان تو در جستن سکندروار باش
شمع با انوار جانانست و تو پروانه‌ای****دشمن جان و غلام شمع با انوار باش
کار پروانه‌ست گرد شمع خود را سوختن****تو نه آخر کمتر از پروانه‌ای در کار باش
مستی و عشق حقیقی را به هشیاری شمر****نزد نادان مست و نزد زیرکان هشیار باش

 

غزل شماره 191: ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش

 

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش****شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش
دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین****در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش
تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز****بندهٔ جام شراب و خادم خمار باش
می پرستی پیشه‌گیر اندر خرابات و قمار****کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش
چون همی دانی که باشد شخص هستی خصم خویش****پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش
طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی****چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش
با سرود و رود و جام باده و جانان بساز****وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش
از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق****با غرامت همنشین و با ملامت یار باش

 

غزل شماره 192: ای پسر میخواره و قلاش باش

 

ای پسر میخواره و قلاش باش****در میان حلقهٔ اوباش باش
راه بر پوشیدگی هرگز مرو****بر سر کویی که باشی فاش باش
مهر خوبان بر دل و جان نقش کن****سال و مه این نقش را نقاش باش
کم زنان را غاشیه بر دوش گیر****مجلس میخواره را فراش باش
گر نداری رو ز درگاه قدر****چاکر اینانج یا بکتاش باش
میر میران گر نباشی باک نیست****چون سنایی بندهٔ یکتاش باش

 

غزل شماره 193: بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش

 

بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش****مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش
صد هزاران جسم و جان افشان و حیران از قفاش****از برای بوسه چیدن گرد سایهٔ مرکبش
خنجری در دست و «من یرغب» کنان عیاروار****جسم و جان عاشقان تازان سوی «من برغبش»
بهر دفع چشم زخم مستش را چو من****خیل خیل انجم همی کردند یارب یاربش
سوی دیو و دیو مردم هر زمان چون آسمان****از دو ماه نو شهاب انداز نعل اشهبش
کفر و دین و دیو مردم هر زمان چون آسمان****از دو ماه نو شهاب انداز، نعل اشبهش
دستها بر سر چو عقرب روز و شب از بهر آنک****تا چرا بر می‌خورد پروین ز مشک عقربش
درج یاقوتیش دیدم، پر ز کوکبهای سیم****یارب آن درجش نکوتر بود یا آن کوکبش
جان همی بارید هر ساعت ز سر تا پای او****گوییا بودست آب زندگانی مشربش
آفتابی بود گفتی متصل با شش هلال****چون بدیدم آن دو تا رخسار و شش تو غبغبش
هر زمان از چشم و لعلش، غمزه‌ای و خنده‌ای****جان فزودن کیش دیدم دل ربودن مذهبش
گر چه بودم با سنایی در جهان عافیت****هم بخوردم آخرالامر از پی حبش حبش

 

غزل شماره 194: ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

 

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش****راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش
چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز****ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش
رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو****سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش
در میان عارفان جز نکتهٔ روشن مگوی****در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش
در منای قرب یاران جان اگر قربان کنی****جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش
گر همی خواهی که با معشوق در هودج بوی****با عدو و خصم او همواره در محمل مباش
گر شوی جان جز هوای دوست رامسکن مشو****ور شوی دل جز نگار عشق را قابل مباش
روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن****دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش
در نهاد تست با تو دشمن معشوق تو****مانع او گر نه‌ای باری بدو مایل مباش

 

غزل شماره 195: ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

 

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش****فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش
گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد****زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش
باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز****مطربی ناهید طبع و ساقیی خورشید فش
در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود****زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شش
خانه‌ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین****ساقی خوب و شراب روشن و محبوب خوش

 

غزل شماره 196: دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

 

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش****هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش****زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب****دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش
حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش****ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش
ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان****گرم باور نمی‌داری بیا بنگر به دندانش
که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری****فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش
اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد****از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش
و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب****فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش
نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون****چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش
بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن****هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش

 

غزل شماره 197: برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش

 

برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش****وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش
باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت****و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش
رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان****و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش
خواهی که بود خاک درت افسر عشاق****در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش
ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت****وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش
زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم****در باز به یک داو قمار ای پسر خوش
تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت****در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش
از جان و جوانی نبود شاد سنایی****تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش
صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد****او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش

 

غزل شماره 198: الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش

 

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش****شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را****چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش
همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه****گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش
گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی****گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش
کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل****غزلهای لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش
شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن****چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش

 

غزل شماره 199: بر من از عشقت شبیخون بود دوش

 

بر من از عشقت شبیخون بود دوش****آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش
در دل از عشق تو دوزخ می‌نمود****در کنار از دیده جیحون بود دوش
ای توانگر همچو قارون از جمال****عاشق از عشق تو قارون بود دوش
ای به رخ ماه زمین بی روی تو****مونس من ماه گردون بود دوش
بی تو دوش از عمر نشمردم همی****کز شمار عمر بیرون بود دوش
چون شب دوشین شبی هرگز مباد****کز همه شبها غم افزون بود دوش

 

غزل شماره 200: چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

 

چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش****نمودن روز را در زیر شب پوش
گه از بادام کردن جعبهٔ نیش****گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش
برآوردن برای فتنهٔ خلق****هزاران صبحدم از یک بناگوش
تو خورشیدی از آن پیش تو آرند****فلک را از مه نو حلقه در گوش
پری و سرو و خورشیدی ولیکن****قدح گیر و کمربند و قباپوش
گل و مه پیش تو بر منبر حسن****همه آموخته کرده فراموش
سنایی را خریدستی دل و جان****اگر صد جان دهندت باز مفروش

 

غزل شماره 201: از فلک در تاب بودم دی و دوش

 

از فلک در تاب بودم دی و دوش****وز غمت بی تاب بودم دی و دوش
با لب خشک از سرشک دیدگان****در میان آب بودم دی و دوش
گاه می‌خوردم گه از بحر دعا****روی در محراب بودم دی و دوش
بی رخ تو در میان بحر آب****با نبید ناب بودم دی و دوش
از کمال هجر در صحرای درد****تیر در پرتاب بودم دی و دوش
صحبت دیدار تو جستم همی****گر چه با اصحاب بودم دی و دوش
بی تو لرزان و طپان بر روی خاک****راست چون سیماب بودم دی و دوش

 

غزل شماره 202: در عشق تو ای نگار خاموش

 

در عشق تو ای نگار خاموش****بفزود مرا غمان و شد هوش
من عشق ترا به جان خریدم****تو مهر مرا به یاوه مفروش
هرگز نشود غمت ز یادم****تو نیز مرا مکن فراموش
شد خواب ز چشم من رمیده****تا هست غم توام در آغوش
ما را چه کشی به چشم آهوی****مار ا چه دهی تو خواب خرگوش
آویخته شد دلم نگون سار****همچون سر زلفت از بر دوش
تا آب رخم فراق تو ریخت****آمد دل من ز درد در جوش
تا کی ز تو خواهم استعانت****یک روز حدیث بنده بنیوش
گر زهر هلاهل از تو یابم****با یاد تو زهر باشدم نوش
امشب به جهنم ز جور عشقت****گر زان که نجستم از غمت دوش

 

غزل شماره 203: دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

 

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش****تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش
می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل****چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش
گاه چون نای بدم از غم تو با ناله****گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش
هر شبم وعده دهی کایم و نایی بر من****چند ازین عشوه خرم من ز تو ای عشوه فروش
هم به جان تو که بر یاد لب نوشینت****هر چه در عالم زهرست توان کردن نوش

 

غزل شماره 204: ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش

 

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش****دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش
دو جادوی کمین ساز کمان کش****دو نقاش شکر پاش گهر نوش
که پیش این و آن جان را و دل را****هزاران غاشیه ست امروز بر دوش
چو بینمت آن دو تا لعل پر از کبر****چو بینمت آن دو تا جزع پر از جوش
بدین گویم زهی خاموش گویا****بدان گویم زهی گویای خاموش
بسا زهاد گیتی را که بردی****بدان لبهای چون می مایهٔ هوش
بسا شیران عالم را که دادی****ز چشم آهوانه خواب خرگوش
زنی گل را و مل را خاک در چشم****چو اندر مجلس آیی زلف بر دوش
ز مستی باز کرده بند کرته****ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش
ز جزعت خانه خانه دل شود خون****ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش
گریزد در عدم هر روز و هم شب****ز شرم روی و مویت چون دی و دوش
تو جانی گر نه‌ای د ربر عجب نیست****که جان در جان در آید نه در آغوش
نگارا از سر آزاد مردی****حدیث دردناک بنده بنیوش
مرا چون از ولی بخریده‌ای دی****کنونم بر عدو امروز مفروش
مرا گفتی فراموشم مکن نیز****تو روی از بهر این مخراش و مخروش
که گشت از بهر یاد جزع و لعلت****سنایی را فراموشی فراموش

 

غزل شماره 205: چون نهی زلف تافته بر گوش

 

چون نهی زلف تافته بر گوش****چون نهی جعد بافته بر دوش
از دل من رمیده گردد صبر****وز تن من پریده گردد هوش
نه عجب گر خروش من بفزود****تا شد آن عارض تو غالیه پوش
ماه در آسمان سیاه شود****خلق عالم برآورند خروش
تا به وقت سپیده دم یک دم****به غنوم در انتظار تو دوش
گاه بودم بره فگنده دو چشم****گاه بودم به در نهاده دو گوش
خار من گردد از وصال تو گل****زهر من گردد از جمال تو نوش

 

غزل شماره 206: ای جور گرفته مذهب و کیش

 

ای جور گرفته مذهب و کیش****این کبر فرو نه از سر خویش
جز خوب مگو از آن لب خوب****جز خوبی و لطف هیچ مندیش
تا دور شدی ز پیش چشمم****عشقت چه غم نهاده از پیش
هر ساعت صبر من بود کم****هر ساعت درد من بود بیش
از کیش و طریقتم چه پرسی****عشقست مرا طریقت و کیش
گفتم بزیم به کام با تو****هرگز نزید به کام درویش

 

غزل شماره 207: آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش

 

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش****از ضربت آن زخم دل نازک من ریش
آنجا که بود انجمن لشگر خوبان****نام تو بود اول و پای تو بود پیش
بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ****بر هر دو همی چون شمرد مکر و فن خویش
هر شب که کند عشق شکیبایی من کم****هم در گذرد خوبی و زیبایی تو بیش
ای روی تو قارون شده از حسن و ملاحت****از هجر تو قارونم و از وصل تو درویش
خود چون بود آخر به غم هجر گرفتار****آن کس که به اول نبود عافیت اندیش

 

غزل شماره 208: ای زلف تو تکیه کرده بر گوش

 

ای زلف تو تکیه کرده بر گوش****ای جعد تو حلقه گشته بر دوش
ای کرده دلم ز عشق مفتون****وی کرده تنم ز هجر مدهوش
چون رزم کنی و بزم سازی****ای لاله رخ سمن بناگوش
گویند ترا مه قدح گیر****خوانند ترا بت زره پوش
گیرم که مرا شبی به خلوت****تا روز نگیری اندر آغوش
نیکو نبود که بی گناهی****یک باره مرا کنی فراموش
گیرم که سنایی از غمت مرد****باری سخنش به طبع بنیوش
بی روی تو بود دوش تا صبح****از نالهٔ او جهان پر از جوش
یارب شب کس مباد هرگز****زینگونه که او گذاشت شب دوش

 

غزل شماره 209: ای بس قدح درد که کردست دلم نوش

 

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش****دور از لب و دندان شما بی خبران دوش
گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم****گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش
گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال****گه صبر همی گفت که ای آه تو مخروش
درد آمده پاداش که هین ای سر و تن داد****عشق آمده با نیش که هان ای دل و جان نوش
دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق****از علم به عین آمد وز گوش به آغوش
در حجرهٔ چشم آمد خورشید خیالش****خورشید که دیدست سیه کرده بناگوش
در حسرت آن دیدهٔ چون دیدهٔ آهو****این دیده نه در خواب و نه بیدار چو خرگوش
حیرت سوی چشم آمده کای چشم تو منگر****غیرت سوی گوش آمده کی گوش تو منیوش
با چشم سرم گفته تراییم تو منگر****در گوش دلم خوانده تراییم تو مخروش
ذوق آمده در چشم که ای چشم چنین چش****شوق آمده در گوش که ای گوش چنین گوش
این خود صفت نقش خیالیست چه چیزست****یارب که ببینم به عیان آن رخ نیکوش
او بلبله بر دست و خرد سلسله در پای****او غالیه بر گوش و رهی غاشیه بر دوش
در عاشقی آنجا که ورا پای مرا سر****در بندگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش
صد روح در آویخته از دامن کرته****سی روز برانگیخته از گوشهٔ شب پوش
آوازه در افتاده به هر جا که سنایی****در مکتب او کرد همه تخته فراموش

 

حرف ط

 

 

غزل شماره 210: تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط

 

تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط****ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط
برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین****تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط
من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل****تا بوم کارم جهاد و تا زیم شغلم رباط
اختلاط عشق تو با جان من باشد همی****تا بود خون مرا با خاک روزی اختلاط
در سرای دوستی آن به که فرشی افگنم****خشت او باشد ز جان و خون او باشد ملاط
تا اگر باری نباشم بر بساط دوستان****خاک باشم زیر پای چاکران اندر سماط
احتیاط و حزم کردم در بلا و درد عشق****تیغ تقدیر آمد و شد پاک حزم و احتیاط
ره ندانم جز به لطفت گر کنی لطفی سزاست****ره نداند جو به پستان طفل خرد اندر قماط
هر که بگذارد صراط آید به درگاه بهشت****من نمی‌بینم بهشت و بیش رفتم صد صراط
از دل آمد بر سنایی کس مباد اندر جهان****گر نماند بر بساط قرب شاهان بی نشاط

 

حرف ق

 

 

غزل شماره 211: ای زلف تو بند و دام عاشق

 

ای زلف تو بند و دام عاشق****ای روی تو ناز و کام عاشق
در جستن تو بسی جهانها****بگذشته به زیر گام عاشق
بنمای جمال خویش و بفزای****در منزلت و مقام عاشق
وز شربت لطف خویش تر کن****آخر یک روز کام عاشق
وز بادهٔ وصل خویش پر کن****یک شب صنما تو جام عاشق
اکنون که همه جهان بدانست****از عشق تو ننگ و نام عاشق
بشنو جانا تو از سنایی****تا بگذارد پیام عاشق
بر عاشق اگر سلام نکنی****باری بشنو سلام عاشق

 

غزل شماره 212: خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق

 

خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق****گر چه ما باری نه‌ایم از عشقبازی مرد عشق
ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج****عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق
عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد****پاکبازی کو که باشد عاشق و هم برد عشق
گرد عشق آنگاه بینی کاب رخ را کم زنی****آب رخ در باز تا روزی رسی در گرد عشق
خیره سر تا کی زنی همچون زنان لاف دروغ****ناچشیده شربت وصل و ندیده درد عشق
ای سنایی توبه باید کردن از معنی ترا****گر بر آید موکب رندان و بردا برد عشق

 

غزل شماره 213: تا دل من صید شد در دام عشق

 

تا دل من صید شد در دام عشق****باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام****باز چون افتاده‌ام در دام عشق
در زمانم مست و بی‌سامان کند****جام شورانگیز درد آشام عشق
من خود از بیم بلای عاشقی****بر زبان می‌نگذرانم نام عشق
این عجب‌تر کز همه خلق جهان****نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دین و دل همی خواهد ز من****این بدست از سوی جان پیغام عشق
جان و دین و دل فدا کردم بدو****تا مگر یک ره برآید کام عشق

 

غزل شماره 214: از حل و از حرام گذشتست کام عشق

 

از حل و از حرام گذشتست کام عشق****هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق
تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد****زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق
خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت****کز روی حرف پردهٔ عشقست نام عشق
بر نظم عشق مهره فرو باز بهر آنک****از عین و شین و قاف تبه شد قوام عشق
چندین هزار جان مقیمان سفر گزید****جانی هنوز تکیه نزد در مقام عشق
این طرفه‌تر که هر دو جهان پاک شد ز دست****با این هنوز گردن ما زیر وام عشق
برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما****چون کم زدیم خویشتن از بهر کام عشق
اندر کنشت و صومعه بی‌بیم و بی‌امید****درباختیم صد الف از بهر لام عشق
برداشت پرده‌های تشابه ز بهر ما****تا روی داد سوی دل ما پیام عشق
مستی همی کنم ز شراب بلا ولیک****هر روز برترست چنین ازدحام عشق
آزاده مانده‌ایم ز کام و هوای خویش****تا گشته‌ایم از سر معنی غلام عشق
دامست راه عشق و نهاده به شاهراه****بادام و بند خلق سنایی به دام عشق
زان دولتی که بی‌خبران را نصیبه‌ایست****کم باد نام عاشق و گم باد نام عشق
چون یوسف سعید بفرمودم این غزل****بادا دوام دولت او چون دوام عشق

 

