Print Friendly and PDF

Hakim Senâi Divanı 6. Kısım

  

شماره 31: گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست

 

زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست****گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست
یافتم در بی‌قراری مرکزی کز راه دین****جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست
یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان****کاندران بازار خوی خواجه را بازار نیست
در سرای ضرب او الا به نام شاه عقل****بر جمال چهرهٔ آزادگان دینار نیست
بر گل حکمت شنوده باده گلگون حکم****گاه اسراف خماری بر گلی کش خار نیست
زیر این موکب گذر کن بر جهان کز روی حکم****جز به شمشیر نبوت کس برو سالار نیست
واندر آن موکب سوارانند کاندر رزمشان****رستم و اسفندیار و زال را مقدار نیست

 

شماره 32: جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست

 

ای سنایی خواجگی با عشق جانان شرط نیست****جان به تیر عشق خسته دل به کیوان شرط نیست
«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسا وقت شوق****پس به دل گفتن «انا الاعلی» چو هامان شرط نیست
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود****گر چو زن بی‌همتی پس لاف مردان شرط نیست
چون «انا الله» در بیابان هدی بشنیده‌ای****پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست
از پی مردانگی خواهی که در میدان شوی****دور کردن گرد گویی همچو چوگان شرط نیست
چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو****پس نشستن ایمن اندر شهر کنعان شرط نیست
ور همی دعوی کنی گویی که «لی صبر جمیل»****پس فغان و گریه اندر بیت احزان شرط نیست
چون همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست****پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست

 

شماره 33: متلاشی چو نفس حیوانیست

 

هر که در خطهٔ مسلمانیست****متلاشی چو نفس حیوانیست
هر که عیسی‌ست او ز مریم زاد****هر که او یوسفست کنعانیست
فرق باشد میان لام و الف****این چه آشوب و حشو و لامانیست
چه گرانی کنی ز کافهٔ کاف****این گرانی ز بهر ارزانیست
تن خود را عمارتی فرمای****کاین عمارت نصیب دهقانیست
تا سنایی ز خاک سر بر زد****در خراسان همه تن آسانیست
فتنهٔ روزگار او شده‌اند****گر عراقی و گر خراسانیست

 

شماره 34: زده استادوار نیش به دست

 

آمد آن حور و دست من بربست****زده استادوار نیش به دست
زنخ او به دست بگرفتم****چون رگ دست من ز نیش بخست
گفت هشیار باش و آهسته****دست هر جا مزن چون مردم مست
گفتمش گر به دست بگرفتم****زنخ سادهٔ تو عذرم هست
زان که هنگام رگ زدن شرطست****گوی سیمین گرفتن اندر دست

 

شماره 35: تیغ الماس گون گرفته به دست

 

آمد آن رگ زن مسیح پرست****تیغ الماس گون گرفته به دست
کرسی افگند و بر نشست بر او****بازوی خواجهٔ عمید ببست
نیش درماند و گفت: «عز علی»****این چنین دست را نیابد خست
سر فرو برد و بوسه‌ای دادش****خون ببارید از دو دیده به طشت

 

شماره 36: حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت

 

مرحبا بحری که آبش لذت از کوثر گرفت****حبذا کانی که خاکش زینت از عنبر گرفت
اتفاق آن دو جوهر بد که در آفاق جست****اصل وقتی خضر بر دو فرع اسکندر گرفت
جان و علم و عقل سرگردان درین فکرت مدام****کان چه جوهر بود کز وی عالمی گوهر گرفت
چتر همت تا بر عشق مطهر باز کرد****هر کرا سر دید بی‌سر کردو کار از سر گرفت
در همه بستان همت هیچ کس خاری ندید****عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت
آب آتش را نبد وصل تو چون صحبت نیافت****پاره‌ای زان آب بر آتش زد آتش در گرفت
چون قبولی دید خود را زان کرامتهای خام****قبله ویران کرد تا عالم همه کافر گرفت
هر که صاحب صدر بود از نور او روزی برند****صورت دیگر نمود و سیرت دیگر گرفت
مجرما ترسا که از فرمان عیسا سر بتافت****دل بدان خرم که روزی سم خر در زر گرفت
چون تجلی کرد بر سیمای جان سینای عشق****آن بت سنگین آزر سنگ در آزر گرفت
هر که در آباد جایی جست بی‌جایست و جاه****هر که در ویرانه رنجی برد گنجی بر گرفت
چون سنایی دید صد جا دفتر و یک دل ندید****رغم کاغذ از دل آزادگان دفتر گرفت

 

شماره 37: چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت

 

ای همه جانها ز تو پاینده جان چون خوانمت****چون جهان ناپایدار آمد جهان چون خوانمت
ای هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق****در مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت
هر چه در زیر زمان آید همه اسمست و جسم****من ز من بی هیچ عذری در زمان چون خوانمت
آسمانها چون زمین مرکب دربان تست****با چنین اجلال و رتبت آسمان چون خوانمت
آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان****پس تو دارندهٔ مکانی در مکان چون خوانمت
آنچه در صدرست در لولوش کسی می ننگرد****من برون چون لولیان بر آستان چون خوانمت
چون تویی سود حقیقی دیگران سودای محض****پس چو مشتی خس برای سوزیان چون خوانمت
علم تو خود بام عقل و کعبهٔ نفسست و طبع****من چو حج گولان به زیر ناودان چون خوانمت
«این» و «آن» باشد اشارت سوی اجسام کثیف****تو لطیفی در عبارت «این» و «آن» چون خوانمت
آنچه دل داند حدوث است آنچه لب گوید حروف****من ز دل چون دانمت یا از زبان چون خوانمت
از ورای «کن فکان» آمد پس از تخییل خویش****در مناجات از فضولی «کن فکان» چون خوانمت
بی‌زبان چون تیر خواهی تا ترا خوانند بس****من سنایی با زبانی چون سنان چون خوانمت

 

شماره 38: مانده در کار خویشتن مبهوت

 

ای شده پیر و عاجز و فرتوت****مانده در کار خویشتن مبهوت
داده عمر عزیز خویش به باد****شده راضی ز عیش خویش به قوت
متردد میان جبر و قدر****غافل از عین عزت جبروت
ملکوت جهان نخست بدان****پس خبر ده ز مالک ملکوت
مگذر از حکم «آیةالکرسی»****سنگ بفگن چو یافتی یاقوت
آل موسی و آل هارون را****چون ز لاهوت دان جدا ناسوت
نشنیدی که چون نهان گردد****سر حق با سکینه در تابوت
جز سنایی که داند این حکمت****با چنین حکمت سخن مسکوت

 

حرف ث

 

 

شماره 39: می باز ندانند مذکر ز مونث

 

از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش****می باز ندانند مذکر ز مونث
بلخی که کند از گه خردی پسران را****برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث
زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی****در قبه بجز مسخره و رند و مخنث

 

حرف ج

 

 

شماره 40: به تو اسرار هر دلی محتاج

 

ای دل نیک مذهب و منهاج****به تو اسرار هر دلی محتاج
بر فلکها به کشف ماه ترا****از حقیقت منازل و ابراج
مبطلم گشت از حقیقت حق****در ظهور نمایش معراج
متواریست وقت شاد مباش****ایمن از قبض و مکر و استدراج
بر گذرگاه باز روز شکار****آمن از قبض کی بود دراج
روز روشن منورست ولیک****در پی اوست ظلمت شب داج
یاد کن ای سنایی از اول****گر چه بر بد ترا نهاد مزاج
آخر تست جیفهٔ مطروح****اول تست نطفهٔ امشاج
گر هوایی مطهری ز صفات****ور خرابی مسلمی ز خراج

 

حرف خ

 

 

شماره 41: پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ

 

گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی****پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ
جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس****آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی****ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ
در بند بود رخ همه از اسب و پیاده****هر چند همه نطع بود جایگه رخ
نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان****رایض نکند بر سر خر کره همی مخ
گویی که نترسم ز همه دیوان آری****از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ
بیدار نه‌ای فارغی از بانگ تکاتک****بیمار نه‌ای فارغی از بند اخ و اخ
ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی****در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ
زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند****اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ

 

حرف د

 

 

شماره 42: زینجا به فلک بر دو قبای ملکی داد

 

تا چند معزای معزی که خدایش****زینجا به فلک بر دو قبای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد****پیکان ملک بر دو به تیر فلکی داد

 

شماره 43: تا نیفتی ز پایهٔ امجاد

 

بی‌طمع باش اگر همی خواهی****تا نیفتی ز پایهٔ امجاد
زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع****کرد آهنگ دانهٔ صیاد
ناشده حلق او چو حلقهٔ دام****همچو حرف طمع شدش ابعاد
که مصاریع گنج خانهٔ فضل****در کف مالکست یا حماد
راه رو تا به عقل بشناسی****خاک زرگر ز خانهٔ حداد
گر نخواهی ز نرگس و لاله****چهره گه زرد و گه سیه چو مداد
در جهان همچو سوسن عاشق****چهره زیبنده باش و طبع آزاد
زندگی ضعف یک دو روزهٔ تو****آتش فتنه در جهان افتاد
تا ابد بیش ذات پاک ترا****از جهان هیچ کار بد مرساد

 

شماره 44: دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد

 

یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد****دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی****بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست****یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد

 

شماره 45: کافران کشت و قلعه‌ها بگشاد

 

گر چه شمشیر حیدر کرار****کافران کشت و قلعه‌ها بگشاد
تا سه تا نان نداد در حق او****هفده آیت خدای نفرستاد

 

شماره 46: نعمت داده از تو بستاناد

 

من نگویم که قاسم‌الارزاق****نعمت داده از تو بستاناد
بلکه گویم که هیچ بخرد را****حاجتومند تو نگرداناد

 

شماره 47: به نامه‌ای ز من آن قوم را نیامد یاد

 

مرا به غزنین بسیار دوستان بودند****به نامه‌ای ز من آن قوم را نیامد یاد
مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود****خدای عزوجل جمله را بیامرزاد

 

شماره 48: دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد

 

خواجه در غم من ار گفت که چون بی‌خردان****دین به دل کرده‌ای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش می‌گوید****از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روح‌القدس****در گذشته‌ست ز شادی و گذشته زا شد
کرده یک ذوق به راه احدی چون احمد****شکر چون کوه حرا صبری چو کوه احد
گر بدانستمی آن خوی سلیمانی او****پیش او سجده کنان آمدمی چون هدهد

 

شماره 49: اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد

 

چه ممسکی که ز جود تو قطره‌ای نچکد****اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری****که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد
به ابر برشده مانی بلند و بی‌باران****کدام زایر و شاعر سوی تو بشتابد
کو خود نباری و بر هیچ خلق نگذاری****مر آفتاب فلک را که بر کسی تابد

 

شماره 50: همه رنگ لب معشوق دارد

 

سرشگی کز غم معشوق بارم****همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به عالم هیچ عاشق****که از دیده لب معشوق بارد

 

شماره 51: بست دولت میان و کام گذارد

 

ای که از بهر خدمت در تو****بست دولت میان و کام گذارد
پیش از آن کم زمانه آش کند****فضل کن سیدی فرست آن آرد
هر که از دیدن تو خرم نیست****باد در گوش گیر و در دل کارد

 

شماره 52: مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد

 

ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز****مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا****معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد

 

شماره 53: بر تو تهمت نهم ز روی خرد

 

