Sabır Beni Toza Çevirdi...Neden
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
**
عــزیزم کاسه ی چشمم سرایت
میون هر دو چشمام جــای پایـت
از این ترسم که غافل پـا نهی تو
نشینه خـار مـژگـونـم بـه پــایــت
**
خدایا داد از این دل داد از این دل
که یک دم مو نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگویم صد هزاران داد از این دل
**
سیاهی دو چشمانت مرا کشت
درازی دو زلفانت مرا کشت
به قتلم حاجت تیر و کمان نیست
خم ابرو و مژگانت مرا کشت
**
ته که نوشم نهای نیشم چرایی
ته که یارم نهای پیشم چرایی
ته که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
**
دلی دیرم خریدار محبت
کزاو گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
زپود محنت وتار محبت
**
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
**
Not: Bazen Büyük Dosyaları tarayıcı açmayabilir...İndirerek okumaya Çalışınız.
Yorumlar