غزل شماره 215: تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

 

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق****عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق
تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان****نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق
خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند****شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در میان عشق حالی دارم اردانی چنانک****جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل****هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق
من درین میدان سواری کرده‌ام تا لاجرم****کرده‌ام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من****تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق

 

حرف ک

 

 

غزل شماره 216: من کیستم ای نگار چالاک

 

من کیستم ای نگار چالاک****تا جامه کنم ز عشق تو چاک
کی زهره بود مرا که باشم****زیر قدم سگ ترا خاک
صد دل داری تو چون دل من****آویخته سرنگون ز فتراک
در عشق تو غم مرا چو شادی****وز دست تو زهر همچو تریاک
در راه رضای تو به جانت****گر جان بدهم نیایدم باک
از هر چه برو نشان تو نیست****بیزار شدستم از دل پاک
شوریده سر دو زلف تو هست****شور دل مردم هوسناک
در کار تو شد سر سنایی****زین نیست ترا خبر هماناک

 

غزل شماره 217: ای بلبل وصل تو طربناک

 

ای بلبل وصل تو طربناک****وی غمزت زهر و خنده تریاک
ای جان دو صدهزار عاشق****آویخته از دوال فتراک
افلاک توانگر از ستاره****در جنب ستانهٔ تو مفلاک
در بند تو سر زنان گردون****با طوق تو گردنان سرناک
از بهر شمارش ستاره****پیشانی ماه تختهٔ خاک
از زلف تو صد هزار منزل****تا روی تو و همه خطرناک
ای نقش نگین تو «لعمرک»****وی خلعت خلقت تو «لولاک»
بر بوی خط تو روح پاکان****از عقل بشسته تخته‌ها پاک
با نقش تو گفته نقش بندت****«لولاک لما خلقت الا فلاک»
از رشک تو آفتاب چون صبح****هر روز قبای نو کند چاک
با تابش تو به ماه نیسان****گشته می صرف غوره بر تاک
از گرد رکاب تو سنایی****مانندهٔ مرکب تو چالاک
با کیش نه از کس و گزافست****آن تو و آنگه از کسش باک؟

 

حرف ل

 

 

غزل شماره 218: در زلف تو دادند نگارا خبر دل

 

در زلف تو دادند نگارا خبر دل****معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل
یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو****یا راه مرا باز نما تو به بر دل
نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما****ما بی تو نداریم دل خویش و سر دل
چندین سر اندیشه و تیمار که دارد****تا گه جگر یار خورد گه جگر دل
بی عشق تو دل را خطری نیست بر ما****هر چند که صعب ست نگارا خطر دل
تا دل کم عشق تو در بست به شادی****بستیم به جان بر غم عشقت کمر دل
چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل****خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل
تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ****تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل
همه شب فاخته تا روز همی گرید زار****ز غم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل
زان که گل بندهٔ آن روی خوش خرم تست****در هوای رخ تو دست من و دامن گل
گل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق****تا بسی جلوه گری کرد هوا بر تن گل
تا گل عارض تو دید فرو ریخت ز شرم****با گل عارض تو راست نیاید فن گل

 

حرف م

 

 

غزل شماره 219: ای ساقی خیز و پر کن آن جام

 

ای ساقی خیز و پر کن آن جام****کافتاده دلم ز عشق در دام
تا جام کنم ز دیده خالی****وز خون دو دیده پر کنم جام
ایام چو ما بسی فرو برد****تا کی بندیم دل در ایام
خیزیم و رویم از پس یار****گیریم دو زلف آن دلارام
باشیم مجاور خرابات****چندان بخوریم بادهٔ خام
کز مستی و عاشقی ندانیم****کاندر کفریم یا در اسلام
گر دی گفتیم خاصگانیم****امروز شدیم جملگی عام
امروز زمانه خوش گذاریم****تا فردا چون بود سرانجام

 

غزل شماره 220: هر شب نماز شام بود شادیم تمام

 

هر شب نماز شام بود شادیم تمام****کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام
خورشید هر کسی که شب آید فرو رود****خورشید ما برآید هر شب نماز شام
روز فراق رفت و برآمد شب وصال****ای روز منقطع شو و ای شب علی الدوام
ای دوست تا تو باشی اندوه کی بود****تا جان بود به تن تو خداوند و من غلام
هر گه که خدمت آیم ای دوست پیش تو****شادی حلال گردد اندوه و غم حرام

 

غزل شماره 221: بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

 

بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام****وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام
خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست****من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام
هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن****دوستی را دامن اندر دامن او بسته‌ام
دوستانم بر سر کارند در بازار عشق****من چو معزولان چرا در گوشه‌ای بنشسته‌ام
چون به ظاهر بنگری در کار من گویی مگر****با سلامت هم نشینم وز ملامت رسته‌ام
این سلامت را که من دارم ملامت در قفاست****تا نه پنداری که از دام ملامت جسته‌ام
تو بدان منگر که من عقد نشاط خویش را****از جفای دوستان از دیدگان بگسسته‌ام
باش تا بر گردن ایام بندد بخت من****عقدهای نو که از در سخن پیوسته‌ام

 

غزل شماره 222: دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام

 

دلبرا تا نامهٔ عزل از وصالت خوانده‌ام****ای بسا خون دلا کز دیده بر رخ رانده‌ام
بر نشان هرگز ندیدم بر دل بی رحم تو****گر چه هر تیری که اندر جعبه بد بفشانده‌ام
ظن مبر جانا که من برگشته‌ام از عاشقی****یا دل از دست غم هجران تو برهانده‌ام
زان همی کمتر کنم در عشق فریاد و خروش****کاتش دل را به آب دیدگان بنشانده‌ام
حق خدمتهای بسیار مرا ضایع مکن****زان که روزی خوانده بودم گرچه اکنون رانده‌ام
هم تو رس فریاد حالم حرمت دیرینه را****رحم کن بر من نگارا ز آنکه بس درمانده‌ام

 

غزل شماره 223: برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

 

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام****ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل****نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام****وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام
عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام****خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده‌ام
تا بدیدم درج مروارید خندان ترا****بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام
تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست****از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام
دست دست من بد از اول که در عشق آمدم****کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام

 

غزل شماره 224: صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام

 

صنما تا بزیم بندهٔ دیدار توام****بتن و جان و دل دیده خریدار توام
تو مه و سال کمر بسته به آزار منی****من شب و روز جگر خسته ز آزار توام
گر چه از جور تو سیر آمده‌ام تا بزیم****بکشم جور تو زیرا که گرفتار توام
زان نکردی تو همی ساخت بر من که ترا****آگهی نیست که من سوختهٔ زار توام
گر چه آرایش خوبان جهانی به جمال****به سر تو که من آرایش بازار توام
نه عجب گر بکشم تلخی گفتار ترا****زان که من شیفتهٔ خوبی دیدار توام
دزد شبرو منم ای دلبر اندر غم تو****چون سنایی ز پی وصل تو عیار توام
گر چه عشاق دل آسودهٔ گفتار منند****من همه ساله دل آزردهٔ گفتار توام

 

غزل شماره 225: بستهٔ یار قلندر مانده‌ام

 

بستهٔ یار قلندر مانده‌ام****زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام
تا همه رویست یارم همچو گل****من همه دیده چو عبهر مانده‌ام
بر دم مار آمدم ناگاه پای****زان چو کژدم دست بر سر مانده‌ام
در هوای عشق و بند زلف او****هم معطل هم معطر مانده‌ام
بر امید آن دوتا مشکین رسن****پای تا سر همچو چنبر مانده‌ام
چنگ در زنجیر زلفینش زدم****لاجرم چون حلقه بر در مانده‌ام
دورم از تو تا به روزی چشم و دل****در میان آب و آذر مانده‌ام
از خیال او و اشک خود مقیم****دیده در خورشید و اختر مانده‌ام
هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل****اندر آبان و در آذر مانده‌ام
دخل و خرج روز شب را در میان****در سیه رویی چو دفتر مانده‌ام
افسری ننهاد ز آتش بر سرم****تا چنین نی خشک و نی تر مانده‌ام
سالها شد تا از آن آتش چو شمع****مرده فرق و زنده افسر مانده‌ام
مفلس و مخلص منم زیرا مرا****دل نماند و من ز دلبر مانده‌ام
عیسی اندر آسمان خر با زمین****من نه با عیسی نه با خر مانده‌ام
بی منست او تا سنایی با منست****با سنایی زین قبل درمانده‌ام

 

غزل شماره 226: تا بر آن روی چو ماه آموختم

 

تا بر آن روی چو ماه آموختم****عالمی بر خویشتن بفروختم
پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح****دیدهٔ عقل و بصر بردوختم
رایت عشق از فلک بفراختم****تا چراغ وصل را فروختم
با بت آتش رخ اندر ساختم****خرمن طاعت به آتش سوختم
اسب در میدان وصلش تاختم****کعبهٔ وصلش ز هجران توختم
جامهٔ عفت برون انداختم****رندی و ناراستی آموختم

 

غزل شماره 227: از همت عشق بافتوحم

 

از همت عشق بافتوحم****پا بستهٔ عشق بلفتوحم
بربود ز بوی زلف عقلم****بفزود ز آب روی روحم
از موی سیاه اوست شامم****وز روی نکوی او صبوحم
یک بوسه ازو بیافتم بس****آن بود ز عشق او فتوحم
زان بوسهٔ همچو آب حیوان****اکنون نه سناییم که نوحم
نی نی که برفت نوح آخر****من نوح نیم که روح روحم
آن روز گریخت از سنایی****آن توبه که گفت من نصوحم

 

غزل شماره 228: دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم

 

دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم****به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم
چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمی‌دیدم****همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم
کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی****که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم
مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی****کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم
مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه****رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم
نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم****نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم
ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم****که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم
الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری****که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم

 

غزل شماره 229: تا من به تو ای بت اقتدی کردم

 

تا من به تو ای بت اقتدی کردم****بر خویش به بی دلی ندی کردم
از بهر دو چشم پر ز سحر تو****دین و دل خویش را فدی کردم
آن وقت بیا که من ز مستوری****در شهر ز خویش زاهدی کردم
همچون تو شدم مغ از دل صافی****خود را ز پی تو ملحدی کردم
در طمع وصال تو به نادانی****مال و تن خویش را سدی کردم
کز رفق سنایی اندرین حالت****از راه مغان ره هدی کردم

 

غزل شماره 230: دستی که به عهد دوست دادیم

 

دستی که به عهد دوست دادیم****از بند نفاق برگشادیم
زان زهد تکلفی برستیم****در دام تعلق اوفتادیم
از پیش سجاده بر گرفتیم****طاعات ز سر فرو نهادیم
وز دست ریا فرو نشستیم****در پیش هوا بایستادیم
تن را به عبادت آزمودیم****دل را به امید عشوه دادیم
اندوه به گرد ما نگردد****چون شاد به روی میر دادیم

 

غزل شماره 231: ما عاشق همت بلندیم

 

ما عاشق همت بلندیم****دل در خود و در جهان چه بندیم
آن به که یکی قلندری وار****می‌گیریم ار چه دانشمندیم
از بهر پسر به سر بیاییم****وز بهر جگر جگر برندیم
ار هیچ شکار حاجت آید****خود را به دو دست ما کمندیم
با یک دو سه جام به که خود را****زنار چهار کرد بندیم
خود را به دو باده وارهانیم****چون زیر هزار گونه بندیم
ای یار ز چشم بد چه ترسی****بر آتش می چو ما سپندیم
چندان بخوریم می که از خود****آگه نشویم زان که چندیم

 

غزل شماره 232: خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

 

خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم****وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم
تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین****در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم
جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب****پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم
از علایقها جدا گردیم و ساکن‌تر شویم****بر بساط نیستی یک چند گاهی دم زنیم
تیغ توحید از ضمیر خالص خود برکشیم****بر قفای ملحدان زان ضربتی محکم زنیم
آتش نفس لجوج ار هیچ‌گون تیزی کند****ما به آب قوت علوی برو برنم زنیم
بار خدمت را به کشتی سعادت در کشیم****پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم
اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم****گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم
پیش تا سفله زمانه بر فراقم کم زند****خیز تا بر فرق این سفله زمانه کم زنیم

 

غزل شماره 233: خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم

 

خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می‌زنیم****پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم
از نوای نالهٔ نی گوشها را پر کنیم****وز فروغ آتش می چهره‌ها را خوی زنیم
چون درین مجلس به یاد نی برآید کارها****ما زمانی بیت خوانیم و زمانی نی زنیم
زحمت ما چون ز ما می پاره‌ای کم می‌کند****خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی می‌زنیم
چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم****پس نئیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم
از برای بی نشانی یک فروغ از آه دل****در بهار و در خزان و در تموز و دی زنیم
دفتر ملک دو عالم را فرو شوییم پاک****هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وی زنیم

 

غزل شماره 234: پسرا خیز تا صبوح کنیم

 

پسرا خیز تا صبوح کنیم****راح را همنشین روح کنیم
مفلسانیم یک زمان بگذار****از شرابی دو تا فتوح کنیم
باده نوشیم بی ریا از آنک****با ریا توبهٔ نصوح کنیم
حال با شعر فرخی آریم****رقص بر شعر بلفتوح کنیم
ور بود زحمتی ز ناجنسی****به نیازی دعای نوح کنیم
ور سنایی هنوز خواهد خفت****پیش ازو ما همی صبوح کنیم

 

غزل شماره 235: خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم

 

خیز تا در صف عقل و عافیت جولان کنیم****نفس کلی را بدل بر نقش شادروان کنیم
دشنهٔ تحقیق برداریم ابراهیم وار****گوسفند نفس شهوانی بدو قربان کنیم
گر برآرد سر چو فرعون اندرین ره شهوتی****ما بر او از عقل سد موسی عمران کنیم
در دل ار خیل خیال از سحر دستان آورد****از درخت صدق بر روی صد عصا ثعبان کنیم
بر بساط معرفت از روی باطن هر زمان****مهر عز لایزالی نقش جاویدان کنیم
عشق او در قلب ما چون هست سلطانی بزرگ****نقش نقد ضرب ایمان نام آن سلطان کنیم
پرده از روی صلاح و زهد و عفت بردریم****خانه را بر عقل رعنا یک زمان زندان کنیم
عاشق و معشوق و عشق این هر سه را در یک صفت****گه زلیخا گی نبی گه یوسف کنعان کنیم
روح باطن گر چو یوسف گم شدست از پیش ما****ما چو یعقوب از غمش دل خانهٔ احزان کنیم
نار عشق و باد عزم و خاک دانش و آب جرم****عالم علم سنایی زین چهار ارکان کنیم

 

غزل شماره 236: گفتم از عشقش مگر بگریختم

 

گفتم از عشقش مگر بگریختم****خود به دام آمد کنون آویختم
گفتم از دل شور بنشانم مگر****شور ننشاندم که شور انگیختم
بند من در عشق آن بت سخت بود****سخت‌تر شد بند تا بگسیختم
عاشقان بر سر اگر ریزند خاک****من به جای خاک آتش ریختم
بر بناگوش سیاه مشک رنگ****از عمش کافور حسرت بیختم
عاجزم با چشم رنگ آمیز او****گر چه از صد گونه رنگ آمیختم

 

غزل شماره 237: الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم

 

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم****که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم
مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو****دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم
اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی****ندارم ز آن پشیمانی که با او مهر پیوستم
چو روی خوب او دیدم ز خوبان مهر ببریدم****ز جورش پرده بدریدم ز عشقش توبه بشکستم
چو باری زین هوس دوری چو من دانم نه رنجوری****به من ده بادهٔ سوری مگر یک ره کنی مستم
کنون از باده پیمودن نخواهم یک دم آسودن****که نتوان جز چنین بودن درین سودا که من هستم

 

غزل شماره 238: من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

 

من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم****کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او****پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل****تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم****لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من****دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود****چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم****گر امید آن دگر الله اکبر داشتم

 

غزل شماره 239: ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم

 

ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم****تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم****گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا****زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهٔ کفری****ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی****لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی****ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم

 

غزل شماره 240: تا به رخسار تو نگه کردم

 

تا به رخسار تو نگه کردم****عیش بر خویشتن تبه کردم
تا ره کوی تو بدانستم****بر رخ از خون دیده ره کردم
تا سر زلف تو ربود دلم****روز چون زلف تو سیه کردم
دست بر دل هزار بار زدم****خاک بر سر هزار ره کردم
کردگارت ز بهر فتنه نگاشت****نیک در کار تو نگه کردم
گنه آن کردم ای نگار که دوش****صفت روی تو به مه کردم
عذر دوشینه خواستم امروز****توبه کردم اگر گنه کردم

 

غزل شماره 241: به دردم به دردم که اندیشه دارم

 

به دردم به دردم که اندیشه دارم****کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من****بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو****که داند که شبها همی چون گذارم
خیالش ربودست خواب از دو چشم****گرفتنش باید همی استوارم
ز من برد نرمک همی هوشیاری****کنون با غم او نه بس هوشیارم
اگر غمگنان را غم اندر دل آمد****چرا غمگنم من چو من دل ندارم
چون آن گوهر پاک از من جدا شد****سزد گر من از چشم یاقوت بارم
وگر من نپایم به آزاد مردی****ببینند مردم که چون بی قرارم
همی داد ندهد زمانه مهان را****اگر داد دادی نرفتی نگارم
چو من یادگارش دل راد دارم****دهد هجر گویی به جان زینهارم