چون ز بد گوی من سخن شنوی****بر تو تهمت نهم ز روی خرد
گویم ار تو نبودیی خرسند****او مرا پیش تو نگفتی بد

 

شماره 54: گام چو در کوی طریقت نهاد

 

روح مجرد شد خواجه زکی****گام چو در کوی طریقت نهاد
خواست که مطلق شود از بند غیر****دست به انصاف و سخا بر گشاد
دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد****زادهٔ هر چار گهرباز داد

 

شماره 55: گر چه صورت به خاک تیره سپرد

 

صدر اسلام زنده گشت و نمرد****گر چه صورت به خاک تیره سپرد
در جهان بزرگ ساخت مکان****هم بخردان گذاشت عالم خرد
پس تو گویی که مرثیت گویش****زنده را مرثیت که یارد برد

 

شماره 56: صد و پنجه مسافر خشک بفشرد

 

به گرمای تموز از سرد سوزش****صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
رهی رفت و غلام برده برده****زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
زه ای پستت بمانده ماه بهمن****زهی زنگی زن کیسه کج افسرد
ای شده خاک در تواضع و حلم****زیر پای که و مه و زن و مرد
آز ما گرسنه‌ست سیرش کن****کار را خاک سیر داند کرد

 

شماره 57: سیرت و صورتت چو بستان کرد

 

ای عمیدی که باز غزنین را****سیرت و صورتت چو بستان کرد
باز عکس جمال گلفامت****حجرهٔ دیده را گلستان کرد
باز نطق زبان در بارت****صدف عقل را در افشان کرد
خاطر دوربین روشن تو****عیب را پیش عقل عنوان کرد
خاطر دور یاب کندورت****عفو را بارگیر عصیان کرد
آنچه در طبع خلق خلق تو کرد****بر چمن ابرهای نیسان کرد
و آنچه در گوش شاه شعرت خواند****در صدف قطره‌های باران کرد
چون بدید این رهی که گفتهٔ تو****کافران را همی مسلمان کرد
چون ولوع جهان به شعر تو دید****عقل او گرد طبع جولان کرد
شعرها را به جمله در دیوان****چون فراهم نهاد دیوان کرد
دفتر خویش را ز نقش حروف****قایل عقل و قابل جان کرد
تا چو دریای موج‌زن سخنت****در جهان در و گوهر ارزان کرد
چون یکی درج ساخت پر گوهر****عجز دزدان برو نگهبان کرد
طاهر این حال پیش خواجه بگفت****خواجه یک نکته گفت و برهان کرد
گفت آری سنایی از سر جهل****با نبی جمع ژاژطیان کرد
در و خرمهره در یکی رشته****جمع کرد آنگهی پریشان کرد
دیو را با فرشته در یک جای****چون همه ابلهان به زندان کرد
خواجه طاهر چو این بگفت رهیت****خجلی شد که وصف نتوان کرد
لیک معذور دار از آنک مرا****معجز شعرهات حیران کرد
زانک بهر جواز شعر ترا****شعر هر شاعری که دستان کرد
بهر عشق پدید کردن خویش****خویشتن در میانه پنهان کرد
من چه دانم که از برای فروخت****آنک خود را نظیر حسان کرد
پس چو شعری بگفت و نیک آمد****داغ مسعود سعد سلمان کرد
شعر چون در تو حسود ترا****جگر و دل چو لعل و مرجان کرد
رو که در لفظ عاملان فلک****مر ترا جمع فضل وحدان کرد
سخن عذب سهل ممتنعت****بر همه شعر خواندن آسان کرد
هر ثنایی که گفتی اندر خلق****خلق و اقبال تو ترا آن کرد
چه دعا گویمت که خود هنرت****مر ترا پیشوای دو جهان کرد

 

شماره 58: حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد

 

شکر ایزد را که تا من بوده‌ام****حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت****هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
از طمع هرگز ندادم پشت خم****وز حسد هرگز نکردم روی زرد
نیستم آزاد مرد ار کرده‌ام****یا کنم من قصد هیچ آزاد مرد
با سلامت قانعم در گوشه‌ای****خالی از غش فارغ از ننگ و نبرد
چند چیزک دوست دارم زین جهان****چون گذشتی زین حدیث اندر نورد
جامهٔ نو جای خرم بوی خوش****روی خوب و کتب حکمت تخت نرد
یار نیک و بانگ رود و جام می****دیگ چرب و نان گرم آب سرد
برنگردم زین سخن تا زنده‌ام****گر خرد داری تو زین هم بر نگرد
گرد غم بنشان به می خوردن ز عمر****پیش از آن کز تو برآرد چرخ گرد
نسیه را بر نقد مگزین و بکوش****تا نباشی یک زمان از عیش فرد

 

شماره 59: اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد

 

آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر****اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا****دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
دست در گردنم آورد پس او از سر لطف****گوش و آغوش مرا پر گهر و زیور کرد
تا تو آبی خوری آن جان جهان بی‌مکری****پشتم از آب تهی و شکم از نان پر کرد

 

شماره 60: عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد

 

آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد****عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود****هر کجا او قلم کامروا برگیرد
در هوایی که در او پای سمند تو رسد****تشنه از عین سراب آب بقا برگیرد

 

شماره 61: چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد

 

با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت****چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد
به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران****گر چه دی بی‌خردی بود کنون بخرد شد
راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود****چون مگس بر سر او رید نهش نهصد شد

 

شماره 62: شبه از لعل پاکتر باشد

 

سرخ گویی همیشه غر باشد****شبه از لعل پاکتر باشد
این چنین ژاژ نزد هر عاقل****سخنی سخت مختصر باشد
لعل مصنوع آفتاب بود****شیشه مصنوع شیشه‌گر باشد
سرخ اگر نیست پس بر هر عقل****سخن مرتضا دگر باشد
چون به یک جای رسته سرخ و سیاه****سرخ پیوسته بر زبر باشد
من چه گویم که خود به هر مکتب****کودکان را ازین خبر باشد
چون که سرخ‌ست اصل عمر به دوست****جایش اندر دل و جگر باشد
چون سیه گشت هم درین دو مکان****اصل دیوانگی و شر باشد
زیر لعلست لاله را سیهی****دودکی خوشتر از شرر باشد
علم صبح سرخ آمد از آنک****بر سپاه شبش ظفر باشد
سیهی بی‌نهاد و بی‌معنی****زان ز تو خلق بر حذر باشد
نزد ما این چنین سیه که تویی****مرد نبود که خر باشد
روز کزین فعل زشت روز قضا****نامت از تو سیاه‌تر باشد
پشک چون تو بود چو خشک شود****مشک چون من بود چو تر باشد

 

شماره 63: چون سکندر سفرپرست نشد

 

هیچ کس نیست کز برای سه دال****چون سکندر سفرپرست نشد
پایها سست کرد و از کوشش****دولت و دین و دل به دست نشد

 

شماره 64: شاید ار زیر کی فرو ماند

 

از جواب و سوال ما دانی****شاید ار زیر کی فرو ماند
گرد گفت محال را چه عجب****کاینهٔ عقل را بپوشاند
زان که خورشید را ز بینش چشم****ذره‌ای ابر تیره گرداند

 

شماره 65: چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند

 

چرا نه مردم دانا چنان زید که به غم****چو سرش درد کند دشمنان دژم گردند
چنان نباید بودن که گر سرش ببرند****به سر بریدن او دوستان خرم گردند

 

شماره 66: خویشتن محتشم همی دارند

 

خواجگانی که اندرین حضرت****خویشتن محتشم همی دارند
آن نکوتر که خادمان نخرند****حرم اندرحرم همی دارند

 

شماره 67: مرد را کوزهٔ فقع سازند

 

دل منه با زنان از آنکه زنان****مرد را کوزهٔ فقع سازند
تا بود پر زنند بوسه بر آن****چون تهی شد ز دست بندازند

 

شماره 68: تا به رخسارشان فرو نگرند

 

خادمان را ز بهر آن بخرند****تا به رخسارشان فرو نگرند
«لا الی هولاء» نه مرد و نه زن****بین ذالک نه ماده و نه نرند
جای ایشان شدست هند و عجم****لاجرم هر دو جا به دردسرند

 

شماره 69: گر چه پاکی ترا پلید کند

 

منشین با بدان که صحبت بد****گر چه پاکی ترا پلید کند
آفتاب ار چه روشن‌ست او را****پاره‌ای ابر ناپدید کند

 

شماره 70: صبر کار تو خوب زود کند

 

دوستی گفت صبر کن زیراک****صبر کار تو خوب زود کند
آب رفته به جوی باز آید****کارها به از آنکه بود کند
گفتم ار آب رفته باز آید****ماهی مرده را چه سود کند

 

شماره 71: سر گری را سخن‌سرای کند

 

ای سنایی کسی به جد و به جهد****سر گری را سخن‌سرای کند
یا کسی در هوا به زور و به قهر****پشه را با شه یا همای کند
من چو چنگش به چنگ و طرفه‌تر آنک****او ز من ناله همچو نای کند
باز رفتن بر اشترست ولیک****نالهٔ بیهده درای کند
نه شکرخای نیست در عالم****که کسی یار چرم خای کند
لاجرم دل بسوخت گر او را****دل همی نام دلربای کند
کافر ار سوخته شود چه عجب****چون همی نام بت خدای کند
پس چو دون پروریست پیشهٔ او****ز چه رو او سوی تو رای کند
کانچه خلقان به زیر پای کنند****او همی بر کنار جای کند
کی سر صحبت سران دارد****آنکه پیوسته کار پای کند

 

شماره 72: که معاصیش هیچ غم نکند

 

با دلی رفته به استسقا****که معاصیش هیچ غم نکند
با چنین دل چه جای بارانست****کابر بر تو کمیز هم نکند
با همه خلق جهان گر چه از آن****بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری برهی****نه چنان چون تو بمیری برهند

 

شماره 73: تا کی این شعبده و وعده و این بند بود

 

آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود****تا کی این شعبده و وعده و این بند بود
تا تو پنداری کاین خادم تو خصیست****که به آمد شد بی‌فایده خرسند بود

 

شماره 74: نزد هر زیرکی کم از خر بود

 

معجزی خود ز معجز ادبار****نزد هر زیرکی کم از خر بود
خود همه کس برو همی خندید****زان که عقلش ز جهل کمتر بود
زین چنین کون دریده مادر و زن****ریشخندش نیز درخور بود

 

شماره 75: تا چون هوات بر همه کس قادری بود

 

چون خاک باش در همه احوال بردبار****تا چون هوات بر همه کس قادری بود
چون آب نفع خویش به هر کس همی رسان****تا همچو آتشت ز جهان برتری بود

 

شماره 76: هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

 

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک****هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود
آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو****سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

 

شماره 77: کانکه ز تو زاد بلندان شود

 

چون تو شدی پیر بلندی مجوی****کانکه ز تو زاد بلندان شود
روز نبینی چو به آخر رسد****سایهٔ هر چیز دو چندان شود

 

شماره 78: که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

 

زهی سزای محامد محمد بن خطیب****که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ****ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر****به هر دو گیتی یک تن چو تو برون ناید
کسی که راوی آثار و سیرت تو بود****بسان طوطی گویی شکر همی خاید
شنیدمی که همی در نواحی قصدار****ستاره از تف او در هوا بپالاید
شنیدمی که ز نا ایمنی در آن کشور****ستاره بر فلک از بیم روی ننماید
کنون ز فر تو پر کبوتر از گرمی****نسوزد ار فلک شمس را بپیماید
کنون شدست بد انسان ز عدل و حشمت تو****که گرد باد همی پر کاه نرباید
چو ایزد و ملک و خواجه نیکخواه تواند****بلا و حادثه بر درگه تو کی پاید
نه دامن شب تیره زمانه بنوردد****چو دور چرخ گریبان صبح بگشاید
درین دو روزه جهان این عنا نمودت ازان****که تا ترا به صبوری زمانه بستاید
ز نکبتی که درین چند روز چرخ نمود****بدان نبود که جانت ز رنج بگزاید
مرادش آنکه به اعدا نمود جاه ترا****که زهر قاتل جان ترا نفرساید
چه نوش زهر بخوردی بدان امید و طمع****که تا روان تو زین رنجها برآساید
تو اژدهایی در جنگ و این ندانستی****که اژدها را زهر کشنده نگزاید
چو جوهر فلک از تست روشن و عالی****ز آسیای فلک جوهر تو کی ساید
ز دود زنگ ز روح تو زهر در عالم****که دید زهری کو زنگ روح بزداید
چو زهر خوردی و زنده شدی بدانکه همی****زمانه را چو تو آزادمرد می‌باید
یقین شناس که از بعد ازین دهان اجل****به جان پاک تو تا روز حشر نالاید
چنان بپخت همه کارهات زهر که هیچ****به پیش شاه کسی از تو خام ندراید
چه راز داری با ذوالجلال کز پی تو****ز زهر قاتل آب حیات می‌زاید
به ناف آهو اگر مشک خون شود چه عجب****به کامت الماس ار شهد گشت هم شاید
ولیکن اینهمه از عدل شاه بود ارنی****زمانه بر چو تو آزد کی ببخشاید
به خاتمی که فرستاد شاه زنده شدی****بلی بزرگی و حکم روان چنین باید
ز مهر جم چه کم آید خواص مهر ملک****که بی‌پیمبر آن می‌کند که فرماید
اگر به خاتم او ملک رفته باز آمد****همی به خاتم این جان رفته باز آید
همیشه تا ز مزاج و نم سیم گوهر****مقیم روی چهارم گهر نینداید
فزوده باد همی مایهٔ بقات از آنک****چهار طبع تو بر یکدگر بیفزاید

 

شماره 79: در صدر به جز تو کس نیاید

 

ای صدر اجل قوام دولت****در صدر به جز تو کس نیاید
گیتی چو تو پر هنر نبیند****گردون چو تو نامور نزاید
حاشا که زیان مال هرگز****اندر دلت اندهی فزاید
باید که فروخته بود شمع****پروانه ز شمع کم نیاید

 

شماره 80: بنای مملکت ویران نماید

 

اگر معمار جاه او نباشد****بنای مملکت ویران نماید
جهان را از امانی دل بگیرد****به قدر همت ار احسان نماید

 

شماره 81: چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید

 

عزیز عمر چنان مگذران که آخر کار****چو آفتاب تو ناگاه زیر میغ آید
هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت****به خیر بر تو دعا گفتنش دریغ آید

 

شماره 82: شادی مهتری به سر ناید

 

با بقای پدر پسر ناید****شادی مهتری به سر ناید
شمس در غرب تا فرو نشود****از سوی شرق بدر برناید

 

شماره 83: به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید

 

مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید****به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش****که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
چو بسته‌های زمانه گشاده خواهد گشت****چنان گشاید گویی که آن چنان باید
وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی****از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ****خدای رحمت پس آنگهیش بنماید
به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست****خدای بندد کار و خدای بگشاید

 

شماره 84: چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید

 

ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان****چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید
یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر****یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید

 

شماره 85: که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

 

داستان پسر هند مگر نشنیدی****که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست****مادر او جگر عم پیمبر بمکید
خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت****پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنیم****لعنة الله یزیدا و علی حب یزید

 

شماره 86: دمی بو که بی‌زای زحمت زید

 

اگر رای رحمت شود با دلم****دمی بو که بی‌زای زحمت زید
مگس را کند در زمان نامزد****که تا بر سر رای رحمت رید

 

شماره 87: در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید

 

چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک****در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید
گردون زبان عقل مرا قفل برفگند****و ایام چشم بخت مرا میل در کشید

 

شماره 88: گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

 

کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد****گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد
نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت****نشان بی‌نشانی را نشان او نشان گردد
به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن****چو کوران بی‌بصر گردد چو گنگان بی‌زبان گردد
نهان گردد ز هر وضعی که بود آمد چه بود او را****پس آنگه از نهان گشتن بر او وضعی عیان گردد
چنان گردد حقیقت او که وصف خلق نپذیرد****به پشت خاک هامون همچو پروین آسمان گردد
اگر معروف و مشکورست در راه دل و دیده****ز معروفی و مشکوری به مهجوری نهان گردد
اگر پابست سر گردد و گر دیده بصر گردد****سنایی وار در میدان همه ذاتش زبان گردد

 

شماره 89: که کشف حال را در حال بی‌حالی زوال آید

 

نمی‌داند مگر آنکس مراد از کشف حال آید****که کشف حال را در حال بی‌حالی زوال آید
زوال حال آن باشد کمال حال بی‌حالان****که درگاه زوال حال بی‌حالان مجال آید
اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر****چو در کول جلال آید همه خویش جلال آید
ز حال آنگه شود صافی دل بدحال مردی را****که از کوی هدی بی‌حال در کوی ضلال آید
نهان گشتست حال کشف در دلهای مشتاقان****تو آوازی بر آر از دل چنان دل کز خیال آید
به جامی عذر یکسان شد سنایی را به هر حالی****ز تلخی عیش او دایم همی بوی زلال آید

 

شماره 90: فردا که به پیش تو رسول اجل آید

 

اول خلل ای خواجه ترا در امل آید****فردا که به پیش تو رسول اجل آید
زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار****آن دم که رسول ملک لم یزل آید
هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی****هر روز ترا آرزوی نو عمل آید
زین کاخ برآورده به عیوق هم امروز****حقا که همی بوی رسوم و طلل آید
شادی و غمت ز ابلهی و حرص فراوان****دایم ز نجوم و ز حساب جمل آید

 

شماره 91: بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید

 

ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ****بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب****ویحک همه از حکم قضای ازل آید
روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی****ترسی که در اسباب وزارت خلل آید
گفته‌ست سنایی که ترا با همه تعظیم****ای بس که به دیوان وزارت بدل آید

 

شماره 92: مجاز صفات وی از وی نهان شد

 

کسی را که سر حقیقت عیان شد****مجاز صفات وی از وی نهان شد
نشان آن بود بر وجود حقیقت****که نام وی از نیستی بی نشان شد
کسی کو چنین شد که من وصف کردم****یقین دان که او پادشاه جهان شد
ملک شد زمین و زمان را پس آنگه****چو عیسی که او ساکن آسمان شد
روان گشت فرمان او چون سنایی****مر او را که گفت او چنین شو چنان شد
خلیل از سر نیستی کرد دعوی****که سوزنده آتش برو بوستان شد
چو «ارنی» ست از نفس بر طور سینا****قدمگاه او جمله آب روان شد
نبینی که هر کو ز خود گشت فانی****قرین قضا گشت و صاحبقران شد
هم از نیستی بد که با خاک مشتی****محمد به جنگ سپاه گران شد
چو در نیستی زد دم چند عیسی****تن بی‌روان از دمش با روان شد
بسا کس که در نیستی کسب کردند****گمانها یقین شد یقینها گمان شد
کسی کو ز حل رموزست عاجز****بیان سنایی ورا ترجمان شد

 

شماره 93: سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد

 

عاشق دین‌دار باید تا که درد دین کشد****سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد
با قناعت صلح جوید محرم حرمت شود****برگ بی‌برگی به فرق زهره و پروین کشد
دیدهٔ یعقوب را دیدار یوسف توتیاست****سینهٔ فرهاد باید تا غم شیرین کشد
جعفر طیار باید تا به علیین پرد****حیدر کرار باید تا ز دشمن کین کشد
هر خسی از رنگ و گفتاری بدین ره کی رسد****مرد چون صدیق باید تا سم تنین کشد
نور بو یوسف نداری کی رسی در چاه علم****بایزید فقر باید فاقهٔ ماتین کشد
از سعادتها سنایی در سرخس افگند رخت****شکر این از شور بختی محنت غزنین کشد
برگ بی‌برگی نداری گرد آن درگه مگرد****چشم هر نامحرمی کی بار نقش چین کشد
چند ازین دعوی بی‌معنی بی‌برهان تو****مدعی فردا به محشر رخت زی سجین کشد

 

شماره 94: این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

 

گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند****این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند
آدمی شکل‌ست لیکن رسم آدم دور ازو****از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند
این جهان چون ذره‌ای در چشم او آید همی****او نبیند ذره‌ای و چشم را بر هم زند
کم زنی داند ز صد گونه نیارد کم زدن****مهر گردون بشکند گر زیر و بالا کم زند
گر ز درویشی نخواهد سیم و زر نبود عجب****دست در زلفین سیمین ساعدان محکم زند
بوی یوسف دارد اندر جیب و اسرارش نهان****هست دریای محبت موج چون قلزم زند
زر زند بی‌مهر سلطان بر مراد خویشتن****دار قلابان برد بر گنبد اعظم زند
عیسی مریم چو ناپیدا شد اندر کان کون****لاف چشم خویشتن از زادهٔ مریم زند
در سنایی و هم خاطر کی رسد زیرا که او****در نوردد عالم و آواز بر آدم زند

 

شماره 95: تا یکی به ز ما قرین جوید

 

ای برادر زکی بمرد و بشد****تا یکی به ز ما قرین جوید
تا ز آب حیات آن عالم****تن و جان از عدم فرو شوید
من ز غم مرده‌ام که کی بود او****باز از آنجا به سوی من پوید
پس تو گویی که مرثیت گویش****زنده را مرده مرثیت گوید

 

شماره 96: عهد بشکست و جاودانه نماند

 

ای دریغا که روز برنایی****عهد بشکست و جاودانه نماند
از زمانه غرض جوانی بود****لیک از گردش زمانه نماند
آب معشوق را زمانه بریخت****و آتش عشق را زبانه نماند
ای سنایی دل از جهان برکن****بر کس این دور جاودانه نماند

 

حرف ر

 

 

شماره 97: کرکسان گرد او هزار هزار

 

این جهان بر مثال مرداریست****کرکسان گرد او هزار هزار
این مر آن را همی زند مخلب****آن مر این را همی زند منقار
آخرالامر برپرند همه****وز همه باز ماند این مردار

 

شماره 98: درست گرددت این چون بپرسی از بیمار

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست****درست گرددت این چون بپرسی از بیمار
به کارت اندر چون نادرستیی بینی****چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

 

شماره 99: زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار

 

مردمان یک چند از تقوا و دین راندند کار****زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار
این دو چون بگذشت باز آزرم و دین آمد شعار****گر منازع خواهی ای مهدی فرود آی از حصار
باز یک چندی به رغبت بود و رهبت بود کار****ور متابع خواهی ای دجال یک ره سر بر آر

 

شماره 100: زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

 

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار****زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار
گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر****سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار
تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم****ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار
آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد****روی مال خویشتن بیند که روی وام‌دار

 

شماره 101: از همه معشوقگان معشوق‌تر

 