 

غزل شماره 242: ای یار سر مهر و مراعات تو دارم

 

ای یار سر مهر و مراعات تو دارم****ای دولت دل خدمت و طاعات تو دارم
طاعات و مراعات ترا فرض شناسم****جان و دل و دین وقف مراعات تو دارم
حاجات تو گر هست به جان و دل و دینم****جان و دل و دین از پی حاجات تو دارم
یک بار مناجات تو در وصل شنیدم****بار دگر امید مناجات تو دارم
هر چند به بد قصد کنی جان و سر تو****گر هیچ به بد قصد مکافات تو دارم
گر صومعهٔ خویش خرابات کنی تو****من روی همه سوی خرابات تو دارم
ششدر کن و شهمات ببر جان و دل من****کاین هر دو بر ششدر و شهمات تو دارم

 

غزل شماره 243: روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

 

روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم****آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین****چون طاقت هجرت من درویش ندارم
در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم****زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم
تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست****جز سلسله بر دست دل ریش ندارم
زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من****اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم

 

غزل شماره 244: الحق نه دروغ سخت زارم

 

الحق نه دروغ سخت زارم****تا فتنهٔ آن بت عیارم
من پار شراب وصل خوردم****امسال هنوز در خمارم
صاحب سر درد و رنج گشتم****تا با غم عشق یار غارم
قتال‌ترین دلبرانست****قلاش‌ترین روزگارم
وز درد فراق و رنج هجرش****از دیده و دل در آب و نارم
با حسن و جمال یار جفتست****با درد و خیال و رنج یارم
با آتش عشق سوزناکش****بنگر که همیشه سازگارم
گر منزل عشق او درازست****شکر ایزد را که من سوارم
در شادی عشق او همیشه****من بر سر گنج صدهزارم
منگر تو بتا بدانکه امروز****چون موی تو هست روزگارم
فردا صنما به دولت تو****گردد چو رخ تو خوب کارم
یک راه تو باش دستگیرم****یک روز تو باش غمگسارم
تا چند سنایی نوان را****چون خر به زنخ فرو گذارم

 

غزل شماره 245: می ده پسرا که در خمارم

 

می ده پسرا که در خمارم****آزردهٔ جور روزگارم
تا من بزیم پیاله بادا****بر دست زیار یادگارم
می رنگ کند به جامم اندر****بس خون که ز دیده می‌ببارم
از حلقه و تاب و بند زلفت****هم مومن و بستهٔ زنارم
ای ماه در آتشم چه داری****چون با تو ز نار نیست عارم
تا مانده‌ام از تو برکناری****جویست ز دیده بر کنارم
خواهم که شکایت تو گویم****از بیم دو زلف تو نیارم
گر ماه رخان تو برآید****از من ببرد دل و قرارم
امروز که در کفم نبیدست****اندوه جهان بتا چه دارم
مولای پیالهٔ بزرگم****فرمانبر دور بی‌شمارم
در مغکده‌ها بود مقامم****در مصطبه‌ها بود قرارم
از شحنهٔ شهر نیست بیمم****در خانهٔ هجر نیست کارم
هر چند ز بخت بد به دردم****هر چند به چشم خلق خوارم
با رود و سرود و بادهٔ ناب****ایام جهان همی گذارم

 

غزل شماره 246: چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم

 

چو آمد روی بر رویم که باشم من که من باشم****که آنگه خوش بود با من که من بی‌خویشتن باشم
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او****نه دل باشم نه جان باشم نه سر باشم نه تن باشم
چه جای سرکشی باشد ز حکم او که در رویش****چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم
چو او با من سخن گوید چو یوسف وقت لا باشد****چو من با او سخن گویم چو موسی گاه لن باشم
سخن پیدا و پنهان‌ست و او آن دوستر دارد****که چون با من سخن گوید من آنجا چون وثن باشم
چو بیخود بر برش باشم ز وصف اندر کنف باشم****چو با خود بر درش باشم ز هجر اندر کفن باشم
مرا در عالم عشقش مپرس از شیب و از بالا****مهم تا در فلک باشم گلم تا در چمن باشم
مرا گر پایه‌ای بینی بدان کان پایه او باشد****بر او گر سایه‌ای بینی بدان کان سایه من باشم
سنایی خوانم آن ساعت که فانی گشتم از سنت****سنایی آنگهی باشم که در بند سنن باشم

 

غزل شماره 247: فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم

 

فراق آمد کنون از وصل برخوردار چون باشم****جدا گردید یار از من جدا از یار چون باشم
به چشم ار نیستم گنج عقیق و لولو و گوهر****عقیق‌افشان و گوهربیز و لولوبار چون باشم
کسی کوبست خواب من در آب افگند پنداری****چو خوابم شد تبه در آب جز بیدار چون باشم
بت من هست دلداری و زود آزار و من دایم****دل آزرده ز عشق یار زود آزار چون باشم
دهانش نیم دینارست و دینارست روی من****چو از دینار بی‌بهرم به رخ دینار چون باشم
ز بی‌خوابی همی خوانم به عمدا این غزل هردم****«همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم»

 

غزل شماره 248: روا داری که بی روی تو باشم

 

روا داری که بی روی تو باشم****ز غم باریک چون موی تو باشم
همه روز و همه شب معتکف‌وار****نشسته بر سر کوی تو باشم
به جوی تو همه آبی روانست****سزد گر من هواجوی تو باشم
اگر چشمم ز رویت باز ماند****به جان جویندهٔ روی تو باشم
اگر زلفین چوگان کرد خواهی****مرا بپذیر تا گوی تو باشم
به باغ صحبتت دلشاد و خرم****زمانی بر لب جوی تو باشم
نگارینا تو با چشم غزالی****رها کن تا غزل‌گوی تو باشم

 

غزل شماره 249: من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم

 

من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم****دیده حمال کنم بار جفای تو کشم
ملک الموت جفای تو ز من جان ببرد****چون به دل بار سرافیل وفای تو کشم
چکند عرش که او غاشیهٔ من نکشد****چون به جان غاشیهٔ حکم و رضای تو کشم
چون زنان رشک برند ایمنی و عافیتی****بر بلایی که به جای تو برای تو کشم
نچشم ور بچشم باده ز دست تو چشم****نکشم ور بکشم طعنه برای تو کشم
گر خورم باده به یاد کف دست تو خورم****ور کشم سرمه ز خاک کف پای تو کشم
جز هوا نسپرم آنگه که هوای تو کنم****جز وفا نشمرم آنگه که جفای تو کشم
بوی جان آیدم آنگه که حدیث تو کنم****شاخ عز رویدم آنگه که بلای تو کشم
به خدای ار تو به دین و خردم قصد کنی****هر دو را گوش گرفته به سرای تو کشم
ور تو با من به تن و جان و دلم حکم کنی****هر سه را رقص کنان پیش هوای تو کشم
من خود از نسبت عشق تو سنایی شده‌ام****کی توانم که خطی گرد ثنای تو کشم

 

غزل شماره 250: چو دانستم که گردنده‌ست عالم

 

چو دانستم که گردنده‌ست عالم****نیاید مرد را بنیاد محکم
پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم****شبان و روز با هم مست و خرم
مرا زان چه که چونان گفت ابلیس****مرا زان چه که چونین کرد آدم
تو گویی می مخور من می خورم می****تو گویی کم مزن من می‌زنم کم
فتادی تو به کعبه من به خاور****الا تا چند ازین دوری و درهم
من و خورشید و معشوق و می لعل****تو و رکن و مقام و آب زمزم
ترا کردم مسلم کوثر و خلد****مسلم کن مرا باری جهنم
به فردوس از چه طاعت شد سگ کهف****به دوزخ از چه عصیان رفت بلعم
تو گر هستی چو بلعم در عبادت****من آخر از سگی کمتر نیم هم
سرانجام من و تو روز محشر****ندانم چون بود والله اعلم
سخن‌گویی تو همواره ز اسلام****همه اسلام تو صلوات و سلم
زدن در کوی معنی دم نیاری****همه پیراهن دعوی زنی دم

 

غزل شماره 251: ای چهرهٔ تو چراغ عالم

 

ای چهرهٔ تو چراغ عالم****با دیدن تو کجا بود غم
شد خلد به روی تو سرایم****بی روی تو خلد شد جهنم
ای شمسهٔ نیکوان به خوبی****چون تو دگری نزاد ز آدم
کوی تو شدست باغ عشاق****باریده بر او ز دیده هانم
بندیست نهان ز بند زلفت****بر جان و دل رهیت محکم
هر روز همی شود به نوعی****حسن تو فزون و صبر من کم
گر بود مرا پری به فرمان****ور باشد ملک و ملکت جم
بر زد نتوان به شادکامی****بی روی تو ای نگار یک دم
ای جان من و دو دیده بر من****چون دیدهٔ مور گشت عالم
آخر به سر آید این شب هجر****وین صبح وصال بردمد هم
گر بر لبم آید آن لبانت****هرگز نزنم من آتشین دم

 

غزل شماره 252: در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

 

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم****کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان****عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود****چون حاصل عشق این بود خواهی شفا خواهی الم
یک جرعه زان می نوش کن سری ز حرفی گوش کن****جان را ازان مدهوش کن کم کن حدیث بیش و کم
دردت بود درمان شمر دشوارها آسان شمر****در عاشقی یکسان شمر شیر فلک شیر علم
از خویشتن آزاد زی از هر ملالی شاد زی****هر جا که باشی راد زی چون یافتی از عشق شم
رو کن شراب رنگ را وز سر بنه نیرنگ را****بس کن تو نام و ننگ را بر فرق فرقد زن قدم
بر سوز دل دمساز شو اول قدم جان باز شو****زی سر معنی باز شو شکل حروف انگار کم
بر زن زمانی کبر را بر طاق نه کبر و ریا****خواهی وفا خواهی جفا چون دوست باشد محتشم
عاشق که جام می کشد بر یاد روی وی کشد****جز رخش رستم کی کشد رنج رکاب روستم
چون از پی دلبر بود شاید که جان چاکر بود****چون زهره خنیاگر بود از حور باید زیر و بم
تا کی ازین سالوس و زه از بند چار ارکان بجه****سر سوی کل خویش نه تا نور بینی بی ظلم
از کل عالم شو بری بگذر ز چرخ چنبری****تا هیچ چیزی نشمری تاج قباد و تخت جم
گر بایدت حرفی ازین تا گرددت عین‌الیقین****شو مدحت خورشید دین بر دفتر جان کن رقم

 

غزل شماره 253: مسلم کن دل از هستی مسلم

 

مسلم کن دل از هستی مسلم****دمادم کش قدح اینجا دمادم
نه زان می‌ها کز آن مستی فزاید****از آن می‌ها که از جانم کم کند غم
حریفانت همه یکرنگ و دلشاد****چو بسطامی و ابراهیم ادهم
جنید و شبلی و معروف کرخی****حبیب و آدم و عیسی مریم
می شوق ملک نوش از حقیقت****که تا گردد دل و جان تو خرم

 

غزل شماره 254: ای ناگزران عقل و جانم

 

ای ناگزران عقل و جانم****وی غارت کرده این و آنم
ای نقش خیال تو یقینم****وی خال جمال تو گمانم
تا با خودم از عدم کمم کم****چون با تو بوم همه جهانم
در بازم با تو خویشتن را****تا با تو بمانم ار بمانم
گویی که به دل چه‌ای چو تیرم****پرسی که به تن کئی کمانم
پیش تو به قلب و قالب ای جان****آنم که چو هر دو حرف آنم
ای شکل و دهان تو کم از نیست****کی بود که کنی کم از دهانم
گر با تو به دوزخ اندر آیم****حقا که بود به از جنانم
تا چند چهار میخ داری****در حجرهٔ تنگ کن فکانم
تا چند فسرده روح داری****در سایهٔ دامن زمانم
بی هیچ بخر مرا هم از من****هر چند برایگان گرانم
مانند میان خود کنم نیست****زیرا که هنوز در میانم
با تن چکنم نه از زمینم****با جان چکنم نه آسمانم
من سایه شدم تو آفتابی****یک راه برآی تا نمانم
بگشای نقاب تا ببینم****بنمای جمال تا بدانم
خواننده تو باش سوی خویشم****تا مرکب پی بریده رانم
در دیده به جای دیده بنشین****تا نامهٔ نانبشته خوانم
تو عاشق هست و نیست خواهی****بپذیر مرا که من چنانم
در دیده ز بیم غیرت تو****اکنون نه سناییم سنانم

 

غزل شماره 255: ای دیدن تو حیات جانم

 

ای دیدن تو حیات جانم****نادیدنت آفت روانم
دل سوخته‌ای به آتش عشق****بفروز به نور وصل جانم
بی‌عشق وصال تو نباشد****جز نام ز عیش بر زبانم
اکنون که دلم ربودی از من****بی روی تو بود چون توانم
دردیست مرا درین دل از عشق****درمانش جز از تو می ندانم
بر بوی تو ز آرزوی رویت****همواره به کوی تو دوانم
تا گوش همی شنید نامت****جز نام تو نیست بر زبانم
تا لاله شدت حجاب لولو****لولوست همیشه بر رخانم
گلنای بهی شدم ز تیمار****وین اشک به رنگ ناردانم
شد خال رخ تو ای نگارین****شور دل و نور دیدگانم
ای عشق تو بر دلم خداوند****من بندهٔ عشق جاودانم
وصف تو شدست ماهرویا****از وهم برون و از گمانم
پیش آی بتا و باده پیش آر****بنشان بر خویش یک زمانم
از دست تو گر چشم شرابی****تا حشر چو خضر زنده مانم

 

غزل شماره 256: آمد بر من جهان و جانم

 

آمد بر من جهان و جانم****انس دل و راحت روانم
بر خاستمش به بر گرفتم****بفزود هزار جان به جانم
از قد بلند و زلف پشتش****گفتم که مگر به آسمانم
چون سر بنهاد در کنارم****رفت از بر من جهان و جانم
فریاد مرا ز بانگ موذن****من بندهٔ بانگ پاسبانم

 

غزل شماره 257: به صفت گر چه نقش بی جانم

 

به صفت گر چه نقش بی جانم****به نگاری و عاشقی مانم
گه چو عشاق جفت صد ماتم****گه چو معشوق جفت صد جانم
به دور نگم چو روی و موی نگار****زان که هم کفرم و هم ایمانم
گر به شکلم نگه کنی اینم****ور به خطم نگه کنی آنم
گه چو بالای عاشقان کوژم****گه چو لبهای یار خندانم
گه خمیده چو قد عشاقم****گه شکسته چو زلف جانانم
صفت خد و زلف معشوقم****تاج سرهای عاشقان زانم

 

غزل شماره 258: تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم

 

تا شیفتهٔ عارض گلرنگ فلانم****از درد خمیده چو سر چنگ فلانم
تنگ‌ست جهان بر من بیچارهٔ غمگین****تا عاشق چشم و دهن تنگ فلانم
گه جنگ کند با من و گه صلح کند باز****من فتنه بر آن صلح و بر آن جنگ فلانم
بسیار بدیدم به جهان سنگدلان را****عاجز شدهٔ آن دل چون سنگ فلانم
گنگست زبانش به گه گفتن لیکن****من شیفتهٔ آن سخن گنگ فلانم
قولش همه زرقست به نزدیک سنایی****من بندهٔ زراقی و نیرنگ فلانم

 

غزل شماره 259: هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم

 

هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم****من روی ترا ای بت مانند ندانم
هر گه که برآیی به سر کو به تماشا****خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم
هجرانت دمار از من بیچاره برآورد****گر دست نگیری تو مرا زنده نمانم
یک ره نظری کن به سوی بنده نگارا****ای چشم و چراغ من و ای جان جهانم
گر هیچ ظفر یابم یک روز بر آن کوی****هرگز نشوم مرده و جاوید بمانم
گر دولت یاری کند و بخت مساعد****من فرق سر از چرخ فلک در گذرانم

 

غزل شماره 260: از عشق ندانم که کیم یا به که مانم

 

از عشق ندانم که کیم یا به که مانم****شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم
از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی****دل سوخته پوینده شب و روز دوانم
با کس نتوانم که بگویم غم عشقش****نه نیز کسی داند این راز نهانم
ده سال فزونست که من فتنهٔ اویم****عمری سپری گشت من اندوه خورانم
از بس که همی جویم دیدار فلان را****ترسم که بدانند که من یار فلانم
از ناله که می‌نالم مانندهٔ نالم****وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم
ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم****وی وای من ار من به چنین حال بمانم

 

غزل شماره 261: دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

 

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم****گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم****به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من****نبردست ای عجب هرگز جزین یکبار فرمانم
شفیع آرم که را دیگر که را گویم که را خوانم****کزین بازی ناخوش من پشیمانم پشیمانم
کنون نزدیک وی پویم وفا و مهر او جویم****مگر بر من ببخشاید چو بیند چشم گریانم

 

غزل شماره 262: بی تو یک روز بود نتوانم

 