ای به نزد عاشقان از شاهدی****از همه معشوقگان معشوق‌تر
کس ندید اندر جهان از خلق و خلق****هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر

 

شماره 102: هیچ خر آن نبود هرگز حر

 

هیچ نیکو نبود هرگز بد****هیچ خر آن نبود هرگز حر
پشت کس را نکند ز آب تهی****تا شکمشان نکنی از نان پر

 

شماره 103: خانگاه محمد منصور

 

لب روح الله ست یا دم صور****خانگاه محمد منصور
که ز درس و کتاب و دارو هست****از سه سو دین و جان و تن را سور
زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز****تن و جان و دل از قبور و فتور
تعبیه در صدای هر خم اوست****لحن داوود با ادای زبور
از تحلیش تیره چهرهٔ تیر****وز تجلیش طیره تودهٔ طور
در تن ار علتی‌ست اینجا خواه****حب مرطوب و شربت محرور
در دل ار شبهتیست اینجا خوان****لوح محفوظ و دفتر مسطور
کتب اینجاست ای دل طالب****دارو اینجاست ای تن رنجور
عیسی اینجاست ای هوای عفن****خضر اینجاست ای سراب غرور
پس ازین زین ستانه خواهد بود****دولت و رحمت و قصور و حبور
صفت و صورتش گه ادراک****برتر از گوش روح و دیدهٔ حور
چون بدو چشم نیک درنرسد****چونش گویم که چشم بد ز تو دور
مجد او داشت مر سنایی را****در نثای سنای خود معذور

 

شماره 104: منه بر گردن چون سیم سنگور

 

اگر چون زر نخواهی روی عاشق****منه بر گردن چون سیم سنگور
جهان از زشت قوادان تهی شد****که حمال فقع باید همی حور

 

حرف ز

 

 

شماره 105: تا بیابی ز جود ایشان چیز

 

ای سنایی به گرد حران گرد****تا بیابی ز جود ایشان چیز
نزد نادیدگان و نااهلان****کی بود بذل و همت و تمییز
کودک خرد بی‌خرد بدهد****زر سی دانه را به نیم مویز
بی‌نوا سوی بی‌سخا نشوی****غر نگردد به گرد آلت حیز

 

شماره 106: از امیر سخا شدند عزیز

 

هر که زین پیش بود امیر سخن****از امیر سخا شدند عزیز
تو همه روز گرد آن گردی****که به نزدیکشان زرست و پشیز
دستهٔ گل بر کسی چه بری****که فروشد به کویها گشنیز
پیرهن زان طمع مکن که ز حرص****دزدد از جامهٔ پدر تیریز
بهر دهلیزبان چگویی شعر****که بمانی چو کفش در دهلیز
بوسه بر لب دهی شکر یابی****بوسه بر کون دهی چه یابی تیز

 

شماره 107: رسن گر بگیرد به بسیار چیز

 

اگر ریش خواجه ببرند پاک****رسن گر بگیرد به بسیار چیز
که تا پاردم سازد از بهر آنک****بود پاردم بر گذرگاه تیز

 

حرف س

 

 

شماره 108: ملک تو ناقیاس و نامحسوس

 

ای خداوند قایم قدوس****ملک تو ناقیاس و نامحسوس
قایمی خود به خود قیام تو نیست****به قیامی که هست ضد جلوس
ساحت سینه‌های مشتاقان****ز آرزوی تو شد به دور و شموس
در دل عارفان حضرت تو****صد نهال از محبتت مغروس
نور افلاک در نهاد قدم****کنی از راه عاشقان مطموس
هشت باغ و چهار رکن سرور****جنت عدن با همه ناموس
پیش آن دل بدانکه کس نخرد****به یکی مشت ارزن و سه فلوس
خاکپای بلال حضرت تو****گشته از راه دین تاج رئوس
خاک بر سر دبیر حضرت را****چون نداند همی یمین غموس
کردم آواره از مساکن عز****حل منجوس و طالع منحوس
گر چه زاغ سیاه گشتستم****نگزینم مقام جز ناقوس
زاغ گر بشنود کند در حال****زین سخنها کرشمه چو طاووس
شد مقیم سرخس و اندر وی****همچو دزدی به قلعه‌ای محبوس
ای سنایی بود که در غزنین****می‌ندانند شاه را ز عروس

 

شماره 109: نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

 

چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس****نخواهم نیز عاقل بود و فرناس
مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل****چه خواهم کرد زهد و فضل عباس
بیاور طاس می بر دست من نه****به جای چنگ بر زن طاس بر طاس
قرین و جنس من خمار و مطرب****بسنده‌ست از همه اقران و اجناس
مرا باید خراباتی شناسد****خطیب و قاضیم گو هیچ مشناس
می است الماس و گوهر شادمانی****نگردد سفته گوهر جز به الماس
می و معشوق را بگزین به عالم****جز این دیگر همه رزق است و ریواس
چه خواهم برد از دنیا به آخر****دلی پر حسرت و یک جامه کرباس
چه گویید اندرین معنی که گفتم****اجیبوا ما سالتم ایها الناس
رفیقا جام می بر یاد من خور****که زیر آسیای غم شدم آس

 

حرف ش

 

 

شماره 110: بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش

 

ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش****بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش
از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش****بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش
هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست****آن زهر دهان را تو همه شهد و شکر باش
چون تو به دل زهر شکر داری از خود****زهر تن او گردد تو مرد عبر باش
در مکهٔ دین ابرههٔ نفس علم زد****تو طیر ابابیل ورا زخم حجر باش
نمرود هوای خانهٔ باطن و ز بت آگند****او رفت سوی عید تو در عیش نظر باش
گر خلق جهان ابرههٔ دین تو باشد****تو بر فلک سیرت ایشان چو قمر باش
آن کس که مر ایوب ترا گرم غم آورد****تو دیدهٔ یعقوب ورا بوی پسر باش

 

شماره 111: لیک محبوس مانده در تن خویش

 

گوهر روح بود خواجه وزیر****لیک محبوس مانده در تن خویش
چون تنش روح گشت تیز چنو****باز پرید سوی معدن خویش

 

شماره 112: بد مکن بر رهی کمانی خویش

 

گر مقصر شدم به خدمت تو****بد مکن بر رهی کمانی خویش
بهترین خدمتست آنکه رهی****دور دارد ز تو گرانی خویش

 

حرف ع

 

 

شماره 113: هزاران سان عنا و درد جامع

 

ز تو ای چرخ نیلی رنگ دارم****هزاران سان عنا و درد جامع
نه تنها از تو بل کز هر چه جز تست****به من بر هست همچون سیف قاطع
مرا زان مرد نشناسی تو زنهار****که گردم از تو اندر راه راجع
طمع چون بگسلم از خلق از تو****مرا خوا یار باش و خوا منازع
چو بی‌طمعی و آزادی گزیدم****دلم بیزار گشت از حرص و قانع
بر آزادمردان و کریمان****گرانتر نیست کس از مرد طامع
ازین یاران چون ماران باطن****خلاف یکدگر همچون طبایع
بسان نسر طایر راست باشد****به پیش و پس بسان نسر واقع
عدو بسیار کس کو هر کسی را****نماند حقتعالی هیچ ضایع
چو عیسی را عدو بسیار شد زود****ببرد ایزد ورا در چرخ رابع
خسیسان را چرا اکرام کردیم****بخیلان را چرا کردیم صانع
همیشه خاک بر فرق کسی باد****که نشناسد بدی را از بدایع
حذر کن ای سنایی تو از اینها****ترا باری ندانم چیست مانع
ببر زین ناکسان و دیگران گیر****«کثیرالناس ارض الله واسع»

 

حرف ف

 

 

شماره 114: که نشناسد مقفا را ز مردف

 

ثنا گفتیم ما مر خواجه‌ای را****که نشناسد مقفا را ز مردف
عطارد در اسد بادش همیشه****یکی مقلوب و آن دیگر مصحف

 

شماره 115: آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف

 

ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف****آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف
در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ****زیرا که حرامست درین کوی تکلف
در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی****ای دوست ترا از تو تویی تست تخلف
راهیست حقیقت که درو نیست تکلف****زنهار مکن در ره تحقیق توقف
می‌نشنود امروز سنایی به حقیقت****بگرفت به اسرار ره عشق و تعنف
گر زین که اگر نشنوی ای دوست ازین پس****بر شاهد یوسف نکنی قصهٔ یوسف

 

حرف گ

 

 

شماره 116: از کمان ختنی تیر خدنگ

 

بجهم از بد ایام چنانک****از کمان ختنی تیر خدنگ
گر به هر جور که آید بکشد****من پلنگم نکشم جور پلنگ
خواری و اسب گرانمایه مباد****من و این نفس عزیز و خر لنگ

 

شماره 117: خواجه خیاطی از سر فرهنگ

 

گفت بر دوخته مرا شعری****خواجه خیاطی از سر فرهنگ
معنی او چو ریسمان باریک****قافیت همچو چشم سوزن تنگ

 

حرف ل

 

 

شماره 118: ظهور ماه معالی بر آسمان جلال

 

طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال****ظهور ماه معالی بر آسمان جلال
نتیجهٔ کرم و مردمی و فضل و هنر****طلیعهٔ اثر لطف ایزد متعال
خجسته باد و همایون مبارک و میمون****به سعد طالع و بخت جوان و نیکوفال

 

حرف م

 

 

شماره 119: من از آمیزش این چار گهر خویش توام

 

تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی****من از آمیزش این چار گهر خویش توام
تو همه روزه بیاراسته چون دین منی****من همه ساله برهنه شده چون کیش توام
پیش من حسن همانست که تو پیش منی****نزد تو عیب چنانست که من پیش توام

 

شماره 120: لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه‌ام

 

هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ****لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه‌ام
در دیدهٔ سخای تو پوشیده مانده‌ام****زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنه‌ام

 

شماره 121: و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم

 

آن حور روح فش را بر عقل جلوه کردم****و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم
یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت****کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم
گردم به باد ساری گردی همی ولیکن****باران تو بیامد بنشاند جمله گردم
گفتی جواب خواهم شرط کرم نبود این****بگذاشتی چو فردان در زیر خویش فردم
گر قطعه خوش نیامد معذور دار زیرا****هم تو عجول مردی هم من ملول مردم
من توبه کرده بودم زین هرزه‌ها ولیکن****چون حکم تو بدیدم زین توبه توبه کردم

 

شماره 122: رو تو همی گویی که من نستهم

 

زشت همی گویی هر ساعتم****رو تو همی گویی که من نستهم
روی نکوی تو چکار آیدم****شاعرم ای دوست نه من کان دهم

 

شماره 123: چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم

 

چو بر قناعت ازین گونه دسترس دارم****چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم
خدای داند کز هر چه جز خدای بود****ازو طمع چو ندارم گرش به کس دارم

 

شماره 124: جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

 