بی تو یک روز بود نتوانم****بی تو یک شب غنود نتوانم
یار جز تو گرفت نتوانم****نام جز تو شنود نتوانم
چون ترا در خور تو بستایم****دیگران را ستود نتوانم
کشت دیگر بتان ندارد بر****کشت بی‌بر درود نتوانم
گر بتان زمانه جمع شوند****بر تو کس را فزود نتوانم
جز به فر تو ای امیر بتان****گوی دولت ربود نتوانم
همه شادی من ز دیدن تست****جز به تو شاد بود نتوانم
به زبان حال دل همی گویم****گر همی دل ربود نتوانم

 

غزل شماره 263: روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم

 

روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم****گستاخ‌وار بر سر کویش گذر کنم
لبیک عاشقی بزنم در میان کوه****وز حال خویش عالمیان را خبر کنم
جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم****شهری ازین خصومت زیر و زبر کنم
یا تاج وصل بر سر امید برنهم****یا مردوار سر به سر دار برکنم

 

غزل شماره 264: ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم

 

ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم****یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم
عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر****صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم
سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان****عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم
آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم****آب دریاها بسوزم عالمی هامون کنم
آب دریاها بسوزد کوهها هامون شود****من ز دیده چون ببارم آبها افزون کنم
مسکن من در بیابان مونس من آهوان****هر کجا من نی زنم از خون دل جیحون کنم
گر شبی خود طوق گردد دست من در گردنش****طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم

 

غزل شماره 265: بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم

 

بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم****چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم
هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند****پادشاهی کرده باشم پاسبانی چون کنم
داشتی در بر مرا اکنون همان بر در زدی****چون ز من سیر آمدی رفتم گرانی چون کنم
گر بخوانی ور برانی بر منت فرمان رواست****گر بخوانی بنده باشم ور برانی چون کنم
هر شبی گویم که خون خود بریزم در فراق****باز گویم این جهان و آن جهانی چون کنم
بودم اندر وصل تو صاحبقران روزگار****چون فراق آمد کنون صاحبقرانی چون کنم
هست آب زندگانی در لب شیرین تو****بی لب شیرین تو من زندگانی چون کنم
ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی****پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم
هم قضای آسمانی از تو در هجرم فکند****دلبرا من دفع حکم آسمانی چون کنم
بر جهان وصل باری بنده را منشور ده****تات بنمایم که من فرمان روانی چون کنم
من چو موسی مانده‌ام اندر غم دیدار تو****هیچ دانی تا علاج لن ترانی چون کنم
نیستم خضر پیمبر هست این مفخر مرا****چاره و درمان آب زندگانی چون کنم
مر مرا گویی که پیران را نزیبد عاشقی****پیر گشتیم در هوای تو جوانی چون کنم

 

غزل شماره 266: تا کی ز تو من عذاب بینم

 

تا کی ز تو من عذاب بینم****گر صلح کنی صواب بینم
شبگیر ز خواب سست خیزم****آن شب که ترا به خواب بینم
یاد تو خورم به ساتکینی****جایی که شراب ناب بینم
امشب چه بود که حاضر آیی****تا من به شب آفتاب بینم
تا کی ز غم فراق رویت****جان و دل خود کباب بینم

 

غزل شماره 267: بی صحبت تو جهان نخواهم

 

بی صحبت تو جهان نخواهم****بی خشنودیت جان نخواهم
گر جان و روان من بخواهی****یک دم زدنت امان نخواهم
جان را بدهم به خدمت تو****من خدمت رایگان نخواهم
رضوان و بهشت و حور و عین را****بی روی تو جاودان نخواهم
بر من تو نشان خویش کردی****حقا که جز این نشان نخواهم
بیگانه بود میان ما جان****بیگانه درین میان نخواهم
من عشق تو کردم آشکارا****عشق چو تویی نهان نخواهم
هر گه که مرا تو یار باشی****من یاری این و آن نخواهم
تو سودی و دیگران زیانند****تا سود بود زیان نخواهم
اکنون که مرا عیان یقین شد****زین پس بجز از عیان نخواهم

 

غزل شماره 268: ای دو زلفت دراز و بالا هم

 

ای دو زلفت دراز و بالا هم****وی دو لعلت نهان و پیدا هم
شوخ تنها که خواند چشم ترا****چشم تو شوخ هست و رعنا هم
بستهٔ تو هزار نادان هست****چه عجب صدهزار دانا هم
بستهٔ تست طبع ناگویا****من چه گویم زبان گویا هم
در دریا غلام خندهٔ تست****ای شکر لب چه در ثریا هم
کوه آتش همیشه همره تست****کوه آتش مگو که دریا هم
از قرینان نکوتری چون ماه****نه که چون آفتاب تنها هم
چند گویی سنایی آن منست****با همه کس پلاس و با ما هم؟

 

غزل شماره 269: ای به رخسار کفر و ایمان هم

 

ای به رخسار کفر و ایمان هم****وی به گفتار درد و درمان هم
زلف پر تاب تو چو قامت من****چنبرست ای نگار چوگان هم
خیره ماند از لب تو بیجاده****به سر تو که لعل و مرجان هم
از رخ تو دلیل اثباتست****عالم عقل را و برهان هم
در ره تو ز رنج کهسارست****بی کناره ز غم بیابان هم
بر سر کوی عاشقی صبرست****ایستاده ذلیل و حیران هم
بر دل و جان بنده حکم تراست****ای شهنشاه حسن فرمان هم
چند گویی که از تو برگردم****با همه بازیست و با جان هم؟

 

غزل شماره 270: لبیک زنان عشق ماییم

 

لبیک زنان عشق ماییم****احرام گرفته در وفاییم
در کوی قلندری و تجرید****در کم زدن اوفتاده ماییم
جز روح طوافگه نداریم****کز بادیهٔ هوا برآییم
گر در خور خدمتت نباشیم****سقایی راه را بشاییم
ما در غم تو تو هم نگویی****کاخر تو کجا و ما کجاییم
بر ما غم تو چو آسیا گشت****در صبر چو سنگ آسیاییم
آهسته که عاشقان عشقیم****نرمک که غریبک شماییم
ببریدن راه را چو بادیم****افگندن سایه را هماییم
در عشق تو مردوار کوشیم****آخر نه سنایی و سناییم

 

غزل شماره 271: خورشید تویی و ذره ماییم

 

خورشید تویی و ذره ماییم****بی روی تو روی کی نماییم
تا کی به نقاب و پرده یک ره****از کوی برآی تا برآییم
چون تو صنم و چو ما شمن نیست****شهری و گلی تویی و ماییم
آخر نه ز گلبن تو خاریم****آخر نه ز باغ تو گیاییم
گر دستهٔ گل نیاید از ما****هم هیزم دیگ را بشاییم
بادی داریم در سر ایراک****در پیش سگ تو خاکپاییم
آب رخ ما مبر ازیراک****با خاک در تو آشناییم
از خاک در تو کی شکیبیم****تا عاشق چشم و توتیاییم
یک روز نپرسی از ظریفی****کاخر تو کجا و ما کجاییم
زامد شد ما مکن گرانی****پندار که در هوا هباییم
بل تا کف پای تو ببوسیم****انگار که مهر لالکاییم
برف آب همی دهی تو ما را****ما از تو فقع همی گشاییم
با سینهٔ چاک همچو گندم****گرد تو روان چو آسیاییم
بر در زده‌ای چو حلقه ما را****ما رقص کنان که در سراییم
وندر همه ده جوی نه ما را****ما لاف زنان که ده خداییم
از شیر فلک چه باک داریم****چون با سگ کویت آشناییم
ما را سگ خویش خوان که تا ما****گوییم که شیر چرخ ماییم
پرسند ز ما که‌اید گوییم****ما هیچ کسان پادشاییم
تو بر سر کار خویش می‌باش****تا ماهله خود همی درآییم
کز عشق تو ای نگار چنگی****اکنون نه سناییم ناییم

 

غزل شماره 272: ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم

 

ما را میفگنید که ما اوفتاده‌ایم****در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ایم
آهستگی مجوی تو از ماورای هوش****کاکنون به شغل بی دلی اندر فتاده‌ایم
ما بی‌دلیم و بی‌دل هر چه کند رواست****دل را به یادگار به معشوق داده‌ایم
از ما بهر حدیث به آزار چون کشد****ما مردمان بی دل و بی مکر و ساده‌ایم
خصمان ما اگر در خوبی ببسته‌اند****ما در وفاش چندین درها گشاده‌ایم
گر بد کنند با ما ما نیکویی کنیم****زیرا که پاک نسبت و آزاده زاده‌ایم

 

غزل شماره 273: دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم

 

دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم****رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ایم
ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو****از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم
بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش****زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم
ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز****گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم
از برای کشتن ما چند تازی اسب کین****کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم
تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت****چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم

 

غزل شماره 274: از پی تو ز عدم ما به جهان آمده‌ایم

 

از پی تو ز عدم ما به جهان آمده‌ایم****نز برای طرب و لهو و فغان آمده‌ایم
عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس****ما ازین معنی بی نام و نشان آمده‌ایم
تا کی از نسبت بی اصل همی لاف زنیم****کز غرور خود بی خود به زبان آمده‌ایم
مانده در بند زمانیم و زمان ما را نه****در مکانیم نه از بهر مکان آمده‌ایم
هر کسی راه ازین ره به قدم می‌سپرد****ما در اسپردن این راه به جان آمده‌ایم

 

غزل شماره 275: ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم

 

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم****تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم
صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک****ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم
او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع****ما از آن چون شمع در پیشش به جان استاده‌ایم
بندهٔ او از سر چشمیم همچون سوزنش****گر چه همچون سرو و سوسن نزد عقل آزاده‌ایم
سینه چشم سوزن و تن تار ابریشم شدست****تا غلام آن بهشتی روی حورا زاده‌ایم
کار او چون بیشتر با سوزن و ابریشمست****لاجرم ما از تن و دل هر دو را آماده‌ایم
از لب خویش و لب او در فراق و در وصال****چون چراغ و باغ و با هم با باد و هم با باده‌ایم
برنتابد بار نازش دل همی از بهر آنک****دل همی گوید گر او سادست ما هم ساده‌ایم
لعل پاش و در فشانیم از دو دریا و دو کان****تا اسیر آن دو لعل و آن دو تا بیجاده‌ایم
ما ز خصمانش کی اندیشیم کاندر راه او****خوان جان بنهاده و بانگ صلا در داده‌ایم
تا سنایی وار دربستیم دل در مهر او****ما دو چشم اندر سنایی جز به کین نگشاده‌ایم

 

غزل شماره 276: تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم

 

تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم****اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم
در آتش تیمار تو تا سوخته گشتیم****در کنج خرابات می خام گرفتیم
از مدرسه و صومعه کردیم کناره****در میکده و مصطبه آرام گرفتیم
خال و کله تو صنما دانه و دامست****ما در طلب دانه ره دام گرفتیم
یک چند به آسایش وصل تو به هر وقت****از بادهٔ آسوده همی جام گرفتیم
امروز چه ار صحبت ما گشت بریده****این نیز هم از صحبت ایام گرفتیم

 

غزل شماره 277: چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم

 

چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم****در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم
گر چه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون****از قناعت پایگاه پادشایی یافتیم
ما ازین باطل خوران آشنا بیگانه‌وار****پشت بر کردیم و با حق آشنایی یافتیم
هرگز از بار حسد خسته نگردد پشت ما****کز «قل الله ثم ذرهم» مومیایی یافتیم
اول اندر نشهٔ اولا گرفتار آمدیم****آخر اندر نشهٔ اخرا رهایی یافتیم
خاکپای کمزنان شد توتیای چشم ما****کار سرمان بود و آخر کار پایی یافتیم
سر فرو بردیم تا بر سروران سرور شدیم****چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم
پارسایان هر زمان ناپارسا خوانندمان****ما از آن بر پارسایان پارسایی یافتیم
گر همی خواهی که باشی پادشا و پارسا****شو گدایی کن که ما این از گدایی یافتیم
ما گدایان را ز نادانی نکوهش چون کنی****کاین سنا از سینهٔ پاک سنایی یافتیم

 

غزل شماره 278: رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم

 

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم****وز دام هوای تو بجستیم و برستیم
چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی****ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم
از تف دل و آتش عشقت برهیدیم****در سایهٔ دیوار صبوری بنشستیم
ور زان که تو دل بردی ما نیز ببردیم****ور زان که تو نگشادی ما نیز ببستیم
از عشوهٔ عشق تو بجستیم یکی دم****وز خار خمار تو همه ساله چو مستیم
شبهای فراق تو ندیدیم نهایت****از روز وصال تو مگر باد به دستیم
گر هیچ ظفر یابیم ای مایهٔ شادی****در خواب خیال تو بجز آن نپرستیم
چونان که تو ببریدی ما نیز بریدیم****چونان که تو بشکستی ما نیز شکستیم
زین بیش نخواهم که کنی یاد سنایی****با مات چکارست چنانیم که هستیم

 

غزل شماره 279: سر بر خط عاشقی نهادیم

 

سر بر خط عاشقی نهادیم****در محنت و رنج اوفتادیم
تن را به بلا و غم سپردیم****دل را به امید عشق دادیم
غمخواره شدیم در ره عشق****وز خوردن غم همیشه شادیم
قصه چکنم که در ره عشق****با محنت و غم جنابه زادیم
در حضرت عشق خوبرویان****بر تارک سر بایستادیم
بی درد چو بد سنایی از عشق****از جستن این حدیث بادیم

 

غزل شماره 280: ما فوطه و فوطه پوش دیدیم

 

ما فوطه و فوطه پوش دیدیم****تسبیح مراییان شنیدیم
بر مسند زاهدان گذشتیم****در عالم عالمان دویدیم
هم ساکن خانقاه بودیم****هم خرقهٔ صوفیان دریدیم
هم محنت قال و قیل بردیم****هم شربت طیلسان چشیدیم
از اینهمه جز نشاط بازار****رنگی به حقیقتی ندیدیم
بگزیدیم یاری از خرابات****با او به مراد آرمیدیم
دل بر غم روی او فگندیم****سر بر خط رای او کشیدیم
او نیست کسی و ما نه بس کس****زین روی به یکدگر سریدیم

 

غزل شماره 281: نه سیم نه دل نه یار داریم

 

نه سیم نه دل نه یار داریم****پس ما به جهان چه کار داریم
غفلت‌زدگان پر غروریم****خجلت‌زدگان روزگاریم
ای دل تو ز سیم و زر چگویی****ما جمله ز بهر یار داریم
از دست بداده دستهٔ گل****در پای هزار خار داریم
هل تا نفسی به هم برآریم****چون عمر عزیز خوار داریم
اندر بنه صد شتر بدیدیم****اکنون غم یک مهار داریم

 

غزل شماره 282: آمد گه آنکه ساغر آریم

 

آمد گه آنکه ساغر آریم****آواز چو عاشقان برآریم
بر پشت چمن سمن برآمد****ما روی بر آن سمنبر آریم
در باغ چو بنگریم رویش****جانها به نثار بتگر آریم
اندر ره عاشقی ز باده****گر از سر لاف خود برآریم
با همت خود به عون دردی****از عالم عشق پر برآریم
یک مر صلاح را مگر ما****در ره روش قلندر آریم
چون مرکب عاشقی به معنی****اندر صف کم زنان در آریم
گر جان و جهان و دین ببازیم****سرپوش زمانه در سر آریم
در خاک بسیط چون سنایی****نعت فلک مدور آریم

 

غزل شماره 283: ما عشق روی آن نگاریم

 

ما عشق روی آن نگاریم****زان خسته و زار و دلفگاریم
همواره به بند او اسیریم****پیوسته به دام او شکاریم
او دلبر خوب خوب خوبست****ما عاشق زار زار زاریم
ترسم که جهان خراب گردد****از دیده سرشگ از آن نباریم
از فتنهٔ زلف مشکبارش****گویی که همیشه در خماریم
آخر بنگویی ای نگارین****کاندر هوس تو بر چه کاریم
گر دست تو نیست بر سر ما****ما خود سر این جهان نداریم
ما را به جفای خود میازار****کازردهٔ جور روزگاریم
چون تو به جمال بی مثالی****ما بی تو بدل به دل نداریم
خاک قدمت اگر بیابیم****در دیده به جای سرمه داریم
ما را به جهان مباد شادی****گر ما غم تو به غم شماریم

 

غزل شماره 284: خیز تا می خوریم و غم نخوریم

 

خیز تا می خوریم و غم نخوریم****وانده روز نامده نبریم
تا توانیم کرد با همه کس****رادمردی و مردمی سپریم
قصد آزار دوستان نکنیم****پردهٔ راز دشمنان ندریم
نشنوین آنچه ناشنودنیست****زانچه ناگفتنیست درگذریم
ما که خواهیم جست عیب کسان****عیب خود بر خودی همی شمریم
ای که گفتی که عاقبت بنگر****ما نه مردان عاقبت نگریم
بندهٔ نیکوان لاله رخیم****عاشق دلبران سیمبریم
شب نباشیم جز به مصطبه‌ها****روز هر سو به گلخنی دگریم
می کشان و مقامران دغا****همه از ما بهند و ما بتریم
پاکبازان هر دو عالم را****به گه باختن به جو نخریم
دوستار نگار و سرخ مییم****دشمن مال مادر و پدریم
پدران را خدای مزد دهاد****نه چو ما کس که ناخلف پسریم

 

غزل شماره 285: خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم

 