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا****جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال****زان جز غم روی توفیاوار ندارم
دکان ترا جز فلک شمس ندانم****افعال ترا جز دل ابرار ندارم
بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم****بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم
مقدار تو نزدیک من از چرخ فزونست****هر چند به نزدیک تو مقدار ندارم
آنجا که بود مجمع احرار ترا من****جز پیشرو سید احرار ندارم
چندانت به نزدیک من آبست که هرگز****من خاک قدمهای ترا خوار ندارم
من لطف ترا جز صفت باد ندانم****من قهر ترا جز گهر نار ندارم
گویی که مگر روی تو بختست کز آنروز****کان روی نکو دیدم تیمار ندارم
چون چرخ خمیده بو ما پیش هر ابله****گر برترت از گنبد دوار ندارم
چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من****آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم
خون باد چوبسد دلم ار من سخنت را****پاکیزه‌تر از گوهر شهوار ندارم
این گوهر منظوم که دارم به همه شهر****جز مکرمت و جود تو تجار ندارم
صد بحر گهر دارم در رسته ولیکن****یک تن به همه شهر خریدار ندارم
حقا که به لفظ ملح و شعر و معانی****در زیر فلک هیچ کسی یار ندارم
دارم سخنان چو زر اندر دل چو شمس****چه باکم اگر بدرهٔ دینار ندارم
هستند جهانی و گل انبوی مه دی****من بهر خلالی را یک خار ندارم
شب نیست که در فکرت یک نکتهٔ نیکو****تا روز بسان شب بیدار ندارم
در خاطر و در طبع چو بستان حقیقت****صد گلبن گل دارم و یک خار ندارم
با اینهمه شعر و هنر و فضل و کفایت****با جان عزیز تو که شلوار ندارم
همنام تو از پیرهنی چشم پدر را****با نور قرین کرد و من این عار ندارم
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری****روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم
این مکرمت و لطف بجا آر ز حری****هر چند به نزدیک تو بازار ندارم
کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر****جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم
با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم****من قدر ترا جز فلک نار ندارم
بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا****جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم
خود چرخ همی گوید کز حادثهٔ خویش****او را به همه عمر دل آزار ندارم

 

شماره 125: اول و آخر، چو همی بنگرم

 

عمر دو نیمه‌ست و ازین بیش نیست****اول و آخر، چو همی بنگرم
نیمی از آن کردم در مدح تو****نیمی در وعده به پایان برم
عمر چو در وعده و مدح تو شد****صله مگر روز قیامت خورم

 

شماره 126: بر سر خاک باد پیمودم

 

چند روزی درین جهان بودم****بر سر خاک باد پیمودم
بدویدم بسی و دیدم رنج****یک شب از آز خویش نغنودم
نه یکی را بخشم کردم هجو****نه یکی را به طمع بستودم
به هوا و به شهوت نفسی****جان پاکیزه را نیالودم
هر زمانی به طمع آسایش****رنج بر خویشتن نیفزودم
و آخرم چون اجل فراز آمد****رفتم و تخم کشته بدرودم
یار شد گوهرم به گوهر خویش****باز رستم ز رنج و آسودم
من ندانم که من کجا رفتم****کس نداند که من کجا بودم

 

شماره 127: بفگند هم اندر زمان ز پایم

 

از زهر به مغزم رسید بویی****بفگند هم اندر زمان ز پایم
زهری که به بویی بیازمودم****آن به که به خوردن نیازمایم

 

شماره 128: روی بفروخت ولیکن ز الم

 

خواجه بفزود ولیکن بدرم****روی بفروخت ولیکن ز الم
میزبان بود ولیکن به رباط****نانم آورد ولیکن بدرم
دست بگشاد ولیکن در بخل****لب فروبست ولیکن ز نعم
مغز پر کرد ولیکن ز فضول****دل تهی کرد ولیکن ز کرم
خواجه رنجور ولیکن ز فجور****خواجه مشغول ولیکن به شکم
بس حریصست ولیکن به حرام****بس جوادست ولیکن به حرم
دولتش باد ولیکن بر باد****نعمتش باد ولیکن شده کم
جاودان باد ولیکن به سفر****ناتوان باد ولیکن به سقم

 

شماره 129: خواهم که قصیده‌ای بیارایم

 

چون من بره سخن درون آیم****خواهم که قصیده‌ای بیارایم
ایزد داند که جان مسکین را****تا چند عنا و رنج فرمایم
صد بار به عقده در شود تا من****از عدهٔ یک سخن برون آیم
گفته بودی که جبه‌ای بدهم****وز تقاضای سرد تو برهم
چون بدیدم سخن مصحف بود****گفته بودی که حبه‌ای ندهم

 

شماره 130: من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

 

گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده‌ام****من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

 

شماره 131: وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم

 

از خلد برین یاد کنم روی تو بینم****وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم

 

شماره 132: پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم

 

دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم****پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم
زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه****بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم
با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان****کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم
رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار****کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم
گفتم او را ز کجایی و بگو نام تو چیست****گفت از بلخم و نامست مرا قلب کریم
گفتم: ای جان پدر آیی مهمان پدر؟****گفت: چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم
هر دو در حجره شدیم آنگه و در کرده فراز****خوب شد آنهمه دشوار و شدم کار سلیم
دست شادی و طرب کردن و می خوردن برد****او چنان میر و منش راست بمانند ندیم
چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران****کرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم
گفتم او را که: سه بوسه دهی ای جان پدر****گفت: خواهی شش بگشای در کیسهٔ سیم
ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست****کردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم
بند شلوارش بگشاده نگه کردم من****جفته‌ای دیدم آراسته با هر چه نعیم
سینه بر خاک نهاد آن بت باریک میان****تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم
شکم و نافش چون قافله پرتو و پنیر****و آن سرین گاهش همچون شکم ماهی شیم
گنبدی از بر چون نقره برآورده سفید****کرده آن نقرهٔ سیمینش به الماس دو نیم
پاره‌ای بردم از این روغن ابلیس به کار****الف خویش نهان کردم در حلقهٔ میم
او به زیر من چون کبک که در چنگل باز****من بر آن گنبد او راست چو بر طور کلیم

 

شماره 133: محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

 

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم****محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم
بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد****مال با جودت نماند همچو شادی با ستم
روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار****آز را از گنجهای جود پر کردی شکم
گر همی یک چند بی‌کام تو گردد دور چرخ****تا نباشی همچو ابر ای نایب دریا دژم
در وجود غم چنین بد دل چه باشی بهر آنک****کار اقبال تو می‌سازند در پردهٔ عدم
می‌کند از خانهٔ فضل الاهی بهر تو****تختهٔ تقدیر ایزد را ز تاییدت رقم
منگر این حال غم و اندیشه کز روی خرد****شادی صد ساله زاید مادر یک روزه غم
باش تا سر برزند خورشید اقبالت ز چرخ****تا جهانی را ببینی پیش خود چون من خرم
تا ببینی دشمنانت را به طوع و اختیار****پیش روی چون مهت چون چرخ داده پشت خم
باش تا دریای جودت در فشاند تا شود****صدهزاران شاعر از جود تو چون من محتشم
ای دو گوشت بر صحیفهٔ فضل فهرست خرد****وی دو دستت در کتاب جود سرباب کرم
با چنین فضلی که کردم قصد در گاهت ز بیم****خشک شد خون در تن امید چون شاخ بقم
آمدم سوی تو از بهر وعدهٔ بخششت****از عرقهای خجالت عرقها را داده نم
چون علم کی بود می پیشت چنین لیک از سخا****هم تو کردی بنده را اندر چنان مجلس علم
حلقه شد بر من جهان چون عقد سیصد در امید****تا درین سی روز دارم طمع آن سیصد درم
ریش در وعده مجنبان از سر حری بگوی****از پی دوری ره من زود یا «لا» یا «نعم»
تا بود مر بد سگالان را به طاعتها خلل****تا بود مر نیکمردان را به زلتها ندم
تا در آب و خاک و باد و آتش از بهر صلاح****گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم
در هنرمندی چو سرو اندر چمن گاه نشاط****گاه از نزهت به بال و گاه از شادی به چم

 

شماره 134: صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

 

ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم****صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم
آن جای که ابرار نشستند نشستیم****وان راه که احرار گزیدند گزیدیم
گوش خود و گوش همه آراسته کردیم****از بس سخن خوب که گفتیم و شنیدیم
از روی سخا حاصل ده ملک بدادیم****با اسب شرف منزل نه چرخ بریدیم
ناگاه به زد مقرعهٔ مرگ زمانه****ما نای روان رو سوی عقبی بدمیدیم
دیدیم که در عهدهٔ صد گونه وبالیم****خود را به یکی جان ز همه باز خریدیم
پس جمله بدانید که در عالم پاداش****آنها که درین راه بدادیم بدیدیم
دادند مجازات به بندی که گشادیم****کردند مکافات به رنجی که کشیدیم
ما را همه مقصود به بخشایش حق بود****المنةالله که به مقصود رسیدیم

 

شماره 135: ما از تو به فضل و مردمی پیشیم

 

گر تو به دو گانه‌ای ز ما پیشی****ما از تو به فضل و مردمی پیشیم
گر زر نبود ز خدمتت ما را****از سبلت تو به جو نیندیشیم

 

شماره 136: که زمانه ستمگریست عظیم

 

ای علایی ببین و نیک ببین****که زمانه ستمگریست عظیم
گه ز چوبی کند دمنده شنکج****گه ز گوساله‌ای خدای کریم
هر کرا فضل نیست نیم پشیز****به شتر وار ساو دارد و سیم
وانکه چون تیغ جان ربای از فضل****موی را چون قلم کند به دو نیم
به خدای ار خرانش بگذارند****بی دو دانگ سیه بر آخور تیم
اینهمه قصه و حکایت چیست****وینهمه عشوه و تغلب و بیم
به بهشت خدای نگذارند****بی زر و سیم طاعتی ز رحیم
شاعرانی که پیش ازین بودند****همه والا بدند و راد و حکیم
باز در روزگار دولت ما****همه مابون شدند و دون و لیم
به دو شعر رکیک ناموزون****که بخوانند ز گفتهای قدیم
کون فراخی حکیم و خواجه شود****چکند رنج بردن تعلیم
لاجرم حرمتی پدید آید****شاعران را به گرد هفت اقلیم
که به پنجاه مدحشان ممدوح****ندهد در دو سال نانی نیم

 

حرف ن

 

 

شماره 137: آب و می و لحن و خوش و بوستان

 

گفت حکیمی که مفرح بود****آب و می و لحن و خوش و بوستان
هست ولیکن نبود نزد عقل****هیچ مفرح چو رخ دوستان

 

شماره 138: تا نگردی ز من گران گران

 

چند گویی که زحمتت کردم****تا نگردی ز من گران گران
به سر تو که دوستر دارم****زحمت تو ز رحمت دگران

 

شماره 139: ندهد شادیی به طراران

 

منم آن مفلسی که کیسهٔ من****ندهد شادیی به طراران
سیم در دست من نگیرد جای****چون خرد در دماغ می خواران
مستی از صحبتم بپرهیزد****همچو خواب از دو چشم بیماران
من چنین آزمند نومیدم****از تو ای قبلهٔ نکوکاران
کافتاب امید را به فلکی****خشکسال نیاز را به باران

 

شماره 140: باز کرده ز بهر دیدن عین

 

ای به عین حقیقت اندر عین****باز کرده ز بهر دیدن عین
پیش عین تو عین دوست عیان****تو رسیده به عین و گویی این
چون تو آید ز عین تو همه تو****ایستاده چو سد ذوالقرنین
تا تو گویی تو آن نه تو تو تویی****آن تو از تو دروغ باشد و مین
کی مسلم بود ترا توحید****چون که اثبات می کنی اثنین
بیش تو زان میان به باطل و حق****چند گویی تفاوت ما بین
در یکی حال مستحیل بود****اجتماع وجود مختلفین
اول از پیش خویش نه قدمی****تا جدا گردد اصل مال از دین
نظر از غیر منقطع کن زانک****شاهد غیر در دل آور عین
چند گویی ز حال غیر که قال****قال بی‌حال عار باشد و شین
چون سنایی ز خود نه منقطعی****که حکایت کنی ز حال حسین

 

شماره 141: تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

 

چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین****تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین
من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من****زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین
باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را****بوم را ویرانه سازد همچو سگ را پارگین
«الخبیثات» و «خبیثین» گفت ایزد در نبی****تا بپرهیزند اهل «طیبات» و «طیبین»
عاجز آمد از مشیت زلت و عصیان تو****دفترت در دوده می‌مالد کرام‌الکاتبین
کس ز صوف و فوطه بی‌طاعت نیابد پایگاه****کی بجایی می‌رسد مردم ز ریش و پوستین
گوی برد از جمله مردم فوطه باف و نیل گر****عالمی را موی تابی گرددت زیر نگین
روی بنماید عروس دین ترا گر هیچ تو****با قناعت چون سنایی غزنوی گردی قرین
ای به دعوی بر شده بر آسمان هفتمین****وز ره معنی بمانده تا به حلق اندر زمین
آنکه را همت ز اجزای زمین بر نگذرد****چون سخن گوید ز کل آسمان هفتمین
چند از این دعوی درویشی و لاف عاشقی****ناچشیده شربت آن نازموده درد این
با هوای جسم رفتن در ره روحانیان****در لباس دیو جستن رتبت روح‌الامین
سر قلاشی ندانی راه قلاشان مرو****دیدهٔ بینا نداری راه درویشان مبین
کم سگال ار نیستی عاشق کزان در آز تن****مانده معنی را بجای و کرده صورت را گزین
ای برادر قصد ضحاک جفا پیشه مکن****تا نبینی خویشتن همبر به پور آبتین
جنت باقی کجا یابی و راه بی‌هوان****تا تو باشی در هوای جوی شیر و انگبین
باز ماندن بهتر آمد در سعیر سفلی آنک****جنت اعلا نخواهد جز برای حور عین
تا نگردی فانی از اوصاف این فانی صفت****بی نیازی را نبینی در بهشت راستین
پایت اندر طین دل بر نار باشد تا ترا****دیو نخوت گفت خواهد نار به باشد ز طین

 

شماره 142: ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن

 

در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن****ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن
اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش****بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن
گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی****در سرای باقی آی و خیمه در گلزار زن
لشکر کفرست و حرص و شهوت اندر تن ترا****ناگهان امشب یکی بر لشکر کفار زن
حلقهٔ درگاه ربانی سحرگاهان بگیر****آتشی از نور دل در عالم غدار زن
عالم فانی چو طراریست دایم سخره گیر****گر تو مردی یک لگد بر فرق این طرار زن
بلبلی دایم همه گفتار داری گرد گل****باز شو یک چند لختی دست در کردار زن
جز برای دین نفس هرگز مزن تا زنده‌ای****چون سنایی پای همت بر سر سیار زن
ای به خواب غفلت اندر هان و هان بیدار شو****در ره معنی قدم مردانه و هشیار زن

 

شماره 143: نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

 

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک****نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن
تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ****شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن
عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی****پس چو ابراهیم رو فرزند را قربان مکن
این ترا معلوم گردد لیکن اکنون وقت نیست****کیست هر کو گر تواند گفت این کن آن مکن
هر کجا مردی بد اکنون همچو تو تردامنند****چند گویی مرد هستم یاد نامردان مکن
اهل را در کوی معنی همچو مردان دستگیر****یار نااهلان مباش و یاد نا اهلان مکن
ناقد نقدی ولیکن نقد را آماده کن****کم بضاعت تاجری تو قصد در عمان مکن
خواجه را این آیت اندر سمع کمتر می‌شود****بشنو این آیت که کل من علیها فان مکن

 

شماره 144: پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

 

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن****پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن
فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار****خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن
خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ****پادشاهی زمین و ملکت یزدان مکن
در خراباتی ندانی رطل مالامال خورد****چهرهٔ زرد ار نداری دعوی ایمان مکن
صدق بوذر چون نداری چون سنایی بی‌نیاز****صحبت سلمان مجوی و دعوی ماهان مکن

 

شماره 145: کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

 

ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن****کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن
صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین****روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن
عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل****رو چو مردان روز و شب جز خدمت سلطان مکن
مرد باش و گرم رو در راه مردان روز و شب****تیغ گیر و زخم زن دین از زبان ویران مکن
گر زلیخا نیستی در آسیای مهر آس****بیهده چندین حدیث یوسف کنعان مکن
چند بر موسی حدیث طور و اخبار کلیم****بدعت فرعون مدار و طاعت سلمان مکن
هفت چرخ و چار طبع و پنج حس محرم نیند****روی جز در حق مدار و حکم جز قرآن مکن

 

شماره 146: سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

 

دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن****سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن
مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو****همنشین طراریان گر بز رازی مکن
ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر****با نکورویان دین پاک طنازی مکن
ور همی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد****پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن
دست دف زن گرز رستم کی تواند کار بست****از رکوی مشغله دعوی بزازی مکن
بادیه نارفته و نادیده روی کافران****خویشتن را نام گه حاجی و گه غازی مکن
ای سنایی چون غلام رنگ و بویند این همه****برگذر زین گفتگوی و بیش غمازی مکن

 

شماره 147: کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

 

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار****کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
او داد جوابش که در این عالم فانی****گفتار حکیمان به و کردار ندیمان

 

شماره 148: اندرین وقت همه بی‌سنگان

 

روزگاریست که کان گهرند****اندرین وقت همه بی‌سنگان
بی‌بنان گشته همه بیداران****بیسران مانده همه سرهنگان
همه خردان بزرگ‌اندیشان****همه پستان دراز آهنگان
همه بیدستان در وقت دهش****باز گاه ستدن با چنگان
از چنین مردم نیکو سیرت****گوی بردند همه با رنگان
آنکه یک ماجره دارد در شیر****بیم از آن نیست به خانه لنگان
کودکان با خر و با اسب شدند****ما پیاده همه لنگان لنگان
فاخره دارد شیرینی و بس****تیز بر سبلت سبز آرنگان
هر کرا نیست سر موزه فراخ****چون من و تو بود از دلتنگان
هر که با شرم و حفاظست کنون****هست در خدمتشان چون گنگان
از سر همت و پاک اصلی خویش****ننگ می‌دارم از این بی‌ننگان
در خشو گادن اگر اقبالست****در ره و مذهب با فرهنگان
کار بس یوسف در گر دارد****تیز در ریش سحاق سنگان

 

شماره 149: باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان

 

خواهد که شاعران جهان بی صله همی****باشند پیش خوانش دایم مدیح خوان
الحق بزرگوار خردمند مهتریست****کورا کسی مدیح برد خاصه رایگان
مدحش چرا کنم که بیالایدم خرد****هجوش چرا کنم که بفرسایدم زبان
باشد دروغ مدح در آن خر فراخ کون****باشد دریغ هجو از آن خام قلتبان

 

شماره 150: تو جود کریمانه با من بکن

 

چو شعر حکیمانه گفتم ترا****تو جود کریمانه با من بکن
ازیرا که بر ما پس مرگ ما****نماند همی جز سخا و سخن

 

شماره 151: دو زبان و دو روی گاه سخن

 

هر که چون کاغذ و قلم باشد****دو زبان و دو روی گاه سخن
همچو کاغذ سیاه کن رویش****چون قلم گردنش به تیغ بزن

 

شماره 152: ذکر و شعر توام چو دین و چو دین

 

ای خرد را جمال و جان را زین****ذکر و شعر توام چو دین و چو دین
به دو وزنم ستوده در یک بیت****به دو بحر آب داده از یک عین
من ز شعر تو دیده موسی‌وار****در یکی بیت مجمع‌البحرین
بلبلم خوانده‌ای و سیمرغم****من خود از ناقصی غرب‌البین
پیش چشم و دل عزیز توام****چون همی بینیم به رای العین
گر نیایم بگو سنایی کو****که کسی عین را نگوید «این»
واحدم خوانده‌ای گرم بیند****پشت ایام خواندم اثنین
توبه کردم که پیش کس نشوم****خاصه در حربگاه بدر و حنین
توبه مشکن مرا که شیطانی****باشد از زادهٔ شهابی شین
آب حیوان چو یافت آتش خضر****کم گراید به باد ذوالقرنین

 

حرف و

 

 

شماره 153: آن دو حمال گام گستر تو

 

ای جمال معاشران چونست****آن دو حمال گام گستر تو
چند با اشک و رشک خواهد بود****عرش و فرش از لحاف و بستر تو
چند بی سرمه سای خواهد بود****بر فلک همنشین اختر تو
چند بی‌بوسه جای خواهد بود****بر زمین شاهراه کشور تو
فاقه تا کی کشد ز پیس دماغ****بی کمال خوی معنبر تو
تشنه تا کی بود خلیفهٔ دل****بی جمال رخ منور تو
چشم را نیست رتبتی بر جسم****بی رخ خوب روح پرور تو
گوش را نیست منتی بر هوش****بی زبان خوش سخنور تو
ای چو عیسی همیشه روح‌القدس****ناصر و همنشین و یاور تو
تو همیشه میان گلشکری****زان دل تو قویست در بر تو
گلشکر کی کم آیدت چو بود****خلق و لفظ تو گل به شکر تو
درد با پای تو ندارد پای****ز آنکه او هست مرکب سر تو
زهره دارد حوادث طبعی****که بگردد به گرد لشکر تو
خاک پای تو نزد دشمن و دوست****قدر دارد بسان افسر تو
تو بپر می‌پری به سوی فلک****زان که عرشیست اصل گوهر تو
پس اگر گه گهی به درد آید****پای در پای بر جهان بر تو
آن نه از درد نقرسست که نیست****پای را درد عبرت از پر تو
تن آلوده گر ز نااهلی****دور ماند از جمال و منظر تو
هست جان بر امید آب حیات****خاکروب ستانهٔ در تو
مرکب از لشکری یکی باشد****خاصه ترکیب هم ز جوهر تو
تن اگر چون فنا نباشد و نیست****پیش صدر بهشت پیکر تو
شکر حق را که پیش خدمت تست****چون بقا عقل و جان و چاکر تو
گر بر تو نیامدم شاید****که گرانم چو بخشش زر تو
تو خود از درد پای رنجوری****من چه درد سر آورم بر تو
من ز تشویر دفتر از تقصیر****زرد بودم چو کلک لاغر تو
دفترت باز تو فرستادم****هم به دست علی برادر تو
دف تر بود دفترت بر من****بی زبان کس سخنور تو
که سیه روی باد هر که بود****بی‌تو خوش روی همچو دفتر تو

 

شماره 154: پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او

 

خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او****پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او
کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش****زان که نداند همی شکل لبش هوش او
چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک****هست نهان جای عقل در لب خاموش او
جای فرشتست و دیو چشم قوی خشم او****حجلهٔ عقلست و جان گوش سخن کوش او
گشت پر از ابرویم چشم جهانی از آنک****خرمن مهرست و ماه قند ز شب پوش او
مایه قهرست و لطف ناوک دلدوز او****پایهٔ کفرست و دین جوشن و شب پوش او
از سر شوخی و ناز برکشد او چشم تو****گر تو ز زور و دروغ بر نکشی گوش او
دی چو سناییش دید نیک بر بندگیش****تا به ابد مانده گیر غاشیه بر دوش او
در هوس هجر او دوزخیانند خلق****شاه بهشتست و بس از بر و آغوش او
سلطان بهرامشاه آنکه بود روز صید****کرکس و شیر فلک پشه و خرگوش او