خیز تا دامن ز چرخ هفتمین برتر کشیم****هفت کشور را به دور ساغری اندر کشیم
هفت گردون مختصر باشد به پیش مرد عشق****شاید ار دامن ز کون مختصر برتر کشیم
نفس ما خصمی عظیم اندر نهاد راه ماست****غزو اکبر باشد ار در روی او خنجر کشیم
پای ما در دام عشق خوبرویان بسته شد****زین قبل درد و بلای عاشقی بر سر کشیم
قصر قیصروان کسری گر نباشد گو مباش****ما به مردی حلقه در گوش دو صد قیصر کشیم
گر نشیند گرد کوی دوست بر رخسار ما****خط عزل از جان و دل بر مشک و بر عنبر کشیم
این همه تر دامنان را خشک بادا دست و پا****خیز تا خط فنا گرد سنایی برکشیم
در کلاه او اگر پشمی‌ست آتش در زنیم****عقل و هوش خویشتن یک دم به مستی در کشیم

 

غزل شماره 286: ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانیم

 

ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانیم****ما خد ترا سغبه‌تر از عقل و روانیم
بی روی تو لب خشک‌تر از پیکر تیریم****با موی تو دل تیره‌تر از نقش کمانیم
بیرون ز رخ و زلف تو ما قبله نداریم****بیش از لقب و نام تو توحید نخوانیم
در ره روش عقل تو ما کهتر عقلیم****وز پرورش لفظ تو ما مهتر جانیم
از تقویت جزع تو خردیم و بزرگیم****وز تربیت عقل تو پیریم و جوانیم
در کوی امید تو و اندر ره ایمان****از نیستی و هستی بر بسته میانیم
یک بار برانداز نقاب از رخ رنگین****تا دل به تو بخشیم و خرد بر تو فشانیم
وز نیز درین پرده جمال تو ببینیم****شاید که بر امید تو این مایه توانیم
گر ز آتش عشق تو چو شمع از ره تحقیق****سوزیم همی خوش خوش تا هیچ نمانیم
تا از رخ چون روز تو بی واسطهٔ کسب****چون ماه ز خورشید فلک مایه ستانیم
ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نیست****نه در پی جانیم نه در بند جهانیم
شاید که شب و روز همه مدح تو گوییم****در نامهٔ اقبال همه نام تو خوانیم
زان باده که خواجه از کف اقبال تو خوردست****درده تو سنایی را چون کشتهٔ آنیم
فرخنده حکیمی که در اقلیم سنایی****بگذشت ز اندازهٔ خوبی و ندانیم

 

غزل شماره 287: گرچه از جمع بی نیازانیم

 

گرچه از جمع بی نیازانیم****عاشق عشق و عشقبازانیم
منصف منصف خراباتیم****کعبهٔ کعبتین بازانیم
گاه سوزان در آتش عشقیم****گاه از سوز رود سازانیم
همچو مرغ از قفس شکسته شدیم****همچو شمع از هوس گدازانیم
گر چه کبکیم در ممالک خویش****مانده در جستجوی بازانیم
مرغزار وصال یافته‌ایم****چون سنایی درو گرازانیم
زاهدا خیز و در نماز آویز****زان که ما خاک بی‌نیازانیم
گر تو از طوع و طاعه می‌نازی****ما همیشه ز شوق نازانیم

 

غزل شماره 288: ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم

 

ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم****شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم
هم توان از دو لبش شکر زدن یغما ولیک****هر شبی راه لب آن دلبر یغما زنیم
ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس****رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم
شخص را می وار هر شب در بر ویس افگنیم****بوسه وامق‌وار هر دم بر لب عذرا زنیم
بر بخفتن گاه صحبت در بر ما افگند****لب به بوسه گاه عشرت بر لب او ما زنیم
خوش بدست امروز و دی با آن نگارین عیش ما****خوشتر از امروز و دی فردا و پس فردا زنیم
گر وصال او به جور از ما ستاند روزگار****دست در عدل غیاث‌الدین والدنیا زنیم

 

غزل شماره 289: او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم

 

او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنیم****یا دو چنگ از جور او در دامن دیگر زنیم
هر زمان ما را دلی کی باشد و جانی دگر****تا به عشق بی‌وفایی دیگر آتش در زنیم
تا کی از نادیدنش ما دیده‌ها پر خون کنیم****تا کی از هجران او ما دستها بر سر زنیم
گاه آن آمد که بر ما باد سلوت برجهد****گاه آن آمد که ما با رود و رامشگر زنیم
گر فلک در عهد او با ما نسازد گو مساز****ما به یک دم آتش اندر چرخ و بر چنبر زنیم
گه ز رخسار بتان بر لاله و گل می‌خوریم****گه ز زلف دلبران با مشک و با عنبر زنیم
پشتمان از غم کمان شد از قدش تیری کنیم****باده پیماییم از خم بر خم دیگر زنیم

 

حرف ن

 

 

غزل شماره 290: باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان

 

باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان****از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان
باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد****باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان
باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم****از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان
باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند****آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان
باده‌خواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست****در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان
بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع****هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان
جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست****در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان
خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ****هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان
دیدهٔ روشن جز از من در همه عالم که داد****در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان
از برای انس جان انس و جان ای سرفراز****مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان

 

غزل شماره 291: سنایی را یکی برهان ز ننگ و نام جان ای جان

 

سنایی را یکی برهان ز ننگ و نام جان ای جان****ز عشق دانهٔ دو جهان میان دام جان ای جان
مکن در قبهٔ زنگار اوصاف حروف او را****چو عشق عافیت پخته چو کارم خام جان ای جان
به قهر از دست او بستان حروف کلک صورت را****به لطف از لوح او بستر تمامی نام جان ای جان
چو روی خویش خرم کن یکی بستان طبع ای بت****چو زلف خویش در هم زن همه ایام جان ای جان
ببین در کوی کفر و دین به مهر و درد دل بنشست****هزاران آه خون آلود زیر کام جان ای جان
مرا گویی قناعت کن ز جوش یک جهان رعنا****به بوی نون شهوانی به رنگ لام جان ای جان
کسی کو عاشق تو بود بگو آخر که تا چکند****سماع وحی و نقل عقل و خمر خام جان ای جان
مگر تو زینهمه خوبان که پیدایند و ناپیدا****درین مردودهٔ ویران نیابم کام جان ای جان

 

غزل شماره 292: مرا عشقت بنامیزد بدانسان پرورید ای جان

 

مرا عشقت بنامیزد بدانسان پرورید ای جان****که با یاد تو در دوزخ توانم آرمید ای جان
نترسم زاتشین مفرش که با عشق تو ای مهوش****مرا صد بار دید آتش که روی اندر کشید ای جان
ز عشقت شکر دارم من که لاغر کردم از وی تن****که دی زان لاغری دشمن مرا با تو ندید ای جان
نبردی دل ز کس هرگز که خود دلهای ما از تو****چو بویی یافت از عشقت ز شادی بر پرید ای جان
چو خوابست آتش هجرت که هر دیده کشید ای بت****چو آبست آتش عشقت که هر تن را رسید ای جان
دلم در چاکری عشقت کمر بستست تو گویی****که ایزد جز پی عشقت مرا خود نافرید ای جان
ازین یک نوع دلشادم که با عشق تو همزادم****که تا این دیده بگشادم دلم عشقت گزید ای جان
چو با عشق بتان زاید سنایی کی چنین گوید****مرا ناگاه عشق تو بر آتش خوابنید ای جان

 

غزل شماره 293: تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان

 

تماشا را یکی بخرام در بستان جان ای جان****ببین در زیر پای خویش جان افشان جان ای جان
نخواهد جان دگر جانی اگر صد جان برافشاند****که بس باشد قبول تو بقای جان جان ای جان
ترا یارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد****ز خوبان جز تو در عالم همی درمان جان ای جان
ز بهر چشم خوب تو برای دفع چشم بد****کمال عافیت باشد همه قربان جان ای جان
از آن تا در دل و دیده گهر جز عشق تو نبود****برون روید گهر هر دم ز بحر و کان جان ای جان
همه عالم چو حرف «ن» از آن در خدمتت مانده****که از کل نکورویان تویی خاص آن جان ای جان
ز بهر سرخ رویی جان چه باشد گر به یک غمزه****ز خوبان جان براندایی تو در میدان جان ای جان
به نور روی تست اکنون همه توحید عقل من****به کفر زلف تست اکنون همه ایمان جان ای جان
سنایی وار در عالم ز بهر آبروی خود****سنایی خاکپای تست سر دیوان جان ای جان

 

غزل شماره 294: جانا نخست ما را مرد مدام گردان

 

جانا نخست ما را مرد مدام گردان****وانگه مدام در ده مست مدام گردان
بر ما چو از لطافت مل را حلال کردی****بر خصم ما ز غیرت گل را حرام گردان
دارالغرور ما را دارالسرور کردی****درالملام ما را دارالسلام گردان
خامند و پخته مانا تو دو شراب داری****در خام پخته گردان در پخته خام گردان
ناهید زخمه‌زن را از لحنه سیر کردی****بهرام تیغ‌زن را از جام رام گردان
ما را به نام خود کن زان پس چنانکه خواهی****یا هوشیار دفتر یا مست جام گردان
اکنون که روی ما را از غم چو کاه کردی****از عکس روی می را بیجاده فام گردان
خواهی که نسر طایر پران به دامت افتد****از جزع دانه کردی از مشک دام گردان
گمنام کرد ما را یک جام بادهٔ تو****در ده دو جام دیگر ما را چو نام گردان
از ما و خدمت ما چیزی نخیزد ای جان****هم تو بنا نهادی هم تو تمام گردان
خواهی که گر سنایی گردد سمایی از عز****پیش غلام و دربان او را غلام گردان

 

غزل شماره 295: ای وصل تو دستگیر مهجوران

 

ای وصل تو دستگیر مهجوران****هجر تو فزود عبرت دوران
هنگام صبوح و تو چنین غافل****حقا که نه‌ای بتا ز معذوران
گر فوت شود همی نماز از تو****بندیش به دل بسوز رنجوران
برخیز و بیار آنچه زو گردد****چون توبهٔ من خمار مخموران
فریاد ز دست آن گران جانان****بی عافیه زاهدان و بی‌نوران
از طلعتها چو روی عفریتان****از سبلتها چو نیش زنبوران
گویند بکوش تا به مستوری****در شهر شوی چو ما ز مشهوران
نزدیکی ما طلب کن ای مسکین****تا روز قضا نباشی از دوران
لا والله اگر من این کنم هرگز****بیزارم از جزای ماجوران
معلوم شما نیست ز نادانی****ای زمرهٔ زاهدان مغروران
آنجا که مصیر ما بود فردا****بی‌رنج دهند مزد مزدوران

 

غزل شماره 296: عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان

 

عاشقی گر خواهد از دیدار معشوقی نشان****گر نشان خواهی در آنجا جان و دل بیرون نشان
چون مجرد گشتی و تسلیم کردستی تو دل****بی گمان آنگه تو از معشوق خود یابی نشان
چون ز خود بی‌خود شدی معشوق خود را یافتی****ذات هستی در نشان نیستی دیدن توان
نیستی دیدی که هستی را همیشه طالبست****نیستی جوینده را هستی کم اندر کهکشان
تا همی جویم بیابم چون بیابم گم شوم****گمشده گمکرده را هرگز کجا بیند عیان
چون تو خود جویی مر او را کی توانی یافتن****تا نبازی هر چه داری مال و ملک و جسم و جان
آنگهی چون نفی خود دیدی و گشتی بی‌ثبات****گه فنا و گه بقا و گه یقین و گه گمان
گه تحرک گه سکون و گاه قرب و گاه بعد****گاه گویا گه خموشی گه نشستی گه روان
گه سرور و گه غرور و گه حیات و گه ممات****گه نهان و گه عیان و گه بیان و گه بنان
حیرت اندر حیرتست و آگهی در آگهی****عاجزی در عاجزی و اندهان در اندهان
هر که ما را دوست دارد عاجز و حیران بود****شرط ما اینست اندر دوستی دوستان

 

غزل شماره 297: چون در معشوق کوبی حلقه عاشق‌وار زن

 

چون در معشوق کوبی حلقه عاشق‌وار زن****چون در بتخانه جویی چنگ در زنار زن
مستی و دیوانگی و عاشقی را جمع کن****هر سه را بر دار کن وز کوی معنی دار زن
گوهر بیضات باید خدمت دریا گزین****ور عقیق و لعل خواهی تکیه بر کهسار زن
شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی****مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن
چهرهٔ عذرات باید بر در وامق نشین****عشق بوذروار گیر و گام سلمان‌وار زن
مار فقر و خار جهلت گر زره یکسو نهد****سر بکوب آنمار را و آتش اندر خار زن
ای سنایی چند گویی مدحت روی نکو****بس کن اکنون دست اندر رحمت جبار زن

 

غزل شماره 298: چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن

 

چنگ در فتراک عشق هیچ بت رویی مزن****تا به شکرانهٔ نخست اندر نبازی جان و تن
یا دل اندر زلف چون چوگان دلبندان مبند****یا چو مردان جان فدا کن گوی در میدان فگن
هر چه از معشوق آید همچو دینش کن درست****وآنچه از تو سر برآرد بت بود در هم شکن
گرم رو باش اندرین ره کاهلی از سر بنه****تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید****توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن
اندرین ره گر بمانی بی‌رفیق و راهبر****دست خدمت در رکاب سید ایام زن
خویشتن را در میان نه بی‌منی در راه عشق****زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من

 

غزل شماره 299: جام را نام ای سنایی گنج کن

 

جام را نام ای سنایی گنج کن****راح در ده روح را بی رنج کن
این دل و جان طبیعت سنج را****یک زمان از می طریقت سنج کن
تاج جان پاک را در راه دل****مفرش جانان جان آهنج کن
کدخدای روح را در ملک عشق****بی تصرف چون شه شطرنج کن
عقل دین‌دار سلامت جوی را****سنگ شنگولی عشق الفنج کن
یا همه رخ گرد چون گلنار باش****یا همه دل باش و چون نارنج باش
با عمارت چند سازی همچو رنج****با خرابی ساز و همچون گنج باش
خاک و باد و آب و آتش دشمنند****برگذر زین چار و نوبت پنج کن

 

غزل شماره 300: ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن

 

ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن****از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشه‌گیر و عاشقی بر طاق نه****عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن
گر ز چرخ چنبری از غم همی خواهی نجات****دور باده پیش گیر و قصد زلف یار کن
پنج حس و چار طبع از پنج باده برفروز****وز دو گیتی دل به یکبار از خوشی بیزار کن
دانشت بسیار باشد چونکه اندک می خوری****دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن
ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا****پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن
دوستار عشق گشتی دشمن جانان مشو****چاکری می چون گرفتی بندگی خمار کن
ور به عمر اندر به نادانی نشسته بوده‌ای****از زبان عاجزی یکدم یک استغفار کن

 

غزل شماره 301: خانهٔ طاعات عمارت مکن

 

خانهٔ طاعات عمارت مکن****کعبهٔ آفاق زیارت مکن
امهٔ تلبیس نهفته مخوان****جامهٔ ناموس قضاوت مکن
قاعدهٔ کار زمانه بدان****هر چه کنی جز به بصارت مکن
سر به خرابات خرابی در آر****صومعه را هیچ عمارت مکن
چون همه سرمایهٔ تو مفلسی‌ست****در ره افلاس تجارت مکن
چون تو مخنث شدی اندر روش****قصهٔ معراج عبارت مکن
تا نشوی در دین قلاش‌وار****خرقهٔ قلاشان غارت مکن
عمر به شادی چو سنایی گذار****کار به سستی و حقارت مکن

 

غزل شماره 302: قومی که به افلاس گراید دل ایشان

 

قومی که به افلاس گراید دل ایشان****جز کوی حقیقت نبود منزل ایشان
وقتی که شود کار برایشان همه مشکل****جز باده بگو حل که کند مشکل ایشان
گر چند قدیمست خلاف گل و آتش****با آتش عشق‌ست موافق گل ایشان
با قافلهٔ مفلسی و مرحلهٔ عشق****جز بار ملامت نکشد محمل ایشان
پیدا ز صفاتست و نهانست معانی****در نفس عزیز و نفس مقبل ایشان
جز تربیت و تمشیت و صدق و صفا نیست****پیرایه و سرمایهٔ جان و دل ایشان

 

غزل شماره 303: جوانی کردم اندر کار جانان

 

جوانی کردم اندر کار جانان****که هست اندر دلم بازار جانان
چو شکر می‌گدازم ز آب دیده****ز شوق لعل شکربار جانان
ز من برد اندک اندک زندگانی****خلاف وعدهٔ بسیار جانان
فغان ای مردمان فریاد فریاد****ز شوق دیدن و گفتار جانان
از آن دو نرگس خونخوار جانان****ز چشم مست ناهشیار جانان
فغان زان سنبل سیراب مشکین****دمیده بر رخ گلنار جانان
همه شب زار گریم تا سحرگاه****همی بوسم در و دیوار جانان
چو مجنونم دوان در عشق لیلی****همی جویم به جان آثار جانان
ستاره بر من مسکین بگرید****اگر گویی بدو اسرار جانان
ازین شهرم ولیکن چون غریبان****بمانده در غم و تیمار جانان
ولیکن تا روان دارم ندارم****من مسکین سر آزار جانان

 

غزل شماره 304: ز دست مکر وز دستان جانان

 

ز دست مکر وز دستان جانان****نمیدانم سر و سامان جانان
ز بس کاخ شوخ داند پای بازی****شدم سرگشته و حیران جانان
گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون****دو بند زلف مشک افشان جانان
اگر چه خود ندارد با رهی دل****هزاران جان فدای جان جانان
چو زلف او رخ من پر شکن باد****اگر من بشکنم پیمان جانان
نبیند روز عمر من دگر مرگ****اگر باشم شبی مهمان جانان
سنایی تا سما گردان بود هست****همیشه در خط فرمان جانان
بود همواره از بهر تفاخر****غلام و چاکر و دربان جانان

 

غزل شماره 305: همه جانست سر تا پای جانان

 

همه جانست سر تا پای جانان****از آن جز جان نشاید جای جانان
به آب روی و خون دل توان ریخت****برای چون تو جان سودای جانان
خرد داند که وصف او نداند****ازیرا نیست هم بالای جانان
چه جای دعوی سروست در باغ****چه خواهد وصف سرتاپای جانان
نیاید کس به آب چشمهٔ خضر****جز اندر نوش عیسی‌زای جانان
ندیدی دین کفرآمیز بنگر****شکن در زلف جانفرسای جانان
همی کشف خردمندان کشف وار****سراندر خود کشد یارای جانان
سنایی نیست با جان زنده لیکن****ز جانانست او گویای جانان

 

غزل شماره 306: تخم بد کردن نباید کاشتن

 

تخم بد کردن نباید کاشتن****پشت بر عاشق نباید داشتن
ای صنم ار تو بخواهی بنده را****زین سپس دانی نکوتر داشتن
چند ازین آیات نخوت خواندن****چند ازین رایات عجب افراشتن
نقش چین باید ز سینه محو کرد****صورت مهر و وفا بنگاشتن
چند ازین شاخ وفاها سوختن****چند ازین تخم جفاها کاشتن
خوب نبود بر چو من بیچاره‌ای****لشکر جور و جفا بگماشتن
زشت باشد با چو من درمانده‌ای****شرط و رسم مردمی نگذاشتن
در صف رندان و قلاشان خویش****کمترین کس بایدم پنداشتن

 

غزل شماره 307: نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن

 

نی‌نی به ازین باید با دوست وفا کردن****یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن
یا زشت بود گویی در کیش نکورویان****یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن
هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید****باز از چه شما خامان ناگفتن و ناکردن
باور نکنم قولت زیرا که ترا در دل****یک بادیه ره فرقست از گفتن تاکردن
حاصل نبود کس را از عشق تو در دنیا****جز نامه سیه کردن جز عمر هبا کردن
خود یاد ندارد کس از زلف تو و چشمت****یک تار عطا دادن یک تیر خطا کردن
از بلطمعی تا کی بوسی به رهی دادن****وز بلعجبی تا کی گوشی به ریا کردن
تا چند به طراری ما را به زبان و دل****یک باره بلی گفتن صد باره بلا کردن
تا چند به چالاکی ما را به قبول و رد****یک ماه رهی خواندن یکسال رها کردن
گر فوت شود روزی بد عهدی یک روزه****واجب شمری او را چون فرض قضا کردن
گر بوسه‌ای اندیشم بر خاک سر کویت****صد شهر طمع داری در وقت بها کردن
در مجمع بت رویان تو بوسه دریغی خود****یا رسم بتان نبود از بوسه سخا کردن
یا خوب نباید شد تا هم تو رهی هم ما****ورنه چو شدی باری خوبی به سزا کردن
یا فتنه نباید شد تا کس نشود فتنه****ورنه چو شدی جانا این قاعده نا کردن
هر لحظه یکی دون را صد «طال بقا» گویی****زیشان چه به کف داری زین «طال بقا» کردن
چون هست سنایی را اقبال و سنا از تو****واجب نبود او را مهجور سنا کردن
با این ادب و حرمت حقا که روا نبود****سودای شما پختن صفرای شما کردن

 

غزل شماره 308: چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن

 

چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن****طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن
زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی****کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن
ای گل باغ الاهی ز که آموخته‌ای****دیده‌ها را به دو رخسار گلستان کردن
خاک در دیدهٔ خورشید زدن تا کی ازین****دامن شب را از روز گریبان کردن

 

غزل شماره 309: جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

 

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن****کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن
فریادرس او را که به دام تو درافتاد****یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام****بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفتست****اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
از بیم به یکبار همی خورد نیارم****زیرا که شکر هیچ نماند ز مزیدن
ما رخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم****ماندیم به تو آنهمه کشی و چمیدن
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بردیم****خاک سر کویت ز پی سرمه کشیدن
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما****حقا که چو نارست به هنگام کفیدن
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی****دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟
ای راحت آن باد که از نزد تو آید****پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
وان طیره گری کردن و در راه نشستن****وان سنگدلی کردن و در حجره دویدن
ما را غرض از عشق تو ای ماه رخت بود****خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد****برخیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد****مولای سگ کوی توام وقت گزیدن
زنهار کیانند به زیر خم زلفت****زنهار به هش باش گه زلف بریدن
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی****کارزد سخن بنده سنایی بشنیدن
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت****چون پشت پلنگست ز خونابه چکیدن
آرامش و رامش همه در صحبت خلقست****ای آهوک از سر بنه این خوی رمیدن
کوهیست غم عشق تو موییست تن من****هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن****خوی بد تو بنده ندانست خریدن

 

غزل شماره 310: ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن

 

ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن****نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن
بر سر کوی خرابات از تن معشوق هست****صدهزاران بوسه بر خاک در خمار زن
قیل و قال لایجوز از کوی دل بیرون گذار****بر در همت ز هستی پس قوی مسمار زن
تا تویی با تو نیایی خویشتن رنجه مدار****بر در نادیده معنی خیمهٔ اسرار زن
نوش شهد از پیش آن در زهر قاتل بار کن****طمع از روی حقیقت پیش زهر مار زن
چون به نامحرم رسی بدروز و کافر رنگ باش****بر طراز رنگ ظاهر نام را طرار زن

 

غزل شماره 311: ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن

 

ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن****در مسلمانی قدم با مرد دعوی‌دار زن
ور تو از اخلاص خواهی تا چو زر خالص شوی****دیدهٔ اخلاص را چون طوق بر زنار زن
پی به قلاشی فرو نه فرد گرد از عین ذات****آتش قلاشی اندر ننگ و نام و عار زن
درد سوز سینه را وقت سحر بنشان ز درد****وز پی دردی قدم با مرد دردی خوار زن
عالم سفلی که او جز مرکز پرگار نیست****چون درین کوی آمدی تو پای بر پرگار زن
خانهٔ خمار اگر شد کعبه پیش چشم تو****لاف از لبیک او در خانهٔ خمار زن
ورت ملک و ملک باید پای در تحقیق نه****ورت جاه و مال باید دست در اسرار زن
ور نخواهی تا چو فرعون لعین گردی تو خوار****پس چو ابراهیم پیغمبر قدم در نار زن

 

غزل شماره 312: ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن

 

ای برادر در ره معنی قدم هشیار زن****در صف آزادگان چون دم زنی بیدار زن
شو خرد را جسم ساز و عقل رعنا را بسوز****تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن
گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی****تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن
گامزن مردانه وار و بگذر از موت و حیات****از دو کون اندر گذر لبیک محرم وار زن
از لباس کفر و ایمان هر دو بیرون آی زود****نرد باری همچو ابراهیم ادهم‌وار زن
سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند****یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن

 

غزل شماره 313: ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن

 

ای هوایی یار یک ره تو هوای یار زن****آتشی بفروز و اندر خرمن اغیار زن
طبل از هستی خویش اندر جهان تاکی زنی****بر در هستی یکی از نیستی مسمار زن
با می تلخ مغانه دامن افلاس گیر****آز را بر روی آن قرای دعوی‌دار زن
زاهدان ار تکیه بر زهد و صیام خود کنند****تو چو مردان تکیه بر خمر و در خمار زن
دور شو از صحبت خود بر در صورت پرست****بوسه بر خاک کف پای ز خود بیزار زن
چون خوری می با حریف محرم پر درد خور****چون زنی کم با ندیم زیرک هشیار زن
گر برون هفت چرخ و چار طبع‌ست این سخن****بارگاهش هم برون از هفت و هشت و چار زن
تا تو اندر بند طبع و دهر و چرخ و کوکبی****کی بود جایز که گویی دم قلندوار زن
قیل و قال و دانش و تیمار پندار رهند****خاک بر چشم همه تیمارهٔ پندار زن

 

غزل شماره 314: گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن

 

گر رهی خواهی زدن بر پردهٔ عشاق زن****من نخواهم جفت را از جفت بگذر طاق زن
این سخن بگذشت از افلاک و از آفاق نیز****قصهٔ افلاک را بر تارک آفاق زن
خواجگی در خانه نه پس آب را در خاک بند****مهتری بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن
جرعه‌ای درد صفا در ریز بر اصحاب درد****خرقه پوشان ریا را بر قفا مخراق زن
این دقیقه دید نتوان کار از آن عالی‌ترست****لاف دقاقی برو با بوعلی دقاق زن

 

غزل شماره 315: عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن

 

عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن****در صف مردان قدم بر جادهٔ اهوال زن
خاک کوی دوست خواهی جسم و جان بر باد ده****آب حیوان جست خواهی آتش اندر مال زن
مالرا دجال دان و عشق را عیسی شمار****چون شدی از خیل عیسی گردن دجال زن
هر که را درد سرست از دست قیفالش زنند****گر ترا درد دل‌ست از دیدگان قیفال زن
ای مرقع‌پوش بی‌معنی که گویی عاشقم****لال شو زین لاف و قفلی بر زبان لال زن
تا کی از جور تو ای گندم نمای جو فروش****رو یکی ره این جو پوسیده را غربال زن

 

غزل شماره 316: خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن

 

خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن****با شیفتگان سر این راه دمی زن
بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز****در بادیهٔ هجر ز حیرت علمی زن
بر هر چه ترا نیست ز بهرش مبر انده****وز هر چه ترا هست ز اسباب کمی زن
جمع آر همه تفرقهٔ خویش به جهدت****بر ذات دعاوی ز معانی رقمی زن
از علم و اشارات و عبارات حذر کن****وز زهد و کرامات گذشته بر می زن
از کفر و ز توحید مگو هیچ سخن نیز****پیرامن خود زین دو خطرها حرمی زن
چون فرد شدی زین همه احوال به تصدیق****در شاهره فقر و حقیقت قدمی زن

 

غزل شماره 317: ای رخ تو بهار و گلشن من

 

ای رخ تو بهار و گلشن من****همچو جانست عشق در تن من
راست چون زلف تو بود تاریک****بی رخ تو جهان روشن من
همچو خورشید و ماه در تابد****عشق تو هر شبی ز روزن من
دست تو طوق گردن دگری****عشق تو طوق گردن من
ماه را راه گم شود بر چرخ****هر شبی از خروش و شیون من
گر تو یک ره جمال بنمایی****برزند بابهشت برزن من
خاک پایت برم چو سرمه به کار****گر چه دادی به باد خرمن من
رنجه کن پای خویش و کوته کن****دست جور و بلا ز دامن من
رادمری کنی به در نبری****بنهی بار خلق بر تن من
چون درآیی ز در توام به زمان****بردمد لاله‌زار و سوسن من
تا سنایی ترا همی گوید****ای رخ تو بهار و گلشن من

 

غزل شماره 318: ای نگار دلبر زیبای من

 

ای نگار دلبر زیبای من****شمع شهرافروز شهرآرای من
جز برای دیدنت دیده مباد****روشنایی دیدهٔ بینای من
جان و دل کردم فدای مهر تو****خاک پایت باد سر تا پای من
از همه خلقان دلارامم تویی****ای لطیف چابک زیبای من
چون قضیب خیزران گشتم نزار****در غمت ای خیزران بالای من
رحمت آری بر من و دستم گری****گر نیاری رحم بر من وای من
زار می‌نالم ز درد عشق زار****زان که تا تو نشنوی آوای من

 

غزل شماره 319: گر کار بجز مستی اسکندر می من

 

گر کار بجز مستی اسکندر می من****ور معجزه شعرستی پیغمبر می من
با اینهمه گر عشق یکی ماه نبودی****اندر دو جهان شاه بلند اختر می من
ماهی و چه ماهی که ز هجرانش برین حال****گر من به غمش نگرومی کافر می من
گر بندهٔ خوی بد خود نیستی آن ماه****حقا که به فردوس همش چاکر می من
گر نیستی آن رنج که او ریش درآورد****وی گه که درین وقت چگوید درمی من
بودیش سر عشق من و برگ مراعات****گر چون دگران فاسق در کون بر می من
گر تیر برویی زندم از سر شنگی****از شادی تیرش به هوا بر پر می من
گادیم بر آنگونه که از جهل و رعونت****از گردن خود بفگنمی گر سرمی من
هر روز دل آید که مگر نیک شود یار****گر خر نیمی عشوهٔ او کی خر می من
گر بلفرج مول خبر یابدی از من****زین روی برین طایقه سر دفتر می من
پس در غم آنکس که ز گل خار نداند****عمر از چه کنم یاد که رشک خور می من

 

غزل شماره 320: ای دوست ره جفا رها کن

 

ای دوست ره جفا رها کن****تقصیر گذشته را قضا کن
بر درگه وصل خویش ما را****با حاجب بارت آشنا کن
در صورت عشق ما نگارا****بدخویی را ز خود جدا کن
آخر روزی برای ما زی****آخر کاری برای ما کن
ماها تو نگار خوش لقایی****با ما دل خویش خوش لقا کن
من دل کردم ز عشق یکتا****تو رشتهٔ دوستی دو تا کن
اکنون که تو تشنهٔ بلایی****راضی شده‌ام هلا بلا کن
ورنه تو که سغبهٔ جفایی****تن در دادم برو جفا کن
در جمله همیشه با سنایی****کاری که کنی تو بی ریا کن

 

غزل شماره 321: ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن

 

ایا معمار دین اول دل و دین را عمارت کن****پس آنگه خیز و رندان را سحرگاهی زیارت کن
خرابات ای خراباتی به عین عقل چون دیدی****نهان از گوشه‌ای ما را به عین سر اشارت کن
بکش خط بر همه عالم ز بهر رند میخانه****زیارت رند حضرت را برو مسح و طهارت کن
جهان کفر و ایمان را ز سوز عشق بر هم زن****عیار نیک بر کف گیر و یک ساعت عبارت کن
به سیم و زر خراباتی همی با تو فرو ناید****تو با رند خراباتی به جان و دل تجارت کن
حرارت‌های نفسانی بسوزد دینت را روزی****اگر در راه دین مردی علاج این حرارت کن
ز دعوی گر کله داری سنایی را کلاهی نه****ز معنی گر زیان بینی عبارت را کفارت کن

 

غزل شماره 322: این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن

 

این که فرمودت که رو با عاشقان بیداد کن****دوستانرا رنجه دار و دشمنان را شاد کن
حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که هست****جز «و یبقی وجه ربک» نقش را بنیاد کن
ملک حسنت چون نخواهد ماند با تو جاودان****چند ازین بیداد خواهد بود لختی داد کن
ای عمل تقدیر کرده بر تو دوران فلک****ساعتی از عزل معزولان عالم یاد کن
پیش ما گشت زمانه خرمن غم توده کرد****خرمن غمهای ما را بر بر آتش باد کن
از برای این جهان و آن جهان ای دلربای****دست آن داری به خرما را ز هجر آزاد کن

 

غزل شماره 323: ای باد به کوی او گذر کن

 

ای باد به کوی او گذر کن****معشوق مرا ز من خبر کن
با دلبر من بگو که جانا****در عاشق خود یکی نظر کن
چوبی که ز هجر تو بود خشک****از آب وصال خویش تر کن
صد دفتر هجر حفظ کردی****یک صفحه ز وصل هم ز بر کن
ور نیک نمی‌کنی به جایم****با من صنما تو سر به سر کن

 

غزل شماره 324: غلاما خیز و ساقی را خبر کن

 

غلاما خیز و ساقی را خبر کن****که جیش شب گذشت و باده در کن
چو مستان خفته انداز بادهٔ شام****صبوحی لعلشان صبح و سحر کن
به باغ صبح در هنگام نوروز****صبایی کرد و بر گلبن نظر کن
جهان فردوس‌وش کن از نسیمی****ز بوی گل به باغ اندر اثر کن
ز بهر آبروی عاشقان را****خرد را در جهان عشق خر کن
صفا را خاوری سازش ز رفعت****نشانرا در کسوفش باختر کن
برآی از خاور طاعات عارف****پس اندر اختر همت نظر کن
چو گردون زینت از زنجیر زر ساز****چو جوزا همت از تیغ کمر کن
از آن آغاز آغاز دگر گیر****وز آن انجام انجام دگر کن
چو عشقش بلبلست از باغ جانت****روان و عقل را شاخ شجر کن
اگر خواهی که بر آتش نسوزی****چو ابراهیم قربان از پسر کن
ورت باید که سنگ کعبه سازی****چو اسماعیل فرمان پدر کن
برآمد سایه از دیوار عمرت****سبک چون آفتاب آهنگ در کن
برو تا درگه دیر و خرابات****حریفی گرد و با مستان خطر کن
چو بند و دام دیدی زود آنگه****دف و دفتر بگیر از می حذر کن
اگر اعقاب حسنت ره بگیرد****سبک دفتر سلاح و دف سپر کن
وگر خواهی که پران گردی از روی****ز جان همچون سنایی شاهپر کن