 

شماره 155: زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او

 

خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او****زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او
قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او****دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او
شیر فلک را شدست از پی کسب شرف****مسجد حاجت روا خاک سر کوی او
تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا****عید همی بین و قدر در شکن موی او
بر سر کوی دل آی تا یابد یک دمی****رحمت درمان این زحمت داروی او
جادو اگر در بهشت نبود پس در رخش****از چه بهشتی شدست نرگس جادوی او
سایهٔ گیسوش را دار غنیمت که دل****کیسه بسی دوختست در خم گیسوی او
شیر فلک شد به شرط روبه بازی از آنک****تا به کف آرد مگر چشم چو آهوی او
قبله اگر چه بسی‌ست از پی احرام دل****چشم سنایی نساخت قبله جز ابروی او
شد ز پی دین و جاه چون سم شبدیز شاه****سجده‌گه و قبله‌گاه دایرهٔ روی او
سلطان بهرامشاه آنکه گه زور هست****گردن گردان زدن بازی بازوی او
از پی تشریف خویش در همه چین و ختا****بچهٔ یک ترک نیست ناشده هندوی او

 

شماره 156: همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

 

رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو****همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو
خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز****چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو
از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم****پس چو تیر اندر کمان در وی دل یکتاه کو
آفتابی بود یوسف بلمعالی ماه او****گر فرو رفت آفتاب ای قوم باری ماه کو
بی جمال و زیب و فر و رونق و ترتیب او****آنهمه نو زیب و باخیر و فراخی گاه کو
نطع پر اسب و پیاده پیل و فرزین و رخست****کار اینها شاه دارد در میانه شاه کو
خود گرفته هر کسی جویند صدر و منبرش****هم نیابند ار بیابند آن جمال و جاه کو
پایشان چون رای او وقت صلات سخت کو****دستشان چون عمر او وقت قضا کوتاه کو
گمرهان پست همت را ز تیر «لا الاه»****رهنمای و داعی میدان «الا الاه» کو
هر زمان گویی که تخت و افسرش اینجاستی****چند گویی تخت و افسر اول این گو: شاه کو
حملهٔ شیر آزمودن سست شد در رنج تو****روبهت زنده‌ست باری حیلهٔ روباه کو
ماند محراب و قضا را اسم مردی مرد کو****هست راه کهکشان را نام برگی کاه کو
هر سری خواهد ببوسید آستان جاه تو****لیک از بس جان پاکان پای کس را راه کو
یوسف ما بود چاهی لیک گشت از بهر چاه****هیچ یوسف را ورای چرخ هشتم جاه کو

 

شماره 157: علی نامی دریغ این نام بر تو

 

ایا کشیخان بد اصل ای سه بوسش****علی نامی دریغ این نام بر تو
ز هر خلقی که ایزد آفریدست****بتر سگ دم و از سگ دم بتر تو
ترا ز جملهٔ اهل نشابور****پدر ننگ آمد و ننگ پدر تو
مرا سعد علی نانی همی داد****نگنجید آن سخا و فضل در تو
به دونی منقطع کردی تو آن چیز****که لعنت باد و نفرین باد بر تو

 

شماره 158: نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

 

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل****نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو
باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس****از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

 

شماره 159: برتر ز سرومان همی آید حشیش تو

 

در چشمت ای رفیقک ای خام قلتبان****برتر ز سرومان همی آید حشیش تو
آن به که در هجای تو از تو بنگذرم****تصحیف معنی لقب تو بریش تو

 

حرف ه

 

 

شماره 160: وز تو خرگاه چون سپهر از ماه

 

ای چو ماهی نشسته در خرگاه****وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
دان که داریم عزم «روز آباد»****منم و یک خر و دو سه همراه
از تومان آرزوست بره و شیر****تره و کوک و میوهٔ روباه
زان که دارند هم ز اقبالت****همرهان نان و چارپایان کاه

 

شماره 161: کرد روزیش از آن جهان آگاه

 

اعتقاد محمد بهروز****کرد روزیش از آن جهان آگاه
چون به از زر به عمر هیچ ندید****زر به درویش داد و عمر به شاه

 

شماره 162: باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

 

گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان****باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه
بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت****زنهار تا از او به جزا و ناوری پناه

 

شماره 163: باد بر افزون چو مه یکشبه

 

ای فلک شمس شرف جاه تو****باد بر افزون چو مه یکشبه
بر تنم از سرما آمد فراز****پوست بر آن سان که بر آتش دبه
شد کتفم رقص کنان می‌زنم****سنج به دندان و به لب دبدبه
نزد تو زان آمدم ایرا که هست****دیدن خورشید غم بی‌جبه

 

شماره 164: چنین باشد کسی را کو درم نه

 

بخور من بود دود درمنه****چنین باشد کسی را کو درم نه
چو بی سیمم ولی دایم به شکرم****تقاضا گر ملازم بر درم نه
اگر گردون به کام من نگردد****چه گویی بردهٔ خود بر درم نه

 

شماره 165: واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

 

ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده****واقف شده بر معرفت خرقه و خورده
بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم****در باطن خود حرف حقیقت بسترده
با هستی خود نرد فنا باخته بسیار****صد دست فزون مانده و یک دست نبرده
در آرزوی کوی خرابات همه سال****اول قدم از راه خرابی بسپرده
ایمن شده از عمر خود و گشت شب و روز****در بی‌خردی کیسه به طرار سپرده
ور زان که ترا نیستی ای خواجه تمناست****هان تا نکنی تکیه بر انفاس شمرده
زان پیش که نوبت به سر آید تو در آن کوش****تا مردهٔ زنده شوی ای زندهٔ مرده

 

شماره 166: رخت بر تخت عیسی آورده

 

ای زده بر فلک سراپرده****رخت بر تخت عیسی آورده
ای که از رشک نردبان فلک****با خود از خاک بر فلک برده
گر کسان گرسنه گرد تو در****همه با گوشت مرغ خو کرده
پس اگر بر پریده او سوی تو****نپریده ازو بیازرده
نیک زشتست با چو تو عمری****ظلم را پر و بال گسترده
داده همنام خود به ده مطلب****یاری از هندوان نو برده
کی تواند سپیدچرده شده****آنکه کرد ایزدش سیه‌چرده
ای درون هزار پرده شده****لن ترانی نبشته بر پرده
گر که مستوجبست حد ترا****این سنایی شراب ناخورده
هم وبالی نباشدت گر ازو****در گذاری گناه ناکرده
بدهی این گدای گرسنه را****بدل نان برنج پرورده

 

شماره 167: وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

 

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه****وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه
طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین****خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه
در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر****بر بساط صایبی خفتند طراران همه
در لحد خفتند بیداران دین مصطفا****بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه
حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید****زان که بی‌ننگند و بی‌عارند عیاران همه
غارتی را عادتی کردند بزازان ما****در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه
بی‌خبر گشته‌ست گوش عقل حق‌گویان دین****بی‌بصر گشته‌ست گویی چشم نظاران همه
ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا****وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه
آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست****آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه
و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران****آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه
مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار****ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه

 

حرف ی

 

 

شماره 168: سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

 

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی****سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی
از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه****در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی
در میان دوکدان لاف هر تردامنی****نیزه و گرز و کمان و تیر عیاری مجوی
دل که در سودا غمی شد بینی از بویش مگیر****در خرابهٔ بام گلخن طبل عطاری مجوی
خلعت بوذر نداری گام دینداری منه****قوت حیدر نداری نام کراری مجوی
خار پای راه درویشان آن درگاه را****در کف دست عروس مهد عماری مجوی
هر کسی را نور صدق عشق این ره کی دهد****صورت خورشید را اندر شب تاری مجوی
گرد طاووسان دین گرد و بمان اوباش را****در دهان زاغ پیسه مشک تاتاری مجوی
بر سر طور هوا طنبور شهوت می‌زنی****عشق داری لن ترانی را بدین خواری مجوی
ور تو خواهی نفس شیطان از تو بیزاری کند****نام عشق دوست را جز از سر زاری مجوی

 

شماره 169: بر در میدان این درگاه طنازی کنی

 

تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی****بر در میدان این درگاه طنازی کنی
کوزه و ابریق برداری و راه کج روی****جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی
ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق****از سر انگشت دف زن ناوک‌اندازی کنی
نزد مغفرها ستور لنگ گردی و آنگهی****پیش معجرها حدیث از مرکب تازی کنی
چون به کنجی باز بنشینی و با یاران حدیث****از گل و گرمابه و از شانهٔ رازی کنی
رو به گرد خاکبازی گرد کین آن راه نیست****کاندرین ره با براق خلد خر تازی کنی
تا تو خود کی مرد آن باشی که خود را چون خلیل****در کف محنت چو گوی پهنهٔ غازی کنی
نیست سودای دفاع تو که در بازار صدق****با خس و خاشاک می‌خواهی که بزازی کنی
وقت آب و تخم کشتن گشته شیطان را قرین****وقت خرمن کوفتن با موسی انبازی کنی
مگذران در لهو و بازی عمر لیکن روز حشر****کیفر آن گاهی بری با حور عین بازی کنی

 

شماره 170: ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

 

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی****ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی
ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی****او کرده دل ما چو دل باز گریزی
تا ما ز پی تنقیت و تقویت او****در صورت رستم شده از صورت حیزی
در واسطهٔ خازن و نقاش بدین شکر****با جان مترنم شده نیروی تمیزی
در کارگه و بارگه حکم و فنا یافت****جان و دل ما از دو سماعیل غمیزی
دین تازه شد از صدق سماعیل پیمبر****جان زنده شد از حذق سماعیل شنیزی
چونانک سنایی را زو قدر و سنا شد****ای بخت بد و گوی تو با بخت همی زی
ای در دل ما چو جان گرامی****وی همچو خرد به نیکنامی
آن دل که به خدمت تو پیوست****آورد بر تو جان سلامی
ماه از تو گرفت نور بخشی****کبک از تو گرفت خوش خرامی
با رحمت رویت از میانه****برخاسته زحمت حرامی
این چرخ رونده با همه چشم****نادیده جمال تو تمامی
این نور جمال تو ببیند****اندر غلط اوفتد گرامی
با تابش تو کران مبادا****چون دانش یوسف لجامی

 

شماره 171: بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی

 

اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی****بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی
وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی****وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی
ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی****ز رشک آن دگر شیطان شهوت مستزیدستی
تو مستی زان نیاری رفت در بازار عشاقان****اگر زر بودیی بر سنگ صرافان پدیدستی
همیشه این همی خوانی که دست من درین عالم****گشاده‌تر ز دست و تیغ سلطان عمیدستی
همیشه خواب این بینی که یارب کاشکی دانم****سر انگشت من صندوق خلقان را کلیدستی
اگر بخت و رضا در تحت رای بلحکم بودی****وگر لوح و قلم در دست شاگرد یزیدستی
نباشد آنکه تو خواهی و گر نه این چنین بودی****همه رو سالکان خواهند گر هر روز عیدستی
اگر بودی دلت مشتاق در گفتار بسم‌الله****ترا هر دم هزاران نعرهٔ «هل من مزید» ستی
وگر عاجز سنایی نیستی در دست نااهلان****ز سر سامری عالم پر از پیک و بریدستی