 

غزل شماره 325: غریب و عاشقم بر من نظر کن

 

غریب و عاشقم بر من نظر کن****به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان****ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور****که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را****برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران****تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد****ز آه او سحرگاهان حذر کن

 

غزل شماره 326: بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن

 

بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن****با رهی یک دم بساز و خرمی را ساز کن
جامهٔ جنگ از سر خود برکش و خوش طبع باش****خانهٔ لهو و طرب را یک زمان در باز کن
چند گه در رزم شه پرواز کردی گرد خصم****گرد جام می کنون در بزم ما پرواز کن
یک زمان با عشق خود می خور و دلشاد زی****ترکی و مستی مکن چندان که خواهی ناز کن
ناز ترکان خوش بود چندان که در مستی شود****چون شوی مست و خراب آنگاه ناز آغاز کن
ناز و مستی دلبران بر عاشقان زیبا بود****ناز را با مستی اندر دلبری دمساز کن
گر شکار خویش خواهی کرد جملهٔ خلق را****زلف را گه چون کمند و گه چو چنگ باز کن
مهر تو گردنکشان را صید تو کرد آنگهی****پادشه امروز گشتی در جهان آواز کن

 

غزل شماره 327: ساقیا برخیز و می در جام کن

 

ساقیا برخیز و می در جام کن****در خرابات خراب آرام کن
آتش ناپاکی اندر چرخ زن****خاک تیره بر سر ایام کن
صحبت زنار بندان پیشه‌گیر****خدمت جمشید آذرفام کن
با مغان اندر سفالی باده خور****دست با زردشتیان در جام کن
چون ترا گردون گردان رام کرد****مرکب ناراستی را رام کن
نام رندی بر تن خود کن درست****خویشتن را لاابالی نام کن
خویشتن را گر همی بایدت کام****چون سنایی مفلس خودکام کن

 

غزل شماره 328: ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن

 

ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن****ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن
ای ماه روی بر سر ما هر زمان ز جور****چون دور آسمان دگری به گزین مکن
مهری که خود نهاده‌ای آن مهر بر مدار****مهری که خود نموده‌ای آن مهر کین مکن
گه چون خدای حاجت ما ز آستان مساز****گه چون خلیفه نایب ما ز آستین مکن
در خال و لب نگر سمر عز و دل مگوی****در زلف و رخ نگر سخن کفر و دین مکن
از زلف تابدار نشان گمان مجوی****نوز روی شرم دار حدیث یقین مکن
زلفت چو طوق گردن دیو لعین شدست****رخ چون چراغ حجرهٔ روح‌الامین مکن
ای ما به روح تیر تو با ما سنان مباش****ای ما به تن کمان تو با ما کمین مکن
خواهی که تا چو حلقه بمانیم بر درت****با ما چو حلقه‌دار لبان چون نگین مکن
خواهی که لاله پاش نگردد دو چشم من****از روی خویش چشم خسان لاله چین مکن
بنشانمان بر آتش و بر تیغ و زینهار****با هجر خویشمان نفسی همنشین مکن
تو هم میی و هم شکری هان و هان بتا****از خود بترس و دیدهٔ ما را چو هین مکن
ای از کمال و لطف و بزرگی بر آسمان****عهد و وفا و خدمت ما در زمین مکن
مردی نه کودکی که زنی هر دم از تری****خود را چو کودکان و زنان نازنین مکن
با تو وفا کنیم و تو با ما جفا کنی****با ما همی چو آن نکنی باری این مکن
آخر ترا که گفت که در جام بی‌دلان****وقت علاج سرکه کن و انگبین مکن
آخر ترا که گفت که با عاشقان خویش****نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن
آنان فسرده‌اند کشان پوستین کنی****ما را ز غم چو سوخته‌ای پوستین مکن
گر چه غریب و بی کس و درویش و عاجزم****ما را بپرس گه گهی آخر چنین مکن
ای پیش تو سنایی گه یا و گه الف****او را به تیغ هجر چو نون و چو سین مکن

 

غزل شماره 329: جانا دل دشمنان حزین کن

 

جانا دل دشمنان حزین کن****با خود شبکی مرا قرین کن
تیغ عشرت ز باده برکش****اسب شادی به زیر زین کن
من خاتم کرده‌ام دو بازو****خود را به میان این نگین کن
تا جان من از رخت نسوزد****رخ زیر دو زلف خود دفین کن
تا عیش عدو چو زهر گردد****با ما سخنان چو انگبین کن
بی باده مباش و بی رهی هیچ****کوری همه دشمنان چنین کن

 

غزل شماره 330: چشمکان پیش من پر آب مکن

 

چشمکان پیش من پر آب مکن****دلم از عاشقی کباب مکن
ریگ را پیش چشم رود مکن****رود را پیش دل سراب مکن
به کس از ابتدا رسول مباش****رقعه‌ای آیدت جواب مکن
به صبوری توان رسید به دوست****به هم اندر مزن شتاب مکن
نه خدایی چنین مجیب مباش****دعوت خلق مستجاب مکن
با سنایی چنین توانی بود****ور نه شو خویشتن عذاب مکن

 

غزل شماره 331: مکن آن زلف را چو دال مکن

 

مکن آن زلف را چو دال مکن****با دل غمگنان جدال مکن
پردهٔ راز عاشقان بمدر****کار بر کام بدسگال مکن
خون حرامست خیره خیره مریز****می نبیلست در سفال مکن
حال خود عالمی کند حالی****فتنهٔ نو میار و حال مکن
این چه چیزست و آن همیشه که تو****با خجسته همیشه فال مکن
با سنایی همه عتاب میار****با خراباتیان نکال مکن

 

غزل شماره 332: ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن

 

ای دل ار مولای عشقی یاد سلطانی مکن****در ره آزادگان بسیار ویرانی مکن
همره موسی و هارون باش در میدان عشق****فرش فرعونی مساز و فعل هامانی مکن
بی‌جمال خوب لاف یوسف مصری مزن****بی‌فراق و درد یاد پیر کنعانی مکن
در خراباتی که این گوید که فاسق شو بشو****وندران مجلس که آن گوید مسلمانی مکن
پیشه یاجوج هوا سد سکندروار باش****ور جنان جویی غلو اندر جهانبانی مکن
آن اشاراتی که از عشقش خبر یابی مکن****وان عباراتی که از یادش جدا مانی مکن
چون ز مار و مرغ و دیو و دد بمانی باک نیست****چون ز نعم‌العبد وامانی سلیمانی مکن
پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو****پیش استاد لغت دعوی زبان‌دانی مکن
چون مسلم زمزم و خانی ترا شد زان سپس****قصهٔ دریا رها کن مدحت خانی مکن
از سنایی حال و کار نیکوان بررس به جد****مرد میدان باش تن درمیده ارزانی مکن

 

غزل شماره 333: جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن

 

جانا اگر چه یار دگر می‌کنی مکن****اسباب عشق زیر و زبر می‌کنی مکن
گویی دگر کنم مگرم کار به شود****حقا که کار خویش بتر می‌کنی مکن
منمای روی خویش بهر ناسزا از آنک****خود را بگرد شهر سمر می‌کنی مکن
بر گل ز مشک ناب رقم می‌کشی مکش****هر مشک را نقاب قمر می‌کنی مکن
ای سیمتن ز عشق لب چون عقیق خود****رخسارهٔ مرا تو چو زر می‌کنی مکن

 

غزل شماره 334: ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن

 

ای نموده عاشقی بر زلف و چاک پیرهن****عاشقی آری ولیکن بر مراد خویشتن
تا ترا در دل چو قارون گنجها باشد ز آز****چند گویی از اویس و چند گویی از قرن
در دیار تو نتابد ز آسمان هرگز سهیل****گر همی باید سهیلت قصد کن سوی یمن
از مراد خویش برخیز ار مریدی عشق را****در یمن ساکن نگردی تا که باشی در ختن
آز را گشتن دگر آن آرزو دیدن دگر****هر دو با هم کرد نتوان یا وثن شو یا شمن
بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف****توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن
باده با فرعون خوری از جام عشق موسوی****با علی در بیعت آیی زهر پاشی بر حسن
پای این میدان نداری جامهٔ مردان مپوش****برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن

 

غزل شماره 335: صبر کم گشت و عشق روز افزون

 

صبر کم گشت و عشق روز افزون****کسیه بی سیم گشت و دل پرخون
می‌دهد درد می‌نهد منت****یار ما را عجب گرفت زبون
صنعتش سال و ماه عشوه و زرق****سخنش روز و شب فنون و فسون
پشت کوژ و تنم ضعیف شدست****پشت چون نون و دل چو نقطهٔ نون
عقل با عشق در نمی‌گنجد****زین دل خسته رخت برد برون
حالم اینست و حرص و عشقم پیش****راست گفتند ک «الجنون فنون»

 

غزل شماره 336: ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین

 

ای ماه ماهان چند ازین ای شاه شاهان چند ازین****پندت سزای بند گشت آخر نگیری پند ازین
گشتی تو سلطان از کشی تا کی بود این سرکشی****عادت مکن عاشقی کشی توبه بکن یکچند ازین
با روی خوب و خوی بد از تو کسی کی برخورد****این خوی بد در تو رسد بگریز ای دلبند ازین
تا کی کنی کبر آوری چون عاقبت را بنگری****ترسم پشیمانی خوری ای یار بد پیوند ازین
اول که نامت برده‌ام صد ضربه از غم خورده‌ام****زان صد یکی نشمرده‌ام آخر شوی خرسند ازین
ای هوش و جان بی‌هشان جان و دل عاشق کشان****از جان ما چد هی نشان روزی اگر پرسند ازین
از جور تست اندر دعا دست سنایی بر هوا****از وی وفا از تو جفا آخر نگویی چند ازین

 

غزل شماره 337: ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این

 

ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این****وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این
تو با من و من پویان هر جای ترا جویان****ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این
زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی****ای میوهٔ روحانی آخر چه نهالست این
در وصف تو عقل و جان چون من شده سرگردان****ای وهم ز تو حیران آخر چه جمالست این
گفتی که چو من دلبر داری وز من بهتر****ای جادوی صورت گر آخر چه خیالست این
ای از پی داغ ما آرایش باغ ما****ای چشم و چراغ ما آخر چه مثالست این
هر روز نپویی تو جز عشق نجویی تو****ای ماه نکویی تو آخر چه خصالست این
هر روز مرا نرمک بکشی تو به آزرمک****ای شوخک بی‌شرمک آخر چه وبالست این
پرسی: چو منی دلبر بینی تو به عالم در****ای ماه نکو منظر آخر چه سوالست این
ما را نه بدین سستی زین بیش همی جستی****ای خسته از آن خستی آخر چه ملالست این
گفتی همه جا با تو وصلست مرا با تو****ای بی خود و با ما تو آخر چه دلالست این
گفتی که سنایی خود داریم و ازو به صد****ای ناقد نیک و بد آخر چه محالست این

 

غزل شماره 338: ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این

 

ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این****وی سرو سمن سیما آخر چه کمالست این
کوشم به وفای تو کوشی به جفای من****کس نی که ترا گوید آخر چه خیالست این
نابوده شبی شادان از وصل تو ای جانان****در هجر مرا کشتی آخر چه وبالست این
شد اصل همه شادی ای دوست وصال تو****ای اصل همه شادی آخر چه وصالست این
هر گه که مرا بینی گویی که: مرا خواهی؟****گر می‌ندهی عشوه آخر چه سوالست این
خواهم که ترا بینم یک بار به هر ماهی****تن درندهی با من آخر چه ملالست این
هر مرغ که زیرک‌تر هر مرد که عاقل‌تر****در شد به جوال تو آخر چه جوالست این

 

غزل شماره 339: خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین

 

خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین****توشهٔ جانها در آن گوشهٔ شبپوش بین
پیش رکابت جمال کیست گرفته عنان****چرخ جفا کیش بین لعل وفا کوش بین
گردش ایام دوش تعبیه‌ای ساختست****سوختهٔ عشق باش ساختهٔ دوش بین
برگذر و کوی او غرقه چو من صد هزار****عاشق جانباز بین مرد کفن‌پوش بین
گوش مینبار و آن نغمه و دستان شنو****دیده برانداز و آن خط و بناگوش بین
در بر تنگ شکر مار جهانسوز بین****بر سر سنگ سیاه صبر جگرجوش بین
گر چه دل ریش ما بر سر سودای اوست****بر دل او یاد ما جمله فراموش بین
صف زده در پیش او خلق خروشان شده****تن زده آن ماه را فارغ و خاموش بین
بهرهٔ ما دیده‌ای ناله و فریاد ازو****بهرهٔ هر ناکسی بوسه و آغوش بین
ساقی فردوس را از پی بازار او****بر در میخانه‌ها بلبله بر دوش بین
زلفش یکسو فگن و آنگه در زیر زلف****جان سنایی ز عشق خسته و مدهوش بین

 

غزل شماره 340: خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین

 

خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین****لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین
تا که بر اسب جمال گشت سوار آن پسر****جلمهٔ عشاق را غاشیه بر دوش بین
جزع وی و لعل وی خامش و گویا شدند****جزعی گویا نگر لعلی خاموش بین
بیدل و بیجان منم در غم هجران او****خواجه سلام علیک عاشق مدهوش بین
هست سنایی ز عشق بر سر آتش مدام****گشته دل او کباب جانش پر از جوش بین

 

غزل شماره 341: جاوید زی ای تو جان شیرین

 

جاوید زی ای تو جان شیرین****هرگز دل تو مباد غمگین
از راه وفا گسسته ای دل****بر اسب جفا نهاده ای زین
عاشق‌ترم ای پسر ز خسرو****نیکوتری ای پسر ز شیرین
عاشق خوانند مرا و بی دل****زیبا خوانند ترا و شیرین
آنم من و صد هزار چندان****آنی تو و صد هزار چندین
عشاق چو روی تو ببینند****و آن خال سیاه و زلف مشکین
بر روی توام زنند احسنت****در عشق توام کنند تحسین
هرگاه که بایدت تماشا****شو چهرهٔ خویشتن همی بین
حقا که خوشست نوش کردن****بر چهرهٔ تو شراب نوشین

 

غزل شماره 342: اسب را باز کشیدی در زین

 

اسب را باز کشیدی در زین****راه را کردی بر خانه گزین
راه بیداری آوردی پیش****دل من کردی گمراه و حزین
بدل و شق بپوشیدی درع****بدل جام گرفتی زوبین
دست بردی به سوی تیر و کمان****روی دادی به سوی حرب و کمین
نه براندیشی از کرب زمان****نه ببخشایی بر خلق زمین
تا نبینم رخ چون ماه ترا****بارم از دیده به رخ بر پروین
چون بخسبم ز فراق تو مرا****غم بود بستر و حیرت بالین

 

حرف ه

 

 

غزل شماره 343: ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله

 

ای لعبت مشکین کله بگشای گوی از آن کله****می خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشین
مشک از هلال انگیختی وز لاله عنبر بیختی****وز مه فرود آویختی کرده به چنگ اندر عجین
از هیچ مادر یا پدر چون تو نزاید یک پسر****خورشیدی ای جان یا قمر گر دل ببردی شو ببین
ای ماهرو نیکو سیر ای روی چو شمس و قمر****من بر تو نگزینم دگر گر تو گزینی شو گزین
کس را چو تو گل سور نی در خلد چون تو حور نی****در پردهٔ زنبور نی چون دو لب تو انگبین

 

غزل شماره 344: چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین

 

چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین****زان که هر جای این دو رنگ آمد نه آن ماند نه این
نیست با زلفین او پیکار دارالضرب کفر****نیست با رخسان او بی‌شاه دارالملک دین
خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند****کفر خالی از گمان و دین جمالی از یقین
خاکپای و خار راهش دیده را و دست را****توده توده سنبلست و دسته دسته یاسمین
چون به کوی اندر خرامد آن چنان باشد ز لطف****پای آن بت ز آستان چون دست موسی ز آستین
چون نقاب از رخ براندازد ز خاتونان خلد****بانگ برخیزد که: هین ای آفرینش آفرین
لعبت چین خواندم او را و بد خواندم نه نیک****لاجرم زین شرم شد رویم چو زلفش پر ز چین
لعبت چین چون توان خواند آن نگاری را که هست****زیر یک چین از دو زلفش صدهزار ار تنگ چین
خود حدیث عاشقی بگذار و انصافم بده****کافری نبود چنانی را صفت کردن چنین
خط او را گر تو خط خوانی خطا باشد که نیست****آن مگر دولت گیای خطهٔ روح‌الامین
آسمان آن خط بر آن عارض نه بهر آن نوشت****تا من و تو رنجه دل گردیم و آن بت شرمگین
لیک چون دید آسمان کز حسن او چون آفتاب****رامش و آرامش و آرایشست اندر زمین
حسن را بر چهرهٔ او بنده کرد و بر نوشت****آسمان از مشک بر گردش صلاح‌المسلمین
از دو یاقوتش دو چیز طرفه یابم در دو حال****چون بگوید حلقه باشد چون خمش گردد نگین
دل چو ز آن لب دور ماند گر بسوزد گو بسوز****موم را ز آتش چه چاره چون جدا شد ز انگبین
هر زمان گویی سنایی کیست خیز اندر نگر****هم سنا و هم سنایی را در آن صورت ببین
خود سنایی او بود چون بنگری زیرا بر اوست****لب چو باقامت الف ابرو چو نون دندان چو سین

 

حرف و

 

 

غزل شماره 345: گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او

 

گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او****چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او
یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم****این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او
غمزهٔ غماز او چون می‌رباید جان و دل****گر نشد جادو به رخ آن طرهٔ طرار او
گر نیابم وصل رویش باشد از وی اینقدر****عمر یارب می‌گذارم در غم تیمار او

 

غزل شماره 346: ای جهانی پر از حکایت تو

 

ای جهانی پر از حکایت تو****گه ز شکر و گه از شکایت تو
برگشاده به عشق و لاف زبان****خویشتن بسته در حمایت تو
ای امیری که بر سپهر جمال****آفتابست و ماه رایت تو
هست بی تحفهٔ نشاط و طرب****آنکه او نیست در حمایت تو
هر سویی تافتم عنان طلب****جز عنانیست بی‌عنایت تو
جان و دل را همی نهیب رسد****زین ستمهای بی نهایت تو
ای همه ساله احسن الحسنی****در صحیفهٔ جمال آیت تو
در وفا کوش با سنایی از آنک****چند روزست در ولایت تو

 

غزل شماره 347: ای شکسته رونق بازار جان بازار تو

 

ای شکسته رونق بازار جان بازار تو****عالمی دلسوخته از خامی گفتار تو
توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد****گوشهٔ شبپوش تو بر طرهٔ طرار تو
خوبی خوبان عالم گر بسنجی بی‌غلط****صد یکی زان هیچ پیش کفهٔ معیار تو
عشق تو مرغی‌ست کو را این خطابست از خرد****ای دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو
حلقه بودن شرط باشد بر در هستی خود****هر که در دیوار دارد روی از آزار تو
نیست منزل صبر را یک لحظه پیش من چنانک****نیست قیمت شرم را یک ذره در بازار تو
زین گذشتست ای صنم در عشقبازی کار من****زان گذشتست ای پسر در شوخ چشمی کار تو
ترس من در عذر تو افزون بود از جنگ از آنک****نفی استغفار باشد عین استغفار تو
ایمنی از چشم بد زان کز صفا بینندگان****جز که شکل خود نمی‌بینند در رخسار تو
فارغی از بند پرده چون همی دانی که نیست****هیچ پرده پیش دیدار تو چون دیدار تو

 

غزل شماره 348: ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو

 

ای همه انصاف‌جویان بندهٔ بیداد تو****زاد جان رادمردان حسن مادرزاد تو
حسن را بنیاد افگندی چنان محکم که نیست****جز «و یبقی وجه ربک» نقش بی‌بنیاد تو
بلفضولانرا سوی تو راه نبود تا بود****کبریا در بادبان رایگان آباد تو
آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند****هر کرا بر روی آب تست در سر باد تو
تنگ چشمان را ز تو گردی نخیزد تا بود****«لن تنالوا البر حتی تنفقوا» بر یاد تو
ای بسا در حقهٔ جان غیورانت که هست****نعره‌های سر به مهر از درد بی فریاد تو
فتنه بودی یاسمینت از برگ گل نشکفته بود****فتنه‌تر گشتی چو بررست از سمن شمشاد تو
«فالق الاصباح» بر جانهای ما داد تو خواند****هین که وقت «جاعل اللیل» آمد از بیداد تو
اندر این مجلس به ما شادی و غمگینی ز خصم****چشم بد دور از دل غمگین و طبع شاد تو
روی ما تازست تا تو حاضری از روی تو****جان ما خوش باد چون غایب شوی بر یاد تو
یکزمان خوش باش با ما پیش از آن کز بیم خصم****روز مانا خوش کند گفتار «شب خوش باد» تو
اینهمه سحر حلال آخر کت آموزد همی****گر سنایی نیست اندر ساحری استاد تو

 

غزل شماره 349: خنده گریند همی لاف زنان بر در تو

 

خنده گریند همی لاف زنان بر در تو****گریه خندند همی سوختگان در بر تو
دل آن روح گسسته که ندارد دل تو****سر آن حور بریده که ندارد سر تو
گاه دشنام زدن طاقچهٔ گوش مرا****حقه‌های شکرین گرد دو تا شکر تو
تا خط تو بدمیدست ز بهر خط تو****حرف بوسست چو لبهای قلم چاکر تو
شیر چرخت ز پی آب همی سجده برد****من چه سگ باشم تا خاک بوم بر در تو
نیست در چنبر نه چرخ یکی پروین بیش****هست پروین کده ره چنبری از عنبر تو
عنبر از چنبر زلفت چو خرد یافته‌ام****تا مگر راه دهد سوی خودم چنبر تو
سیم در سنگ بسی باشد لیک اندر کان****سنگ در سیم دل تست پس اندر بر تو
عارم این بس که بوم پیش‌رو دشمن تو****فخرم آن بس که بوم رخت کش لشگر تو
برده شد ز آتش تو پیش سراپردهٔ جان****آب حیوان روان ز آن دو رده گوهر تو
قطب گردم چو بگردم ز پی خدمت تو****پای بر جای چو پرگار به گرد سر تو
شمع نور فلکی خواهد هر لحظه همی****شعله از مشعلهٔ روی ضیاگستر تو
ز آرزوی رخ چون ماه تو هر روز چو صبح****دل همی چاک زند پیش درت کهتر تو
خور گردون چو مه از پیش رخت کاست کند****که ندارد خود گردون فری اندر خور تو
از سنایی به بها هر دم صد جان خواهد****بهر یک بوسه دو تا بسد جان پرور تو

 

غزل شماره 350: حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو

 

حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو****آفتاب و ماه بینم حامل شبپوش تو
بی‌دلان را نرگس گویای تو خاموش کرد****عاشقان را کرد گویا پستهٔ خاموش تو
تلخ نو شیرین‌ترست از شهد و شکر وقت کین****چون بود هنگام صلح و وصل رویت نوش تو
خواب خرگوش آمد از تو عاشقانت را نصیب****زین قبل سخره کند بر شیر و بر خرگوش تو
مرغ‌وار اندر هوای تو همی پرد دلم****بر امید آنکه سازد آشیان آغوش تو

 

غزل شماره 351: ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو

 

ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو****وی داد و ستد ز سیم و سنگ تو
ای آفت و راحت شب و روزم****چشم و دهن فراخ و تنگ تو
بر نافهٔ مشک و باغ گل دایم****حقد و حسدی ز بوی و رنگ تو
عذر تو اگر چه لنگ من پیوست****خرسند شدم به عذر لنگ تو
خون جگرم چو نافهٔ آهو****از حسرت خط مشک رنگ تو

 

غزل شماره 352: ای مونس جان من خیال تو

 

ای مونس جان من خیال تو****خوشتر ز جهان جان وصال تو
جانهای مقدس خردمندان****سرگشته به پیش زلف و خال تو
کس نیست به بیدلی نظیر من****چون نیست به دلبری همال تو
گر صورت عشق و حسن کس بیند****آن مثل منست با خیال تو
لیکن چکنم چو آیدم خوشتر****از حال جهان همه محال تو
هر چند همیشه تنگدل باشم****از تیر دو چشم بد سگال تو
خرسند شوم چو گوییم یک ره****ای خسته چگونه بود حال تو
هستم به جوال عشوه‌ات دایم****وان کیست که نیست در جوال تو

 

غزل شماره 353: ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو

 

ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو****دوش زاری کردمی در آرزوی نام تو
از عتاب خود کنون پرم به بر گر بهر تو****پر بریده به بود تا مانم اندر دام تو
می نبود آنرخ نصیب چشم اکنون آمدم****تا صدف گردد مگر گوش من از پیغام تو
نیست اندر تو چو یوم‌الحشر لهو و ظلم و لغو****همچو یوم‌الحشر بی‌انجام باد ایام تو

 

غزل شماره 354: موی چون کافور دارم از سر زلفین تو

 

موی چون کافور دارم از سر زلفین تو****زندگانی تلخ دارم از لب شیرین تو
خاک بر سر کردم از طور رخ پر آب تو****سنگ بر دل بستم از جور دل سنگین‌تو
مونس من ماه و پروینست هر شب تا به روز****زان رخ چون ماه و زان دندان چون پروین تو
زعفرانست از رخ من توده بر بالین من****ارغوانست از رخ تو سوده بر بالین تو
گر مسلمان کشتن آیین باشد اندر کافری****در مسلمانی مسلمان کشتنست آیین تو
رخنه افتد بیشک اندر دین تو زین کارها****کی پسندد عاشق تو رخنه اندر دین تو

 

غزل شماره 355: تا کی از عشوه و بهانهٔ تو

 

تا کی از عشوه و بهانهٔ تو****چند ازین لابه و فسانهٔ تو
شور و آشوب در جهان افگند****غمزهٔ چشم جاودانهٔ تو
هیچ آشوب نیست در عالم****این چه فتنه‌ست در زمانهٔ تو
کعبهٔ عاشقان سوخته دل****هست امروز آستانهٔ تو
عاشقانت همی طواف کنند****گرد کوی و سرای و خانه تو
ای همایون همای کبک خرام****دل عشاق آشیانهٔ تو
عاشقانت همی به جان بخرند****انده عشق جاودانهٔ تو

 

غزل شماره 356: عاشقم بر لعل شکرخای تو

 

عاشقم بر لعل شکرخای تو****فتنه‌ام بر قامت رعنای تو
ماه بر راه اوفتاد از روی تو****سرو شرمنده شد از بالای تو
پوست در تن خشک دارم همچو چنگ****از هوای چنگ روح افزای تو
جان من شد مسکن رنج و بلا****تا دل مسکین من شد جای تو
مرده را زنده کنی ز آوای خویش****پس دم عیسی شدست آوای تو
باز بنما روی خود ایماهروی****گر پی وصلت بود سودای تو
تو دهی بوسه همی بر چنگ خویش****من دهم بوسه همی بر پای تو
گر سنایی گه گهی توبه کند****توبهٔ او بشکند لبهای تو

 

غزل شماره 357: باز افتادیم در سودای تو

 

باز افتادیم در سودای تو****از نشاط آن رخ زیبای تو
دستمان گیر الله الله زینهار****زان که بنهادیم سر در پای تو
باز ما را جاودان در بند کرد****حلقهٔ زلفین عنبرسای تو
باز کاسد کرد در بازار عشق****عقل ما را لعل روح افزای تو
ما دو صد منزل دوان باز آمدیم****مردمی کن یک قدم باز آی تو
روی سوی عشق تو آورده‌ایم****گر چه آگه نیستیم از رای تو
با ملاحت خود سراسر نقش کرد****نیکویی بر روی چون دیبای تو
باز ما را عالمی چون حلقه کرد****آن دو چشم جادوی رعنای تو
مر سنایی را کنون تا جاودان****در پذیرش تا بود مولای تو

 

غزل شماره 358: ای گشته ز تابش صفای تو

 

ای گشته ز تابش صفای تو****آیینهٔ روی ما قفای تو
بادست به دست آب و آتش را****با صفوت و نور خاکپای تو
با تو چه کند رقیب تاریکت****بس نیست رقیب تو ضیای تو
خود قاف ز هم همی فرو ریزد****از سایهٔ کاف کبریای تو
در کوی تو من کدام سگ باشم****تا لاف زنم ز روی و رای تو
هر چند که خوش نیایدت هل تا****لافی بزند ز تو گدای تو
این هژده هزار عالم و آدم****نابوده بهای یک بهای تو
قیمت گر تو حسود بود ای جان****زان هژده قلب شد بهای تو
ای راحت تو همه فنای ما****وی شادی ما همه بقای تو
هم دوست همی کشی و هم دشمن****چه خشک و چه تر در آسیای تو
ایندست که مر تراست در شوخی****اندر دو جهان کراست پای تو
دیریست که هر زمان همی کوبند****این دبدبه بر در سرای تو
من بندهٔ زندگانی خویشم****لیکن نه برای خود برای تو
هر چند نیافت اندرین مدت****یک شعله سنایی از سنای تو
با اینهمه هست بر زبان نونو****شهری و سنایی و ثنای تو

 

غزل شماره 359: ای کعبهٔ من در سرای تو

 

ای کعبهٔ من در سرای تو****جان و تن و دل مرا برای تو
بوسم همه روز خاکپایت را****محراب منست خاکپای تو
چشم من و روی دلفریب تو****دست من و زلف دلربای تو
مشک‌ست هزار نافه بت‌رویا****در حلقهٔ زلف مشکسای تو
دل هست سزای خدمت عشقت****هر چند که من نیم سزای تو
بیگانه شدستم از همه عالم****تا هست دل من آشنای تو
چندانکه جفا کنی روا دارم****بر دیده و دل کشم جفای تو
در عشق تو از جفا نپرهیزد****آن دل که شدست مبتلای تو
ای جان جهان مکن به جای من****آن بد که نکرده‌ام به جای تو

 

غزل شماره 360: تا بدیدم زلف عنبرسای تو

 

تا بدیدم زلف عنبرسای تو****وان خجسته طلعت زیبای تو
جان‌و دل نزدت فرستادم نخست****آمدم بی‌جان و دل در وای تو
بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی****بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو
آستین پر خون و دیده پر سرشگ****چشم خیره در رخ زیبای تو
مشک و عنبر بارد اندر کل کون****چون فشانی زلفک رعنای تو
من نیارم دید در باغ طرب****سرو از رشک قد و بالای تو
من نیارم دیدن اندر تیره شب****مه ز رشک روی روح افزای تو
چون برون آیم ز زندان فراق****تا نیارندم خط و طغرای تو
پس بجویم من ترا و عاقبت****کشته گردم آخر اندر پای تو

 

غزل شماره 361: ای ببرده آب آتش روی تو

 

ای ببرده آب آتش روی تو****عالمی در آتشند از خوی تو
مشک و می را رنگ و مقداری نماند****ای نه مشک و می چو روی و موی تو
چشمکانت جاودانند ای صنم****نرگس آمد ای عجب جادوی تو
تیر عشقت در جهان بر من رسید****غازیانه زان کمان ابروی تو
زنگیانند آن دو زلف پای کوب****بلعجب اندر نظاره سوی تو
با خروش و با فغان دیوانه‌وار****خاک پاشم بر سر اندر کوی تو
هر کسی مشغول در دنیا و دین****دین و دنیای سنایی روی تو

 

غزل شماره 362: باد عنبر برد خاک کوی تو

 

باد عنبر برد خاک کوی تو****آب آتش ریخت رنگ روی تو
جاودان را نیست اندر کل کون****هیچ دولتخانه چون ابروی تو
کفر و دین را نیست در بازار عشق****گیسه داری چون خم گیسوی تو
چشم و دل ترست و گرم از عشق تو****کام و لب خشک‌ست و سرد از خوی تو
ای بسا خلقا که اندر بند کرد****حلقهاشان حلقه‌های موی تو
گر بهشتی نیست پس جادو چراست****آن دو چشم بلعجب بر روی تو
عالمی را دارویی جز چشم را****بی ضیا چشمست از داروی تو
تا دل ریش مرا دست غمت****بست همچون مهره بر بازوی تو
کافرم چون چشم شوخت گر دهم****دین و دنیا را به تار موی تو
دل چو نار و رخ چو آبی کرده‌ام****از کلوخ امرود و شفتالوی تو
هر کسی محراب دارد هر سویی****هست محراب سنایی سوی تو
ای بسا شرما که برد از چشمها****دیدهٔ شوخ خوش جادوی تو
کی توانم پای در عشقت نهاد****با چنان دست و دل و بازوی تو
سگ به از عقل منست ار عقل من****ناف آهو نشمرد آهوی تو

 

غزل شماره 363: گر خسته دل همی نپسندی بیار رو

 

گر خسته دل همی نپسندی بیار رو****تیمار عاشقی ز رهی باز دار رو
گر من گیاه سبزم و تو ابر نوبهار****هل تا گیه بجوشد بر من بهار رو
پس گر به رود جیحون غرقه شوم در آب****غرقه بمان مرا تو و کشتی مدار رو
ور من به یاد تو شوم از تشنگی هلاک****هل تا شوم هلاک تو آبم میار رو
گر در بهشت باقی و تنها تو میروی****ما را تو دست گیر و به مالک سپار رو

 

غزل شماره 364: ای خواب ز چشم من برون شو

 

ای خواب ز چشم من برون شو****ای مهر درین دلم فزون شو
ای دیده تو خون ناب می‌ریز****ای قد کشیده سرنگون شو
آتش به صفات خویش در زن****از هستی خویشتن برون شو
زان سگ بچه‌ای به کتف برگیر****ناگاه به رستهٔ درون شو
میگیر درم قفا همی خور****با رندی و عیبها عیون شو
کر مسجد را همی نخوانی****با مهتر تونیان بتون شو

Not: Bazen Büyük Dosyaları tarayıcı açmayabilir...İndirerek okumaya Çalışınız.

Benzer Yazılar

Yorumlar