 

شماره 172: گفتم او را که به نزدیک من آی

 

پسری دیدم پوشیده قبای****گفتم او را که به نزدیک من آی
گفت من دیر بمانم نایم****گفتم او را که بیا ژاژ مخای
دیر کی مانی جایی که بود****سیم در دست و گروگان در پای
من اگر ایستاده‌ام مسته****خویشتن گر نشسته‌ای مستای
زان که تو فتنه‌ای و من علمم****تو نشسته بهی و من بر پای

 

شماره 173: نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

 

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم****نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای
دو پای دارم چار دگر بباید از آنک****به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای
چنان زندگانی کن ای نیک رای****از آن پس که توفیق دادت خدای
که خایند ز اندوهت انگشت دست****چو اندر زمینت آید انگشت پای
مکن در جهان زندگانی چنانک****جهانی به مرگ تو دارند رای

 

شماره 174: که از خوب گویی و از خوشخویی

 

سخا و سخن جان محض‌ست ایرا****که از خوب گویی و از خوشخویی
بماند همی زنده بی کالبد****ز من شعر نیک و ز تو نیکویی

 

شماره 175: ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

 

نکند دانا مستی نخورد عاقل می****ننهد مرد خردمند سوی مستی پی
چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا****نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی
گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او****ور کنی عربده گویند که او کرد نه می

 

شماره 176: به فعل اندر نیاید زو درشتی

 

کسی را کو نسب پاکیزه باشد****به فعل اندر نیاید زو درشتی
کسی را کو به اصل اندر خلل هست****نیاید زو به جز کژی و زشتی
مراد از مردمی آزادمردیست****چه مرد مسجدی و چه کنشتی

 

شماره 177: چه عطایی از او چه عاریتی

 

شربهای جهان همه خوردیم****چه عطایی از او چه عاریتی
چو نکو بنگریستیم نبود****هیچ خوشخواره‌تر ز عافیتی

 

شماره 178: آخر چو نکو نکو نگه کردی

 

شد دیدهٔ من سپید از وعدت****آخر چو نکو نکو نگه کردی
آخر بر مرثیهٔ پدر ما را****همچون ز بر درش سیه کردی

 

شماره 179: قصه ز روزن و سرای آری

 

ای لاف زنی که هر کجا هستی****قصه ز روزن و سرای آری
تا کی سوی من نه از ره غیرت****از بهر نظاره روی و رای آری
پندی بشنو که تا چو مخدومم****مختار شوی گر آن بجای آری
شو راستیی چو من به دست آور****تا چرخ چو من به زیر پای آری
برهٔ بریان هر جا که بود چاکر تست****طبق حلوا داماد و تو او را خسری
خوردنیهای جهان گر به شکم جمع شدند****همه گفتند که ای خواجه تو ما را پدری
ای همه نزهت و شادی و همه راحت و روح****کنیت تو نعم و نام تو شیخ‌الطبری

 

شماره 180: داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری

 

چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد****داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری
تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد****در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری

 

شماره 181: چون فرورید قوم او پسری

 

معجز معجزی پدید آمد****چون فرورید قوم او پسری
بی‌نهادی پلید و پر هوسی****بی‌زمانی دراز و بی‌خبری
هم ازو بود و از کفایت او****که بهر کار دارد او هنری

 

شماره 182: شد یار فلک عقل فلکسای معزی

 

شد باز گهر طبع گهرزای معزی****شد یار فلک عقل فلکسای معزی
گر زهره به چرخ دویم آید عجبی نیست****در ماتم طبع طرب افزای معزی
کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان****بنشست عطارد به معزای معزی

 

شماره 183: که گر شدی معزی تو دایم همی زی

 

سخن را به خواب اندرون دوش گفتم****که گر شدی معزی تو دایم همی زی
فلک سرد بادی برآورد و گفتا****دریغا معزی دریغا معزی

 

شماره 184: زن تو راستست و تو کاژی

 

ای سه بوسش به آدمی ناژی****زن تو راستست و تو کاژی
از بغیضان جام و باخرزی****وز عوانان ملین و باژی
از خسیسی که هستی ای ملعون****بر زن چو ماکیان کاژی
از ستاره همه ربایی گوشت****ای زنت روسبی غلیواژی
به شعر اندرت مردم خواندم ای خر****که تا کارم ز تو گیرد فروغی
خطی نارایجم دادی و شاید****دروغی را چه آید جز دورغی

 

شماره 185: از پی بخششت ای خواجه علی

 

روی من شد چو زر و دیده چو سیم****از پی بخششت ای خواجه علی
رسم آن سیم بر دیدهٔ من****چون خداییست بر معتزلی

 

شماره 186: من نیز بگویم ار نجوشی

 

زشتم خواندی و راست گفتی****من نیز بگویم ار نجوشی
من زشت بهم تو خوب ایرا****من شاعرم و تو فروشی

 

شماره 187: یا مسیح از آسمان آید همی

 

خسرو از مازندران آید همی****یا مسیح از آسمان آید همی
یا ز بهر مصلحت روح‌الامین****سوی دنیا زان جهان آید همی
یا سکندر با بزرگان عراق****سوی شرق از قیروان آید همی
«ریگ آموی و درازی راه او****زیر پامان پرنیان آید همی»
«آب جیحون از نشاط روی دوست****اسب ما را تا میان آید همی»
رنج غربت رفت و تیمار سفر****«بوی یار مهربان آید همی»
این از آن وزنست گفته رودکی****«یاد جوی مولیان آید همی»

 

شماره 188: نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی

 

مرا شهابی گر هجو کرد صد خروار****نیافت خواهد پاسخ ز لفظ من تنگی
دراز کاری دارم که هر سگی را من****بهر خروشی خواهم همی زدن سنگی

 

شماره 189: اندر حکایت خلفا زید باهلی

 

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد****اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر****بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها****گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان****واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار****وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
در نحو وزن افعل لاینصرف بود****نام تو احمدست به میزان افعلی

 

شماره 190: یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی

 

ای کاشکی ز مادر گیتی نزادمی****یا پس چو زاده بودم جان را بدادمی
چون زادم و ندادم جان آن گزیدمی****کاندر دهان خلق به نیکی فتادمی
نیکو چو نیست یافتمی باری از جهان****آخر کسی که رازی با او گشادمی
امروز بس زدی پس و بسیار بدترم****فردا مباد گر بود او من مبادمی

 

شماره 191: خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

 

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل****خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی
هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم****همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی
مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع****چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی

 

شماره 192: بینم مضرت تن و نقصان جان همی

 

احوال خود چه عرض کنم هر زمان همی****بینم مضرت تن و نقصان جان همی
منزل چه سازد و چکند رخت بیشتر****آن را که رفت باید با کاروان همی

 

شماره 193: در پیشش ار نیافتمی روی زردمی

 

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر****در پیشش ار نیافتمی روی زردمی
خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست****گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

 

شماره 194: وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی

 

تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی****وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی
تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک****از خون دل ما شده چون لاله ستانی
تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک****در گور چو پر خاک یکی غالیه دانی
تا قامت چون تیر مرا بینی در گل****چفته شده و خشک چو بی‌توز کمانی
ما کشتهٔ چشم بد چرخیم وگرنه****اینجا چه کند خفته تر و تازه جوانی
نادیده چو شاهان جوان بخت به ناگاه****برساخته از تختهٔ تابوت نشانی
یک نو خط نوشاد میفتاد به صد قرن****زین چنبر گردنده به صد قرن قرانی
آن جامه که میل تن ما بود بد و بیش****از مردن او گور بپوشید چنانی
ای دوست چو سودی نکند گوهر ما را****آن به که نکوشی بخروشی به فغانی
نان پیش فرست از پی آن کامدگان را****آبیست درین در ز پی دادن نانی
خر پشتهٔ ما بیش میارای که ما را****هر روز می‌آراسته بخشند جنانی
اینجا همه لطفست کسی را که نبودست****هرگز به خدا و به رسولانش گمانی
زانگونه که گر هیچ بپرسی ز تو هر خاک****زین شکر عجب نیست که بی‌کام و زبانی
از بس کرم و لطف خداوند برآید****آوازهٔ المنةالله به جهانی
بی‌خدمت او کس به همه جای مماناد****چون خامه و چون نیزه یکی بسته میانی
دیدیم که اندر ره او شرک نگنجد****خود را ز همه باز خریدیم به جانی
ای پیر همان کن تو که ما روز جوانی****حقا که در این بیع نکردیم زیانی
با خدمت حق باش که گر باشی ور نه****از مرگ بیابی به همه عمر امانی
کز بهر تو یک روز همین بانگ برآید****در گوش عزیزانت که بیچاره فلانی

 

شماره 195: که اکنونست بیشک زندگانی

 

هم اکنون از هم اکنون داد بستان****که اکنونست بیشک زندگانی
مکن هرگز حوالت سوی فردا****که حال و قصهٔ فردا ندانی

 

شماره 196: چونت بخوانم نیایی اینت گرانی

 

چونت نپرسم بگویی اینت کراهت****چونت بخوانم نیایی اینت گرانی
دعوی دانش کنی همیشه ولیکن****هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی

 

شماره 197: نیازارم از تو بدین بدگمانی

 

اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من****نیازارم از تو بدین بدگمانی
ز خود ایمنم زان که عیبی ندارم****ز تو ایمنم زان که عیبی ندانی

 

شماره 198: شد ز &8230; روا که مابونی

 

حاجت صد هزار قوی****شد ز روا که مابونی
حاجب من روا نگشت از تو****گر چه از خواسته چو قارونی
پس چو به بنگرم بر تو و من****من کم از و تو کم از .ونی

 

شماره 199: برد از هر دو بلا روسیهی

 

آدمی را دو بلا کرد رهی****برد از هر دو بلا روسیهی
یا کند پر شکم خویش ز نان****یا کند پشت خود ز آب تهی

 

شماره 200: با کژی خوارتر ز خار بوی

 

به خدای ار گل بهار بوی****با کژی خوارتر ز خار بوی
راستان رسته‌اند روز شمار****جهد کن تا تو ز آن شمار بوی
اندر این رسته رستگاری کن****تا در آن رسته رستگاری بوی

 

شماره 201: آنچه گوید مگوی عقل مگوی

 

ای سنایی به گرد شرک مپوی****آنچه گوید مگوی عقل مگوی
خنصر وسطی این دو انگشت است****هر دو از بهر نفس در تک و پوی
از زمانه اگر امان جویی****زو بلندی مجوی پستی جوی
این که گویی تو خرد حاتم راد****وانکه گویی بزرگ سرگین شوی

 

شماره 202: همچون بلندنی که بود بر بلندیی

 

ای روی زردفام تو بر گردن نزار****همچون بلندنی که بود بر بلندیی
آنگه که مادر تو ترا داشت در شکم****هر ساعتی ز رنج زمین را بکندیی
نه ماه رنجت از چه کشید او که بعد از آن****از کس همی فگند که از کون فگندیی

 

شماره 203: نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

 

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی****نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم****همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری****احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت****تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی****تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی****بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی****بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی****نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی****نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی****همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی****همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد****لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید****مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

 


Not: Bazen Büyük Dosyaları tarayıcı açmayabilir...İndirerek okumaya Çalışınız.

Benzer Yazılar

Yorumlar